Child

Child

#LM

کنار هم نشسته بودن و به نصیحت های تکراری پدر جونگکوک مثلا گوش میدادن.

تهیونگ با دستش انگشت اشاره اش رو از روی حرص فشار میداد.

جونگکوک هم با نیشخندی که هی پهن تر میشد به چشم های آقای جئون خیره شده بود.


دلیل نیشخندش حرف های تهیونگ درباره پدرش بود.

تهیونگ یه بار گفته بود وقتی پدرش اونا رو نصحیت میکنه، توی خیالش دهن گج تصور میکنه که داره چرت و پرت میگه.


بلاخره صحبت های آقای جئون تموم شد. جونگکوک همیشه توسط پدرش به خاطر گی بودنش مسخره میشد. ولی خانواده تهیونگ رو خیلی دوست داشت، اونا هم مهربون و مهمون نواز بودن هم به گرایش و انتخاب تهیونگ احترام می گذاشتن.


+ ممنونم از حرف هاتون خیلی به دردم خورد، سعی میکنم ازشون در زندگیم استفاده کنم. ولی منو کوک تصمیم مون رو گرفتیم و میخوایم یه بچه بیاریم.

تهیونگ تمام حرف هاش رو با لحن شاکی و تنه آمیزی گفت و منتظر جواب آقای جئون بود.


_ من نمیگم بچه نیارین، فقط میخوام بدونم مادر بچه کیه؟ برام سوال شده که قراره خودتون بچه بیارین یا از پرورشگاه یکی بردارین.


آقای جئون نگاه تمسخر آمیزی به پسرش انداخت. تهیونگ تاپ بود، پس اگه کسی حامله میشد، اون حتما جونگکوک بود.

رنگ صورت تهیونگ از قرمزی به بنفش میزد و یواش یواش داشت کنترل خودش رو از دست میداد.


+ پاشو بریم.

نگاه ترسناکی به جونگکوک کرد، خونه بعد از چند دقیقه ساکت شد.

_ تهیونگ من معذ ....

+ تو کاری نکردی که بخوای معذرت خواهی کنی. اگه ناراحت نمیشی باید بگم که دیگه هیچ وقت به این جا نمیایم.


........


سوار ماشین شدن و جونگکوک رانندگی کرد. تمام مدت هیچ کدوم حرف نمیزدن. زمان به کندی سپری میشد. تهیونگ از عصبانیت همش دستش رو به پیشونیش میکشید.


جونگکوک دنبال راهی برای باز کردن قفل سکوت بود.

_ هی تهیونگ؟

+ چیه؟

_ این جوری بخوای زود عصبی بشی پدر خوبی نمیشیا؟

تهیونگ نگاه مشکوکی بهش کرد، جونگکوک لبخند شیطانی محوی روی لبش بود.

+ من پدر خوبی هستم. شما به فکر خودت باش که قراره مامان بشی.

اگه فضای ماشین کوچیک نبود، جونگکوک خودش دست به کار میشد و تهیونگ رو مامان میکرد.


_ امیدوارم بچه توی ادب بهت نره چون خیلی منحرفی.

+ منم امیدوارم بچه هیچی ازت یاد نگیره، اخه جونگکوک من فقط یدونس.

_ آقای کیم ته از الان داری حسودی میکنی، وقتی یه کوچولو وارد زندگیمون بشه چیکار میکنی؟

+ یه کاری میکنم اصلا سمتت نیاد، تو فقط مال منی.


دو انگشتش رو از چشم های خودش به طرف چشم های جونگکوک گرفت و ابرویی بالا انداخت.


بعد از مدت طولانی سوار ماشین بودن به خونه رسیدن.

_ اخ کمرم!

+ کمرت؟ ماشین زیاد تکون نمیخورد. اگه سوار من بشی فکر کنم قطع نخاع بشی.

جونگکوک چشم هاش رو ریز کرد و نیشخند معنا داری روی لب هاش نمایان شد.

Report Page