ccc

ccc

Farshad-Nabi

موقع هایی که خونه هستم هیچکس با من حرف نمیزنه. انگار من مرده م. من سکوت رو دوست ندارم چون دلم میگیره. برای همین سوار قطار میشم و میرم سمت شهر. نسبت به خونه شهر مثل بهشت میمونه. هزارتا آدم اونجا هست که میشه ازشون کمک خواست. وقتی میخوای از پله ها بری بالا میان کمک میکنن. و اینکه توی شهر پره از انواع بوها. من بوی غذاها رو دوست دارم. الان که اینو گفتم یاد رستوران کارینجی افتادم. من تئاتر و موزه رو هم دوست دارم چون ذهنمو تغذیه میکنه. دوست دارم به حرفای مردم گوش بدم مثلا توریستا معمولا در مورد نمایشگاهها حرف میزنن. بعضی وقتا به حرفای دانشجوها گوش میدم که با هم حرف میزنن و این حس جوونی به آدم میده. همین چیزاست که موجب شده من حس کنم هنوز تو این دنیا زنده ام


Report Page