citi

citi

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

#پارت35
#پرستارمن

اصلا چه غلطی کردم حرف اینو گوش دادم و بخاطر پول خودمو پرستار جا زدم و رفتم سراغ سپهر

اون از یه ور چس و ناله میاد ، این از یه ور... بابامم که نمیدونم بخاطر چیه میخواد منو بفروشه! ههه

مامان کاش بودی!! کاش بودی و جلوی بابا رو میگرفتی. دیگه حوصله نداشتم پیاده برم دستمو جلوی تاکسی تکون دادم و سوار ماشین شدم

دلم گرفته بود دوست داشتم گریه کنم اما تک خیابان نمیشد. کاش بابا پیشمون شه من از اون مردک میرزایی بدم میاد

مطمئنم پسرش از خودش چندش تره! نفسمو با اه بیرون دادم و بالاخره بعد از چند دقیقه به خونه رسیدم ، کرایه رو حساب کردم و از ماشین پیاده شدم.

خرمان خرمان به طرف خونه حرکت کردم. کلید رو از تو جیبم بیرون اوردم و قفل در رو وا کردم در نیمه بازبود که بازم صدای چندتا مرد به گوش رسید

حدس زدم همون میرزایی باشه!

_چی شد بادخترت حرف زدی؟؟

بابا: دخترم اصلا با من حرف نمیزنه که بخوام باهاش حرف بزنم.

_عجب
صدای قدم زنانش شنیده شد
_ بهتره که زودتر حرف بزنی باهاش چون اون وقت مجبور میشم به پلیس همه چی رو بگم.

چی پلیس؟؟ یعنی چی؟؟؟ بابا چیکار کرده مگه؟؟

صدای ناله ی بابا گوش رسید : باشه قول میدم تو فقط هیچی نگو من ماهک رو راضی میکنم

یعنی چی اینا؟؟ چرا بابا انقدر از میرزایی میترسه؟؟ مگه میرزایی چی ازش میخواد .

وارد خونه شدم همه ی سرا به طرفم چرخید ، میرزایی با دیدنم لبخندی زد: به به! عروس گلم

چشمامو رو هم گذاشتم : من عروس تو نیستم.

لبخند رو لبش عمیق تر شد : چه بخوای چه نخوای تو عروس منی تمام.

نفسمو کلافه بیرون دادم و رو به بابا گفتم : بچه که بودم میگفتی بزرگ که شدی با هر کی دوست داری میتونی ازدواج کنی!

به خودم اشاره کردم : حالا بزرگ شدم چرا داری این حقو ازم میگیری؟؟؟

بابا شرمنده سرشو پایین انداخت!

Report Page