citi

citi

M°o°N°a

#پارت13
#پرستارمن

در خونه رو وا کردم بابا خونه نبود ... مانتو شلوارمو در اوردم و همینطور با شورت و سوتین به اشپزخونه رفتم تا یه چیزی واسه شام درست کنم.

به سپهر حسودیم میشد همه چی داشت و به زودی یه ارث بزرگم بهش میرسید واقعا که خوش شانس بود اما من...
با صدای در خونه از فکر بیرون اومدم و چادرمو سر کردم

و به حیاط رفتم
_کیه؟؟؟
_باز کن!
با شنیدن صداش لبخندی زدم و در وا کردم
اومد داخل و چشمکی بهم زد
_سلام

در رو بستم : سلام تو اینجا چیکار میکنی؟
دستی به گونه م کشید: خیلی وقته ندیدمت!

_بریم تو
_ توجلوتر برو دلم میخواد بالا و پایین شدن باسنتو ببینم
پرعشوه خندیدم و باسنمو دادم عقب

و پر عشوه شروع کردم به راه رفتن
_اوووف عجب چیزی هستیی تووووو

_سپهر چند بار کردتت؟؟؟
وارد خونه شدم و در حالی که چادرمو در میاوردم گفتم : دو بار

_چرا انقدر کم؟؟؟
شونه ایی به معنی نمیدونم بالا انداختم که جلو اومد و دستشو رو ممه هام گذاشت

_منم بکنتم؟؟؟

_نه رامین!
چشماش خمار شد : چرا؟

_چون نمیخواااام
_ولی میذاری اون بهت دست بزنه!
_چون اون پول داره!

چشم غره ایی بهم رفت: بخاطر پول بهش میدی؟؟
_نه!
_پس چی؟؟؟
با شیطنت ابرویی بالا انداختم : بخاطر اون چیز خوشمزه ایی که داره بهش میدم.

Report Page