Children

Children

Saaed Iravani

یادمه ده پونزده سال پیش یه مستندی دیدم با عنوان آرمان شهر

یه جائی بود میون جنگل که یه استاد جامعه شناسی از نوع درویش مسلکش بنا کرده بود

زندگی آموزها به اونجا می اومدن و چند صباحی رو به زندگی کردن می گذروندن

چندتا قانون داشت، بودن در اون محیط که حتی یکی شون هم با قراردادهای دنیای خارج انطباق نداشت

و هدفش ابتدا به ساکن خودشناسی و بعد جامعه شناسی بود

گذشت تا چندسال پیش تصمیم گرفتیم فرزند داشته باشیم...

شروع کردیم به مطالعه و پرس و جو

یه جا خونده بودم بناپارت گفته تربیت فرزند دست کم بیست سال قبل از تولدش شروع میشه و فکر میکردم اگه خودمون اختلالات تربیتی داشته باشیم چی؟

مادرم میگفت لقمه حلال

مادرهمسرم میگفت توکل بخدا

بابا میگفت لحظه لحظه ی بچه هاتون رو باهاشون زندگی کنین

گیج شده بودیم سردرگم شروع کردیم قرار مدار کردن

یه چیزائی رو قبل از اومدن علیسالار بستیم، خیلی ساده بودن اما بعد فهمیدیم چقدر کارامدن

پیش بچه حتی در نوزادی

جر و بحث ممنوع

سیگار ممنوع

ابراز محبت بی قید وشرط

و هزارتا چیز ناچیز دیگه

اشکال مختلف ارتباط با فرزند رو مطالعه کردیم و یه سری قوانین ثانویه وضع کردیم

کتاب خوندن واسشون به یکی از لذت های خودمون بدل شد


از شاهنامه بگیر تا سالار مگس ها

آزادی در ریخت و پاش تا کسب ابتکار عمل به شرط پذیرش نتیجه

از تفنگ و موارد استفادش تو دنیای واقعی تا ماشین


یادشون دادیم لذت بردن هزینه داره گاهی قبلش و گاهی بعدش

باید مسئولیت پذیر باشن


گفتیم به قول ویل اسمیت خونه دایره امنیه که انجام هر کاری در صورت ندونستن خوب یا بد بودن کار مجازه واسه بار اول

ما بدجور به

Children see children do!

پابندیم

شلختگی در لحظه ی کشف بساط هر و کر رو فراهم میکنه و همونقدر بده که دست تو دماغ کردن


ما میدونیم هر شروعی یه پایانی داره، پس چه بهتر که پایان امروز فضا رو واسه شروع فردا آماده و دلچسب کنه




Report Page