citi

citi

M°o°N°a

#پارت14
#پرستارمن

چشمکی زد : ماله منم امتحان کن شاید خوشت اومد
_نمیخواااام
_چراا؟؟
_رامین بسه حوصله ندارم.

کلافه دسنی تو موهاش کشید :خیلی خب برو یه چیزی بپوش اینجوری نمیتونم بییینمت!
باشه ایی گفتم و به اتاقم رفتم به بلوزو شلوار ابی رنگ پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون

رامین شریکم بود یعنی یه جوریایی باهم برنامه ریزی کردیم ... اون کمکم کرد که به خونه سپهر برم و پرستارش شم.

مگرنه به این راحتیا پرستار قبول نمیکردن! نفسمو کلافه بیرون دادم و همینطور که مشغول اشپزی بودم گفتم :چی شد یادی از من کردی؟؟؟

تکیه شو به اپن اشپزخونه داد : همینطور که راحت به تخت خوابش نفوذ کردی باید راحتم به قلبش نفوذ کنی!

_واااا
_والا
_یعنی میگی باهاش ازدواج کنم؟؟؟
شونه ایی بالا انداخت : اونش مهم نیست! مهم اینکه پولاشو به دست بیاری!
گوشتا رو ریختم تو قابلمه و گفتم : خب؟؟؟

_خب به جمالت!
در قابلمه رو گذاشتم : بعدش چی میشه؟!
جلو اومد : تو حق نداری عاشقش شی!
_چرا؟؟
دستشو تو موهام فرو کرد : چون تو فقط ماله منی!
پوزخندی زدم : نه بابا تو دیگه اخر خوش غیرتی هستی!

_ماهک
_هوم ؟؟ چیه؟؟؟
_من این کار رو واسه تو میکنم!

_بسه رامین حوصله ندارم بقیه ی حرفاتو بزن!
_بهت گفتم که باید عاشقت شه.

حرفاش بی معنی بود ، منو انداخته بود تو دردسر و منتظرپول مفت بود... حرصم گرفته اونم به شدت

بهش گفتم ازاینجا بره ، بابام میاد الان .... اونم بی هیچ حرفی رفت! اخه مگه کشکه یه پسر همینجوری یهویی عاشق شه؟؟؟

از خدمه هاشون پرسیدم میگن این پسره سپهر با همه پرستارش رابطه داشت و بعد از یه مدت اونا رو میندازه دور

یه سریا هم میگفتن الکی الکی خودشو به مریضی میزنه! چون هیچ وقت سراغ دکتر نمیره فقط پرستار میخواد
منم نمیدونستم چی به چیه هنوز دانشگاهم مونده بود و نمیتونستم کامل تشخیص بدم که بیمار هست یا نه!!

Report Page