مرجعیت اجتماعی؛ سلبریتی ها به جای فرهنگیان!

مرجعیت اجتماعی؛ سلبریتی ها به جای فرهنگیان!

مژگان باقری معلم

چندی پیش، پخش کلیپی در فضای مجازی که در آن یک سلبریتی در مذمت گوشت قرمز و فواید گیاهخواری صحبت می کرد فضای رسانه ای کشور را متشنج ساخت. عده ای می گفتند در شرایط فعلی که گوشت قرمز برای قشر آسیب پذیر جامعه دست نیافتنی شده است این نوع تبلیغات برای انحراف افکار عمومی به کار می رود. عده ای می گفتند سلبریتی از حکومت پول گرفته تا تبلیغ گیاهخواری کند وگرنه خودش به آن اعتقادی ندارد و برای اثبات سخن خود عکس هایی از سلبریتی با میزهای رنگارنگ غذا و انواع و اقسام گوشت ها پخش می کردند. بعضی هم می گفتند اساسا چرا یک سلبریتی به خود اجازه می دهد در مورد همه چیز اظهار نظر کند؟ مگر مردم از او نظر خواسته اند؟ قبل از آن نیز اظهار نظر سلبریتی دیگری در مورد یک داروی مربوط به ترک اعتیاد مسئله ساز شده و پای آن سلبریتی را به دادگاه باز کرده بود. این موضوع و موضوعات مشابه که با ورود سلبریتی ها به رسانه های مجازی روز به روز گسترده تر می شود توجه ما را به مسئله جدیدی جلب می کند به نام سلبریتی و نقش او بر فضای اجتماعی کشور. مخصوصا با توجه به این نکته که مخاطبان عمده سلبریتی ها جوان هستند باید توجه اساتید دانشگاه و فرهنگیان کشور به این مسئله جدی تر و نگاه آن ها عمیق تر شود



2) تردیدی نیست که در دنیای امروز، سلبریتی ها جایگاه خاصی در بین عموم مردم دارند. آن ها با جمع کردن میلیون ها نوجوان و جوان علاقه مند قادرند تحرکات زیادی در جامعه ایجاد کنند؛ از ایجاد کمپین های حمایت از آسیب دیدگان به هنگام بلایای طبیعی تا تبلیغ مدل های گوناگون لباس و مواد آرایشی یا طرفداری از یک کاندیدای خاص به هنگام انتخابات و یا حتی القاء نظرات و عقاید جدید و مخالف با عقاید مسلط یک جامعه سنتی.

به همین دلیل است که سلبریتی ها همیشه مورد توجه سرمایه داران و سیاستمداران جامعه هستند. به عنوان مثال طرفداری یک ورزشکار بزرگ و یا یک خواننده صاحب سبک از یک نامزد انتخاباتی، آن نامزد را در چشم جوانان کشور به عنوان فرد تحول گرایی که نگاهش به سوی آینده است معرفی می کند.

این موضوع در تمام کشورها صادق است. با این تفاوت که در کشورهای آزاد، سلبریتی ها به دلیل ذات جوان پسند خود معمولا از نامزدهای تحول گرا و طرفدار آزادی بیشتر حمایت می کنند اما در کشورهای با نظام بسته تر، این موضوع از قاعده خاصی پیروی نمی کند؛ یعنی در این کشورها سلبریتی ها هم مانند سایر افراد و نهادهای جامعه ممکن است به وسیله ای برای پیشبرد اهداف حکومت تبدیل شوند. بنابراین در کشورهایی مثل ایران باید از منظری دیگر به مسئله سلبریتی ها توجه کرد.


3) بسیاری از هنرمندان در ایران به لطف روابط موجود در سینما و تلویزیون و فقط به صرف داشتن چهره سینمایی به این صنعت پرسود راه پیدا کرده اند. آنها برای باقی ماندن در این صنعت نیاز دارند که اندام و چهره خود را به روز نگه دارند ( همان عاملی که به خاطرش وارد سینما شده اند ) تا بتوانند بر انبوه رقیبانشان غلبه کنند که این کار مستلزم هزینه کردن مبالغ بسیار هنگفتی است و از آنجا که رقیبان نیز بیکار ننشسته اند این رقابت بسیار تنگ و فشرده شده و حتی ممکن است کار به مسائل غیر اخلاقی هم کشیده شود. در این رقابت منفی، سلبریتی ها نیاز به ارتباط با مقامات حکومتی دارند تا شغلشان را از دست ندهند و فراموش نشوند. اما مقامات حکومتی هم همین طور مجانی از کسی حمایت نمی کنند، چه بسا که سلبریتی مجبور شود در یک فیلم ایدئولوژیک بازی کند و یا حداقل با انتشار کلیپی در فضای مجازی، دل حکومت را به دست آورد! در نتیجه در یک توافق دو طرفه هم حکومت به اهداف تبلیغاتی خود می رسد و هم جایگاه شغلی سلبریتی حفظ می شود. 


4) هیچ هنرمندی در ابتدای کار خود به ملتش تعهد نمی دهد که به هنگام مشکلات اجتماعی و سیاسی، طرف مردم را بگیرد و از حق آنها دفاع کند ولی از آن جایی که مردم، مخاطبین اصلی هنرمندان هستند پس هنرمندان به خاطر حفظ طرفداران خود هم که شده مجبورند که هوای مردم را داشته باشند و در فعالیت های اجتماعی و سیاسی کنار آنها بایستند. اما همان گونه که گفته شد این موضوع در حکومت های غیر ایدئولوژیک صادق است. حکومت های ایدئولوژیک پولهای هنگفتی برای ساختن فیلم ها و سریال هایی هزینه می کنند که در جهت تبلیغ ایدئولوژی حاکم باشد و در نتیجه طبیعی است هنرمندانی که در این فیلم ها بازی می کنند هوای حکومت را داشته باشند و نه مردم را. 

به طور مثال امین حیایی برای بازی در فیلم قلاده های طلا که تفسیر مورد دلخواه حکومت در مورد وقایع پس از انتخابات سال 88 بود صد میلیون تومان دستمزد دریافت کرد. با مقایسه قیمت دلار در سال های 90 و 97 می توان گفت حیایی با پول امروز حدود یک میلیارد و پانصد میلیون تومان گرفته است! 

در نمونه ای دیگر در همان سال پرتنش 88 خانم هدیه تهرانی از سازمان میراث فرهنگی که ریاست آن را


اسفندیار رحیم مشایی معاون احمدی نژاد به عهده داشت 80 میلیون تومان وام می گیرد تا نمایشگاه نقاشی خود را برگزار کند( با پول امروز چیزی در حدود یک میلیارد و دویست میلیون تومان). رحیم مشایی پس از این گشاده دستی به نمایشگاه می رود و یکی از تابلوهای خانم تهرانی را به قیمت سه میلیون و هفتصد هزار تومان می خرد.

البته نگارنده تابلوی خانم تهرانی را ندیده و هیچ تخصصی هم در نقاشی ندارد اما حتی اگر فرض کنیم که آن تابلو شاهکاری در دنیای نقاشی به حساب می آمد و تمام گالری های مشهور دنیا به دنبال خرید آن بودند، آیا خانم تهرانی در آن شرایط حساس که جو عمومی جامعه، احمدی نژاد را به عنوان رئیس جمهور کشور نمی شناخت و افراد زیادی به دلیل اعتراض به آن انتخابات کشته و دستگیر شده بودند، باز هم باید تابلو خود را به معاون احمدی نژاد می فروخت؟ و اساسا آیا در آن شرایط لازم بود که آن مبلغ هنگفت را به عنوان وام از رحیم مشایی بگیرد؟ رحیم مشایی خوب می دانست که چگونه هنرمندان را مدیون خود کند و البته هنرمندان هم هر یک به فراخور قیمت خود، مدیون می شدند!!

سلبریتی های دیگری هم بودند که پس از ریاست جمهوری احمدی نژاد به دیدارش رفتند؛ درست همان زمانی که مردم به خاطر اعتراض به نتیجه ی انتخابات در کف خیابان سرکوب می شدند. 

بنابراین سلبریتی ها در ایران شاید فقط از نظر اسمی با سلبریتی های کشورهای دیگر تشابه داشته باشند. بسیاری از آنها اگر از سوی مجامع هنری بین المللی پذیدفته شوند در ترک کشور و بازی در فیلم های آن سوی مرزها لحظه ای تردید به خود راه نمی دهند اما با پوزش از هنرمندان واقعی، آنهایی را که مانده اند باید در این چارچوب بررسی کرد که ناچارند با چسبیدن به قدرت حاکم به تقلید از سلبریتی های غربی برای خود یک زندگی اشرافی و به قول امروزی ها لاکچری دست و پا کنند.


5) در نتیجه پرسش مهمی که باید از خود بپرسیم این است که اساسا چرا در ایران انتظار ما از سلبریتی ها اینقدر زیاد است؟ مگر سلبریتی چقدر بیشتر از ما می داند؟ سلبریتی هم فردی است مانند تمام افراد عادی جامعه که مطمئنا آمار هشت دقیقه مطالعه در روز در مورد او هم صدق می کند! 

در سریال پژمان که درباره زندگی یک سلبریتی ورزشکار بود کتاب خواندن یکی از اعمال زشتی به شمار می رفت که پژمان به شدت از آن اجتناب می کرد! در یکی از سکانس های زیبای این سریال، مدیر برنامه های پژمان وارد ماشین می شود و بر روی صندلی ماشین یک کتاب می بیند و در حالی که سرش را به تاسف تکان می دهد می پرسد: " پژمان! تو کتاب می خونی؟!!" و پژمان در حالی که دست و پای خود را گم کرده است دهها توجیه ردیف می کند تا ثابت کند کتاب متعلق به او نیست! 

البته که آن سریال طنز بود ولی مگر واقعیت غیر از این است؟ چندین سال قبل در یکی از برنامه های تلویزیونی که یک بازیگر دعوت شده بود مجری، عکس کارگردان فیلم پدرخوانده را نشان داد و از او خواست که اسمش را بگوید. سلبریتی بعد از کمی فکر کردن با ناز و ادا پرسید: " سیاستمداره؟! " مجری که چشم هایش چهار تا شده بود چند عکس دیگر از بازیگران معروف سینمای جهان نشان داد و سلبریتی که حوصله اش سر رفته بود گفت: " چرا اینقدر سوالات سخت می پرسید؟! من اینا رو نمی شناسم! " مجری پرسید: " آخرین کتابی که خوانده ای چه بوده است؟ " و سلبریتی با افتخار جواب داد وقت کتاب خواندن ندارد چون همه چیز را به طور تجربی یاد می گیرد! البته که سلبریتی ها وقت کتاب خواندن ندارند چون تمام وقتشان در آرایشگاهها و کلینیک های زیبایی می گذرد و اخیرا شرکت در برنامه های تبلیغاتی تلویزیون نیز سرشان را حسابی شلوغ کرده است.

بیان این دو مثال برای این بود که بدانیم در مواجهه با مسائل اجتماعی و سیاسی، ما از کسانی انتظار یک موضع گیری درست و حساب شده داریم که بعضا از خودمان بی سوادترند و قدرتشان در درک و تجزیه و تحلیل مسائل اجتماعی در حد صفر است. 


6) چندی قبل وزیر کشور اعلام کرد که در نظر سنجی های اخیر، سلبریتی ها به عنوان گروههای مرجع، مقام اول را در کشور به دست آورده اند. به گفته وزیر کشور، پیش از این فرهنگیان به عنوان مقام اول گروههای مرجع مورد اعتماد مردم بوده اند که متاسفانه جای خود را به سلبریتی ها داده اند و دوم شده اند. 

گروههای مرجع گروههایی هستند که مردم برای تصمیم گیری در کارهایشان به آنها مراجعه می کنند و گفتار و رفتار آنان الگوی دیگر قشرهای اجتماعی است. اگر بدانیم که حتی در غرب، به مرجعیت سلبریتی ها به عنوان یک آسیب اجتماعی نگاه می شود که باید برای آن فکری کرد آنگاه متوجه می شویم که این موضوع در ایران با توجه به شناختی که از ماهیت سلبریتی ها داریم تا چه اندازه می تواند خطرناک باشد. این که گروهی کم سواد و تشنه شهرت و چسبیده به قدرت حاکم به عنوان گروه مرجع برای جوانان و نو جوانان ما معرفی شوند حقیقتا یک آسیب اجتماعی است که باید آن را جدی گرفت.

دست اندرکاران امور فرهنگی به ویژه نظام آموزش و پرورش برای حل این معضل، وظیفه ای بسیار سنگین بر دوش دارند. آنان باید جوانان را نسبت به این موضوع آگاه کنند که اولا یک سلبریتی به دلیل نگاه سطحی و ساده انگارانه اش به مسائل


نمی تواند مرجع مردم جامعه باشد و ثانیا یک خواننده خوب یا یک بازیگر خوب و یا یک ورزشکار خوب لزوما نمی تواند یک معترض اجتماعی خوب هم باشد. او حق دارد به عنوان یک شهروند نظر خود را نسبت به مسائل مختلف بیان کند ولی نباید به آن نظر آنقدر بها داد که سلبریتی دچار توهم ( خود همه چیز دانی!) شود. 

به عنوان مثال در سال 96 آقای روحانی با حمایت قاطع هنرمندان به ریاست جمهوری رسید. چند ماه بعد وقتی خلف وعده های انتخاباتی او آشکار شد و مخصوصا با انتخاب وزرای کابینه نشان داد که شجاعت و یا اراده ای برای پاسخگویی به خواسته های رای دهندگان خود ندارد از این هنرمندان انتظار می رفت که نارضایتی خود را با کلام یا رفتار معترضانه نشان دهند. مردم ایران به حق انتظار داشتند که هنرمندان، دعوت رئیس جمهور را برای ضیافت افطاری نپذیرند. مطمئنا نرفتن افرادی مانند محمود دولت آبادی، فاطمه معتمد آریا و علی نصیریان به ضیافت افطاری می توانست بسیار تاثیرگذار باشد و تلنگری به رئیس جمهوری که در همان ابتدا حساب کار دستش بیاید. اما آنها با رفتن به مهمانی نشان دادند که یا مصلحت خودشان از مصلحت جامعه برایشان مهم تر است و یا اینکه آنها صرفا هنرمندان با استعدادی هستند و در زمینه مسائل اجتماعی از فهم بالایی برخوردار نیستند.

 و افتخار همراهی با مردم ایران نصیب هنرمندانی مانند پرستو صالحی شد که نشان داد اگر چه در هنر مانند معتمد آریا پرافتخار نیست اما مسئولیت اجتماعی خود را به عنوان یک هنرمند به خوبی درک کرده است. 


و نکته آخر اینکه درست است که سلبریتی ها به دلیل عطش دیده شدن، تمام رسانه های مجازی را به تصرف خود درآورده اند و نه تنها در طول شبانه روز در مورد همه مسائل زمین و آسمان اظهار نظر می کنند بلکه از بیم فراموش شدن، تمام زندگی خصوصی خود را در معرض دید همگان قرار داده اند: از پهن کردن سفره حضرت رقیه در منزلشان و انگلیسی حرف زدن دختر خردسالشان تا نشان دادن عکس شوهر جدید برای کور کردن چشم شوهر سابقشان! و حتی تصاویر سفر زیارتیشان به کربلا و ....که همه و همه نشان از سطحی بودن فکر عوام زده آنها دارد، اما فراموش نکنیم که فرهنگیان اگر حقیقتا به سلاح فرهنگ مجهز باشند می توانند از کلاس های درس خود به عنوان یک پتانسیل عظیم برای تاثیرگذاری بر فکر و روح جوانان و نوجوانان استفاده کنند و در غیر این صورت باید شاهد بروز و ظهور نسلی سطحی نگر باشیم که برای تصمیم گیری در مورد تمام مسائل زندگی خود، چشم و گوش به دهان یک سلبریتی شیفته شهرت وخادم قدرت دوخته است!

Report Page