Challenge

Challenge

‌ ‌ ‌

از روی صندلی به آرومی بلند شد و قدم هاشو نرم و با ظرافت به سمت پسر نقاش برداشت .

انگشت هاشو نرم و نوازش وار به سرشونه ی پهن نقاش کشید و پشتش قرار گرفت .

حرکت ملایم انگشت هاشو ادامه داد و به قفسه سینه محکم پسر رسید .

آب دهنش رو قورت داد و انگشت های کشیده ش رو به دست جیمین رسوند و اون جسم کوچیک رو به چنگ گرفت .

سرش رو خم کرد و به آرومی روی شونه پهن پسر قرار داد . لبخند نرمی زد و کنار گوش پسر به آرمی زمزمه کرد

" کارتون عالی بود نقاش جئون "

دست پسر رو بالا آورد و بوسه ی آرومی به روی پوست نرمش کاشت . نگاهشو به نقاشی رو به روش داد . عشق مو نقره ایش درحالی که کنار پنجره روی صندلی نشسته بود ، ملافه ی سفیدی روی بدن برهنه ش کشیده شده بود و مهتاب تمام نورش رو به چهره ی زیبای دلبرش قرض داده بود . چشم های خمار جیمین زیر نور ماه می‌درخشید و چهره ی فریبنده ش الهه ای رو نشون میداد که در جنگ زیبایی با ماه نشسته .

" تو شبیه فرشته هایی پارک جیمین . تو رو فقط باید پرستید ماه زمینی من "

نوای دل‌انگیز خنده های جیمین از بین لب های سرخ پسر خارج شد و به نرمی پرده ی گوش پسر نقاش رو نوازش کرد .

" پس برای همین عاشقم شدی جئون ؟ چون شبیه فرشته ها بودم ؟ "

" تمام زندگیم پدرم بهم گفته بود تنها باید عاشق خدا باشم و تمام زندگیم رو وقف مسیح کنم . اما تو با اومدنت تمام معادله های زندگی من رو بهم زدی . جوری که حتی با سخت ترین فرمول های فیزیک هم نتونستم حلش کنم "

" خدای من تو حق نداری اینقدر قشنگ حرف بزنی و قلبم رو به بازی بگیری "

دست پسر رو کشید و اون رو رو به روی خودش قرار داد . نگاهش از لبخند شیرین پسر به نگاه دلرباش رسید

" تو هم قلب من رو به بازی گرفتی پارک . با این تفاوت که تو حتی نیازی به کلمات نداشتی . فقط کافی بود با این چشم های خمارت نگاهم کنی تا من تو دام این گناه شیرین گرفتار بشم "

انگشت های ظریفش رو به گونه ی پسر رسوند نوازش وار پوست نرمش رو لمس کرد و لبخندی به خاطر بسته شدن چشم های جونگکوک روی لب هاش نشست .

" دوسش داری پسر نقاش من ؟ این گناه رو دوست داری؟"

" تو شیرین ترین تلخی زندگی من بودی پارک جیمین"

" یه روز بهم گفتی عمر عشق ما به اندازه ی شکلات های مغازه ی خانم دوینه ‌. بهت خندیدم و گفتم اون شکلات ها هیچوقت تموم نمیشن . کاش اون روز به حرفت نمیخندیدم . هیچوقت فکر نمیکردم یه روز خانم دوین مغازشو ببنده و بره"

دست هاشو به دوطرف پهلوهای پسر رسوند و جسم ظریفش رو نرم به روی پاهاش کشید .

" روزی که جنگ تموم بشه ، روزی که برگردم و دوباره بدنت رو در آغوش بگیرم ، روزی که دوباره لب هاتو ببوسم و عطرت با عطر بدنم مخلوط بشه ، بهت قول میدم اون روز به تمام شکلات فروشی های دنیا ببرمت "

قطره اشکی با لجاجت از حصار چشم هاش فرار کرد و به آرومی روی گونه ش لغزید .

سرش رو کمی به جلو خم کرد و لب هاش رو بدون وقفه به لب های پسر نقاش رسوند .

نرم لب های پسر درون آغوشش رو بوسید و شوری طعم اشک رو باهاش سهیم شد.

انگشت شستشو نوازش وار روی گونه ی زخمی پسر نقاش کشید و روی لب های خیس از طعم اشکش زمزمه کرد

" نمیدونم قبلا روز های بدون تو چطوری بودن و هیچ تصوری از فردای بدون تو ندارم . جنگ نه اما دوری از تو یه روزی منو از پا در میاره "

" برمیگردم . نمیدونم چقدر زود و چقدر دیر اما بهت قول میدم که برگردم . تو قلب منی جیمینا . چطوری میتونم بدون قلبم زندگی کنم"

" وقتی دلم برات تنگ شد چیکار کنم جونگکوکا ؟ تو به این نقاشی نگاه میکنی اما من باید به کدوم طناب چنگ بزنم؟"

" بلند شو . میخوام یه چیزی نشونت بدم "

دست کوچیک پسر رو به حصار انگشت هاش در آورد و به آرومی اون رو همراه خودش کشید .

به سمت تابلویی قدم برداشت و پارچه ی سفید رنگ رو از روش کنار زد.

قلبش از دیدن اون تصویر خاکستری رنگ به هیجان افتاد . مثل کودکی که برای اولین بار در آغوش طبیعت مشغول دویدن بود.

" این ...این..."

" این من و توییم جیمینا . درحالی که دست هامون بهم قفل ابدیت خوردن و لبخند با لب هامون خداحافظی نمیکنه "

" و اینجا‌..."

" اینجا پاریسه. شهری که بهت قول دادم توش تمام عاشقانه هام به رخ مردمش میکشم . میخوام همه ی عشاق های پاریس دلبر زیبای من رو ببینن . مطمئنم اون ها هم به پرستشت روی میارن پارک جیمین "

مرد رو به سمت خودش برگردوند و نگاه شیفته شو به مردمک های قهوه ای رنگش داد.

هنوز کلمات بر زبانش جاری نشده بود که نوای ویالون مهمانی بر خلوت عاشقانه شان شد

" بیا برقصیم پارک جیمین . امشب توی آخرین رقص روز های تلخمون همراه من باش"


نویسنده: فاطمه حسینی

Report Page