Challenge
جئون جونگکوک
کی میگه فقط کسایی که چاقو ب دست دارن و جسم ادمارو آغشته به خون میکنن "قاتل" نامیده میشن؟
ادما میتونن خودشون قاتل روح و جسم خودشون باشن.
من جئونجونگکوک با اعتماد کردن به پارکجیمین شدم قاتل خودم!
همون موقع که قلبمو با دستای خودم کندمو به فرشته ی مرگم هدیه دادم،
ولی نمیدونستم قراره بعد از مدتی تمام خنده هام به گریه هایی از خون تبدیل بشن.
همون موقع که روحمو به نامش زدم،
ولی نمیدونستم قراره روحمو ازخودش جدا کنه و اونو زخمی تحویلم بده.
همون موقع که جسممو وابسته به وجودش کردم،
ولی نمیدونستم قراره با خنجر توی دستاش منو غرق در خون رها کنه.
"رها شدن"
شاید ادما نتونن هیچ وقت این حسو تجربه کنن؛
چون به چشم ندیدن روحشون با چاقوی توی دستاش داره بند بند وجودشو از جسم درموندش جدا میکنه و میزاره بره
چون به چشم ندیدن قلبشون اتیش بگیره و فقط نظاره گر باشن و همراه اتیش خودشون بسوزن و تبدیل به خاکستر بشن.
چون به چشم ندیدن ریشه های وجودشون با گرفته شدن هوای پاکشون خشک بشه.
چون به چشم ندیدن کسی که بهشتی از جنس شیرینیه زندگی برات ساخته، تبدیل به فرشته ی جهنمت شده باشه.
پارکجیمین همون بهشت شیرینی برای من بود که بعد ها تبدیل شد به جهنمی نفرین شده .
پارکجیمین همون اتیشی بود که قلب بیگناهمو اسیر خودش کردو به اتیشش کشید و به خاکستر تبدیلش کرد.
پارکجیمین قاتل روح و قلب و وجودم بود.
دلیل زندگی کردنم بود ، ولی دنیامو نابود کرد گذاشت و رفت.
دلیل نفس کشیدنم بود، ولی هوای توی ریه هامو ازم گرفتو به جاش گاز سمی وارد اونا کرد.
ولی این منم کههنوزم با نگاه کردن به کهکشان داخل چشماش برای هزارمین بار عاشقش میشم
قلب کنده شدمو دوباره سرجاش برمیگردونم و عاشقش میکنم، با اینکه تمام رگ هاش خشک شدنو خون ازشون عبور نمیکنه ولی قلبم به نام من نبود که بتونه هر وقت بخواد از کار بیفته و به فراموشی سپرده شه.
یاد گرفته بود فقط برای کهکشان های پارک جیمین ، عطر تنشو وجودیتش به کار بیفته و هر وقت که اون نبود اون هم کنار خودش به فراموشی سپرده شه.
منو جیمین ماه و ستاره اسمون دنیامون بودیم
اون ماه شب های تاریکم بودو من ستاره ی کنار اون
ماه توی تاریکیه شب به ستارش امید درخشیدن میبخشه
بهش یاد میده چجوری توی تاریکی وجودش یا مسیر بی انتهای زندگیش همیشه درخشان بمونه
توی این درس دادنا ماه یادش میره ستاره رو وایسته به خودش نکنه
جیمین ماه من بود و منوو وابسته به خودش کرد
ستاره ای بودم که یاد گرفته بود با وجود ماه توی هر تاریکی بدرخشه و روشن بمونه
ولی کنار ماه!
ستاره ای بودم که یاد گرفته بود توی مسیر بزرگ و بی انتهاش ادامه بده و زندگی کنه
ولی کنار ماه!
ستاره ای بودم که یاد گرفته بود نفس بکشه اونم توی اسمون شبش روشن بمونه
ولی کنار ماه!
جیمین بهم یاد نداد " بدون اون"
چجوری گم نشم توی این تاریکی
چجوری نور خودمو از دست ندم
چجوری غرق نشم توی سیاهی شب
چجوری مسیرمو گم نکنم توی این مسیر بی پایان
من شدم ستاره ای که با گم کردن ماهش توی اسمون شبش به فراموشی سپرده شد و توی اغوش شب رنگسیاه بخه خود گرفت.
نویسنده: ثنا