Battle

Battle

▾ 𝖡𝗋𝖺𝖽

فقط چند ثانیه ی دیگه مونده بود تا این بازی رو تموم کنن. هر نفسی که میکشید ته گلوشو از خشکی و تشنگی میسوزوند ولی با این حال از زیر مشتای بی جون سان، جا خالی میداد.

باید حرکت اخر رو میزد تا امتیازاش از سان بیشتر بشه و شرطی که گذاشته بودن رو میبرد. 

قبل از اینکه پسر کوچیکتر بخواد حرکتی کنه، با قدمای بلند سمتش رفت و مشت اخرش رو توی قفسه ی سینه پسر روبروش فرود آورد. تموم شد این بازی بالاخره به نفع سونگهوا تموم شد.

سان روی رینگ افتاده بود و نفس نفس میزد. حتی ظرافت پاهای سان از زیر اون شلوارک طوری بود که سونگهوا نمیتونست چشم ازش برداره. 

کل مسیر از رینگ تا اتاق رختکن رو با تصور پاهای سان رو شونش طی میکرد. اونقدر غرق افکار بی پرواش شده بود و بهشون پرو بال میداد که نفهمید کی لباساشو عوض کرده بود و حالا داشت بند کفشاشو میبست.

_هیونگ..من...

با ترس نیم نگاهی به بین پاش انداخت. با دیدن گشاد بودن شلوار ورزشیش، نفسشو محکم فوت کرد و از جاش بلند شد. روی پاشنه ی پاش چرخید و با دیدن صورت سان نزدیک صورتش، حتی یه لحظه حس کرد نفسش بند اومد.اونم‌ لباسشو عوض کرده بود ولی دلش هنوزم پیش اون سان با رکابی و شلوارکی که دستکش بوکس رو تو دستش داشت و توی رینگ همه زورشو میزد تا باهاش مبارزه کنه، گیر بود.

نگاهشو روی زخم پیشونیش انداخت. بطور مسخره ای اون زخم قرمز پررنگ اون‌ گوشه پیشونیش داشت زیباترش میکرد. نگاهشو اروم پایین تر اورد و به لبای قرمزش خیره شد. داشتن تکون میخوردن. یعنی سان داشت حرف میزد؟ نمیشنید هیچی فقط دلش میخواست زودتر لبای ظریف پسر کوچیکترو بین لبای خودش حس کنه و اونارو بچشه. دلش میخواست یه زخم کوچیک هم با دندوناش اون گوشه لبای خوردنیش واسش درست کنه.

_هیونگ حواست بهم هست؟

نگاهشو از لباش گرفت و نفسش رو محکم پس داد.

_دوباره بگو.

+هیونگ میدونم شرطمون سر چی بود ولی من اونقدر الان پول ندارم پس میشه بجاش...

_نه قرار نیست صبر کنم

سرشو اروم اورد بالا و با نوک کفشش اروم به کفش سان زد.

_نمیخوای بندشونو ببندی؟

با دیدن قیافه دستپاچه شده ی سان، نیشخندی زد. وقتی پسر کوچیکتر جلوش زانو زد تا بند کفشش رو ببنده، نیشخندش پررنگتر شد‌. خب اون که پول نداشت و سونگهوام بیشتر از هرچیزی بدن اون رو میخواست پس چرا که نه؟

اروم خم شد و متقابلا جلوش نشست. دست باند پیچی شدش رو اورد جلو و انگشت اشارش رو روی سیبک گلوی سان گذاشت و با یه فشار کوچولو، سرش رو اورد عقب تا مجبورش کنه که بهش‌ نگاه کنه.

_ولی چیزی که من میخوام رو فقط تو داری کوچولو.

سیبک گلوی سان زیر انگشتش اروم لرزید

_چی میخوای ازم؟

سونگهوا سرش رو اروم جلوتر اورد و لبشو مماس لباش قرار داد

_شاید اول لبات رو؟

یکم صبر کرد. وقتی مخالفتی ندید، با بی قراری لباشو روی لبای پسر کوچیکتر گذاشت و با عطشبهشون مک زد. حتی از چیزی هم که تصور میکرد فوق العاده تر بودن. بی اختیار بود همه حرکاتش و دستش بی پروا روی بدن سان کشیده میشد تا بتونه از روی لباس، اون چیپسای شکلاتی سان رو پیدا کنه.

سان حس‌ میکرد لباش داره بیشتر کشیده میشن و داخل دهن سونگهوا فرو میرن. اروم دستش رو اورد بالا و به یقه ی لباس پسر بزرگتر چنگ زد و ناله ی اعتراض امیزی کرد. ولی سونگهوا تشنه تر از این بود که بخواد با ملایمت پیش بره.

دستشو پشت کمر سان گذاشت و با فشار بدنش به بدن سان، روی زمین خوابوندتش. انگار سان هم از اینکه داشت طعمه ی شکارچیش میشد، بدش نمیومد.

لبای سونگهوا کم کم داشت روی گردنش میرفت و با هر بوسه لطیفی که رو گردنش مینشست، پشت بندش سوزش و داغی دهن هیونگش، همون نقطه رو براش دردناکتر میکرد اما لذتی که داشت میگرفت باعث میشد بیشتر بخواد.

اروم پاشو خم کرد و با رون پاش، روی پهلوی هیونگش کشید. هنوز دست سونگهو کامل روی بدن پسر کوچیک زیرش کشیده نشده بود هنوز کامل نتونسته بود لمسش کنه که با سر و صدای بقیه که داشتن به اونجا نزدیک میشدن، باعث شد زودتر از روش بلند بشه.

نفسشو با حرص پس داد و دستشو سمت سان دراز کرد تا اونم بلند شه

_بریم تو ماشین اونجا راجع به پیش پرداختت حرف میزنیم هوم؟

Report Page