Cinderella

Cinderella


با قدم های آرومی به سمت سالن رقص قدیمی حرکت کرد ، تنها جایی که میتونست آرامش رو بهش برگردنه اونجا بود ، هیچ انگیزه ای جز رقص برای ادامه زندگی نداشت

با شروع رابطه صمیمی ترین دوست هاش ته و کوک از همیشه تنها تر شده بود اما با خوشحالی اونها خوشحال میشد

یه سالن بزرگ که دورتا دورش رو آینه گرفته بود و پارکت های قهوه ای رنگ، یه گوشه پیانویی قرار داشت که تا حالا نفهمیده بود چرا اونجاست خودش هم نمیدونست چجوری باید پیانو بزنه به خاطر همین هم تا الان نزدیکش نرفته بود اما شاید اون شب قرار بود چیز متفاوت تری رو تجربه کنه

وارد سالن که شد صدای عجیب و آرامش بخشی رو شنید ، کسی کلید پناهگاهش رو نداشت و فکر نمیکرد که کسی بخواد به اونجا سری بزنه

با دیدن دخترک آسیایی که به زیباترین روش کلاویه هارو به رقص در میاورد و اولین بار بود که ملاقانش میکرد مات و مبهوت بهش خیره شد

مثل فرشته ها با لباس بلند سفیدش و موهای پریشانش پشت پیانو نشسته بود و با چشم های بسته مشغول پیانو زدن بود

با بهت به صحنه مقابلش نگاه میکرد ، گوش هاش غرق آرامش صدا بودن و چشم هاش جز انگشت های دخترک چیزی رو دنبال نمیکردن

ترجیح داد سکوت کنه و فقط بهش خیره باشه ، نمیخواست با حرکت اضافی تمرکز دختر از دست بره و کارش رو نصفه ول کنه ، خودش هم این آرامش رو میخواست ، خیلی وقت بود که دنبالش بود ولی نمیدونست با صدای پیانوی غریبه ای بتونه پیداش کنه

صدای پیانو قطع شد و دخترک آماده رفتن بود ، نمیخواست بفهمه این مدت دزدکی وارد حریمش شده و نگاهش کرده پشت دیواری پناه گرفت و رفتن دخترک و نگاه میکرد ، دوست داشت بمونه که بتونه خودش رو نشونش بده باهاش حرف بزنه ، اما برای اولین بار میترسید ، میترسید دخترک رفتار خوبی نشون نده .

با دیدن عقربه ای که روی2 نشسته بود متعجب بلند شد ، خیلی وقت بود تو فکر بود و خودش متوجه نشده بود ، نمیدونست به چی فکر میکرد ، فقط تا چشم هارو میبست تصویر انگشت هایی ظاهر میشدن که روی پیانو حرکت میکردن

دو هفته ای میشد که کار هرشبش به جای رقصیدن نگاه کردن به دخترکی شده بود که با تمام غریبگیش تنها آشنای دل جیمین شده بود ، باز هم پشت دیوار نشسته بود محو صدای آرام بخش پیانو شده بود

_کاش میشد اون بزنه و من برقصم

با رد شدن سناریو توی ذهنش چشم هاش از تعجب گرد شد ، نمیدونست چجوری همچین فکری به سرش زده بود ، اما خودش هم دوست نداشت که تجربش کنه

با افتادن سایه ای رو پای سرش از ترس هینی کشید و با عجله بلند شد

با دیدن تنها دخترک آروم این روزهاش ضربان قلبش سنگین شد و با لکنت شروع به حرف زدن کرد

_ من عامم جیمین اینجا...

+شما عامم جیمین اینجا...؟

_یعنی چیزه من اینجا .... ببخشید

دخترک با لبخند ساده ای که زد شروع به صحبت کرد

+ چیزی برای بخشیده شدن شما وجود نداره، شما باید منو ببخشید ، دوهفتس بخاطر من از رقصیدن دور شدین

_شما میدونید؟

+یعنی میخواین بگین اینجا پناهگاه شما نیست؟؟جایی که خیلی وقته شده مکان آرامشتون؟؟ منو ببخشین که مدتیه مزاحم کارهاتون شدم

هرروز میدیدم که پشت دیوار منتظرین اما چون کارم طول میکشه شما نمیتونین به رقصتون برسین معذرت میخوام ، تصمیم گرفتم امشب بهتون بگم که از فردا شب خیالتون راحت من دیگه نمیام مزاحم بشم

جیمین که فقط جمله اول دخترک رو متوجه شده بود به آرومی زمزمه کرد

_شاید بخاطر آرامش تو هرشب اونجا میشینم

+بله؟؟؟

_عاممم هیچی ، خوشحالم که توی این مدت تونستم باهاتون آشنا بشم کار شما مزاحم کار من نیس راحت باشید

+این یعنی فردا شب هم بیام؟؟؟

با شیطنت زمزمه کرد و منتظر جیمین موند

_حتما خوشحال میشم بازم بشنوم

+اما شب دیگه شما میرقصی و من بهترین صحنه دنیا رو میکشم

_چیو؟؟

+بالرینی که به زیبایی مشغول رقصیدنه ، میخوام قشنگ ترین تابلوی نقاشیم رو فردا شب شروع کنم کمکم میکنید

_شما نقاشی هم بلدی؟؟چه هنرمندین ...

+ لطف دارین ممنونم من باید برم پارک جیمین شی مراقب خودتون باشین

فردا شب حتما میام به امید دیدار

درحالیکه از شیرینی دخترک توی خلسه ی عجیبی غرق شده بود

به امید دیدار آرومی از بین لب هاش خارج شد و دخترک رفت

_اسم منو میدونه ولی من هیچی نمیدونم ازش ...هم نقاشه هم پیانو میزنه، بدون شک فرشتس ، ساعتم که از دوازده گذشته فک کنم سیندرلا باشه با این تفاوت که بوی عطرش رو جا گذاشت

دخترک از سالن که خارج شد نفس عمیقی کشید و در حالی که هنوز توی شوک زیبایی پسرک بالرین بود باخودش زمزمه کرد

+درسته ک میگن چهار ثانیه برای عاشق شدن کافیه یعنی همون روز که دیدمش توی کمتر از چهار ثانیه عاشق شدم؟

Report Page