Chat

Chat

#min_ashil




جیمین گوشی رو با اعصبانیت روی مبل پرت کرد و به طرف در راهی شد.

درد توی پایین تنش نفس کشیدن رو براش سخت میکرد.


با هزار زحمت خودش رو در رسوند.

دهنش از صحنه‌ی رو به روش به کف زمین رسید.


کسی که دیشب مثل یه گرگ وحشی بدنش رو چنگ زده بود حالا با لبخندی که اون رو بیشتر شبیه به گربه کرده بود جلوی در ایستاده بود.


«فلش بک»


جیمین همونطور که لباس میپوشید، به خودش و میل جنسیش لعنتی فرستاد. حس میکرد قفسه سینش برای قلبش تنگ شده.


قفل در با صدای مهیبی باز شد و یونگی که در خوردن مشروب زیاده روی کرده بود داخل اومد.


جیمین از زیر پتو قایم شده بود و ذره‌ای تکون نمیخورد.


یونگی اصلا تو حال خودش نبود و مدام بطری خالی رو سر میکشید و با تصور اینکه مزه تلخی رو حس کرده هیسی از بین دندون هاش خارج میشد.

Report Page