CB
این پسر.... این مرد... مرد زندگیش..!
اون واقعا مهربون ترین و احساساتی ترین شخصی بود که توی زندگیش میتونست ببینه.
همیشه میترسید که اتفاق بدی! بیوفته و این پسر بشکنه... و حالا این اتفاق افتاده بود.
چیکار باید میکرد؟ نمیدونست... واقعا هیچ ایده ای نداشت و همین عصبیش میکرد.
هربار که فکر میکرد باز هم به نتیجه ای نمیرسید. اه صدا داری و عمیقی، به خاطر نرسیدن به هیچ نتیجه ای کشید.
با حس تکون خوردن تخت اجازه پیشروی به فکر های بی انتهاش نداد و به خودش اومد. به سمت جایی که چانیول نشسته بود برگشت و با دیدن چشمهای خیس و قرمز پسر بزرگتر، احساس کرد قلبش مچاله شده. خب اون خیلی مظلوم بود!
- خدای من یول... بازم گریه کردی
دستاشو دو طرف صورت پسر گذاشت و بیشتر بهش نزدیک شد
- هی پسر تو به من قول دادی که دیگه گریه نکنی... چند بار باید بهت بگم که این چشمای قشنگت ارزش گریه کردن به خاطر یه عده رو ندارن عزیزم! تو خیلی با ارزش تر از این حرف هایی یول 'ㅅ'
کاش میشد دست چانیولش رو میگرفت و میبرد یه جای دور از آدما. جایی که فقط خودشون دوتا باشن... یول رو زیر پتوش و توی بغل خودش قایم میکرد. دیگه برای خودش بود... همیشه برای خودش می موند.
خب اون لعنتی با اون موهای فر و چشمای قرمز زیادی مظلوم بود.
همزمان با لبخند عمیق و کرمی که زد سرش رو برای یه بوسه عمیق روی چشمای چانیول جلو برد.
-یولی اشکای شورِت نمیزارن طعم چشای قشنگت رو بچشم.
با لب های آویزون و با لحن لوسی گفت که خودش هم از لحنش خندش گرفت.
با تکخنده ای که چانیول زد لباش سریع کش اومدن. روی زانو عاش بلند شد و سر یول رو خیلی محکم بغل کرد.
بینیش رو بین موهای فر و خوش بو چَنیوریش •-• گذاشت و عمیق بو کشید...
خدایا این بچه های که توی 4-5 سالگیش مونده فقط قد کشیده :>
-کیوت^^
به تاج تختشون! تکیه داد و دستاشو دو طرف باز کرد
-بیا اینجا یول... بیا بغل بکهیونی'ㅅ'
انگار که چانیول واقعا منتظر همین تایید بکهیون بود! به محض تموم شدن جمله بکهیون خودش رو بین بازوهای باریک و ظریف بک جا داد و مث یه پاپی کوچولو موهاش رو ب گردن بک مالید.
همین حرکتش باعث شد خنده های قشنگ هیونیش رو بشنوه.
بوسه ریزی روی موهای قشنگ پسر کوچولوی توی بغلش گذاشت و سعی کرد با خوندن آهنگ، چانیولیش رو آروم کنه.
"بیا باهم فرار کنیم
احساس میکنم فقط باید به یه جایی بریم، هرجایی
انگاری هر لحظه داری گریه میکنی
اشکالی نداره
بیا بریم
نگرانیهاتو برای مدتی کنار بذار
عوضش زود وسایلت رو جمع کن
تا میتونیم میخندیم و بعدش دوباره برمیگردیم
بیا وقتی اونجاییم به هیچی فکر نکنیم
من همیشه باهاتم، مثلِ الان
اگه دستت رو دراز کنی، من میگیرمش
چیزی برای ترسیدن وجود نداره
مهم نیست کجا میریم
چون ما همدیگه رو محکم نگه داشتیم
همین که تو هستی، برای من کافیه
بهم نگاه کن، میتونی تو چشمام نگاه کنی؟
تا جایی که نور بر روی صورتت ظاهر بشه
بیا بریم، همین حالا، با من
بیا فرار کنیم
اگه خیلی دور نشیم اشکالی نداره
تا وقتی باهات باشم همهچی خوبه
جایی که قلبت اونجا راحت باشه
هرجایی که هست بهم بگو
من همیشه باهاتم، مثلِ الان
اگه دستت رو دراز کنی، من میگیرمش
چیزی برای ترسیدن وجود نداره
مهم نیست کجا میریم
چون ما همدیگه رو محکم نگه داشتیم
همین که تو هستی، برای من کافیه
داریم میریم، باید بدَویم؟
هرجایی که بریم، هر طوری که بریم
من کنارتم و میتونی هر چقدر میخوای گریه کنی
و بعدش
محکم و قوی برمیگردیم
اشکالی نداره اگه خسته بشی، من در آغوشت میگیرم
حتی اشکالی نداره اگه آهسته و آروم راه بری
من همهجا باهات میام
بیا دستهای همو بگیریم و بریم
دوستت دارم، میتونی تو چشمام نگاه کنی؟
تا جایی که نور بر روی صورتت ظاهر بشه
بیا بریم، همین حالا، با من
بیا فرار کنیم..."