CB

CB


از سه‌شنبه که اومده بود خونه تا امروز که جمعه بود اثری از چان ندیده بود. صبح ها یکی که از همه چیزش معلوم بود بادیگارده براش همه چیزی میاورد و میگفت اون توی ماشین جلوی در میمونه اگه چیزی میخواست بهش زنگ بزنه. بکهیون میخواست به بادیگارد بگه که چیزی که میخواست چانیوله. اون میخواست باهاش حرف بزنه و تکلیفش مشخص بشه از طرفی هم دلش برای چان تنگ شده بود. بکهیون میخواست بدونه که برای چی اینجا مونده. میخواست پیش چان بمونه ولی اگه چان هم بخاطر همون چیزی میخواستش که وانگ‌سو میخواست نمیتونست تحمل کنه. کار هایی که حس خوبی بهش نمیداد فقط ازارش میداد. وقتی با پیشنهاد لی هیونگش از پیش اون مرد اومده بود خوشحال بود و امیدوار بود کاری که انجام میده اضافه کاری نداشته باشه.

فلش بک*

/چند سالته؟

+۱۹ قربان

مرد سر تا پای پسر و برانداز کرد. همیشه دنبال ایجور فردی بود.

/خب با اضافه کاری ۳برابر بهت حقوق میدم

پسرک خوشحال شد اینو رئیسش از برق چشماش فهمید.

+چند ساعت اضا...

/تمام روز در اختیار من باشی با قوانین من و فقط یه قانون تو میتونی بزاری

+میتونم شرایط و بدونم؟

/اول قبول کن

بک تاحالا جایی کار نکرده بود و الان اونقدری به پول احتیاج داشت که هر کاری میکرد.

+قبول

وانگ‌سو لبخندی زد. مطمئن بود اگه شرایط و بگه پسر جا میزنه

/توی خونه من کار میکنی، هرکاری خواستم انجام میدی

بکهیون نمیفهمید منظور رئیسش از هرکاری چیبود ولی الان دیگه قبول کرده بود و چاره ای نداشت.



نمیدونست چند ساعته که بیدار شده و فکر میکنه. صدای زنگ در مجبورش کرد از جاش بلند بشه. مثل همیشه بادیگارد خوشتیپ پشت در بود. پسر داخل اومد و بعد از گذاشتن وسایل سمت بکهیون که روی کاناپه نشسته بود اومد.

/رئیس فرمودند که کاری داشتید با این شماره تماس بگیرید

بکهیون کنجکاو به شماره نگاه کرد.

+بادیگارد جدید؟

/خیر قربان این یکی از شماره های خود رئیسه

بکهیون سر تکون داد. کلی فکر های مختلف به سرش زده بود. حتی متوجه رفتن بادیگارد نشد. میخواست با یه بهونه ای با چانیول تماس بگیره. 

شب شده بود هر چی فکر کرده بود بهانه ای برای زنگ زدن پیدا نکرده بود. شامشو به همراه درامای رمنس و حال بهم‌زَن تموم کرد و سمت اتاق چانیول رفت. همیشه اونجا میخوابید. تخت اتاق مهمان زیادی نرم بود و کمرش درد میگرفت ولی تخت چانیول مناسب بود و البته که بهانه اصلیش این نبود. بهونه اصلیش حس ارامش و گرمای اون اتاق و تختش بود.


نمیدونست چه اتفاقی افتاده فقط توی بارون میدوید و بالاخره به بیمارستان رسید. جایی که بهش خبر دادن یه پسر با مشخصات چان تیر خورده. همه‌چیز یهویی گذشت و اون الان کنار تخت چان ایستاده بود. نمیدونست چطوری شد که الان اینجاست فقط میخواست کنار چانیول باشه. روی صندلی نشست و چشماشو بست و با صدای بوق ممتد چشماشو باز کرد و خط های صاف و روی مانیتور دید. دکتر ها و پرستارا میمومدن و واسه برگردوندن چان تلاش میکردن. بکهیون فقط نگاه میکرد نمیدونست چیکار باید بکنه روی زمین نشسته بود و گریه میکرد. طاقت نیوورد و سمت تخت رفت.

+چان...چان لطفا بلند شو...چان

بلند داد میزد و با اطرافش کاری نداشت.

-بکهیون... اروم باش داری خواب میبینی

بکهیون چشمای اشکیشو باز کرد و چانیول و دید که کنارش دراز کشیده و با دستش موهاشو نوازش میکنه باورش نمیشد چانیول و سالم میبینه. ناخوداگاه سمتش رفت و بغلش کرد. نمیتونست گریه نکنه. توی گردن چان نفس نفس میزد و هق هق میکرد. چانیول دستاشو دور کمرش حلقه کرد. یه ساعتی میشد اومده بود و منتظر بود تا بکهیون بیدار بشه که متوجه ناراحتیش شده بود. 

-هیس...

چان کمرشو نوازش میکرد تا ارومش کنه. کی فکرشو میکرد رئیس قاچاق باند مواد مخدر بتونه احساساتی بشه و کسیو لوس کنه‌. ولی اونا رئیس ۵سال پیش و ندیده بودن.

بعد از ناهاری که خیلی سریع خورد با تماس سهون مجبور شد دوباره از خونه بیرون بزنه. با اینحال که بکهیون ناراحت شده بود ولی سهون گفته بود که کار فوری داره پس سریع خودشو به پسر خاله عزیزش رسوند.


بعد از رفتن چانیول بکهیون تنهایی توی خونه خودشو سرگرم کرده بود. فیلم دیده بود، آشپزخانه رو مرتب کرده بود، جاهای جدید خونه چان رو کشف کرده بود و...

عصر شده بود و میخواست بره دوش بگیره. لباس هاش رو دراورد و میخواست وارد حمام بشه که صدای در خونه رو شنید. چانیول گفته بود شب میاد ولی انگار کارش زود تموم شده بود.

+چان...من دارم میرم دوش بگیرم

از تهِ حلقش داد زد که به گوش چان رسیده باشه. وارد حموم شد و شیر آب و باز کرد. استرس عجیبی گرفته بود و میخواست سریع تر از حموم بیاد بیرون. تقریبا کارش تموم شده بود که یهو در حموم باز شد و پسری با ماسک توی چهار‌چوب در ایستاده بود. بکهیون شوکه به پسر که سمتش میومد خیره شد. خنده کثیف پسر و پشت ماسک میدید. صدای بی‌وقفه در زدنای بادیگارد هارو میشنید. هیچ چیز و هضم نمیکرد فقط خشک شده بود و یه جا ایستاده بود. پسر به بکهیون نزدیک شد و بدنشو لمس کرد. سینه هاش.. شکمش.. پهلوش.. کمرش..

کمرشو گرفت و سمت خودش کشید و به خودش چسبوند. دستش پایینتر رفت و روی باسنش ایستاد. بکهیون به خودش اومد و سعی کرد پسر رو به عقب هل بده ولی ترسیده بود و دستاش جونی نداشتن. دست پسر بلند شد و با ضرب روی باسنش فرود اومد و چنگی بهش زد. پسر به عقب هلش داد و کمرش و به دیوار چسبوند. بکهیون هنوز سعی داشت هلش بده.

+کمک...

بعد از تلاش هاش با صدای ارومی گفت. دست پسر اروم لپ های باسن بکهیون و از هم جدا میکرد که صدای شکستن در اون و از جا پروند. رهاش کرد و بک روی زمین افتاد و توی خودش جمع شد. این حرکات براش اشنا بود. وقتی رئیس قبلیش مست بود و به خونه برمیگشن و حواسش به شرطشون نبود و بک فقط از دستش فرار میکرد و تا صبح توی کوچه میموند. صدای چانیولو که داد میزد و صدای مشت و لگدهایی که بادیگارد ها به پسر میزدند و میشنید. چانیول به خودش اومد و بکهیونی و دید که از ترس به خودش میلرزید. توی یه چشم بهم زدن بادیگاردا پسر و از اونجا خارج کردن. چانیول حوله رو برداشت و روی زمین زانو زد.

-نباید میرفتم...نباید تنهات میزاشتم...

چانیول زیر لب این جملات و میگفت حوله رو دور بک میپیچید.

-اروم باش لطفا

بکهیون و همونطور که توی خودش جمع شده بود توی بغلش بلند کرد و از حموم بیرون رف و روی تخت گزاشتش. بکهیون همونطور توی خودش جمع شده بود و میلرزید به عقب تکیه داد و دوباره پاشو توی خودش جمع کرد.

چانیول شوکه بود. عصبانی بود. نگران بود. استرس داشت. و حتی خوشحال بود. خوشحال بود که دید بک پسرو پس میزنه. همه حس ها بهش حجوم اوردن ولی فقط پسر روبروش براش مهم بود. روی تخت نشست و بک رو اروم بغل کرد. پسر از ترس و سرما به خودش میلرزید. چانیول لرزششو به وضوح حس میکرد.

-نلرز لنتی..نترس بک من اینجام

بکهیون فقط ترسیده بود. همیشه از اینکه نمیتونست و زورشو نداشت کسیو پس بزنه میترسید. میترسید کار از کار بگذره و اتفاقات ترسناک تری بیوفته. بکهیون ترسی داشت که هیچکس ازش خبر نداشت. فوبیای سکس چیزی که همیشه و از همه پنهونش میکرد ولی بشدت ازش ترس داشت.

+چا..نیول

با صدای لرزون و گرفته ای صداش زد و چانیول فقط بیشتر به خودش چسبوندش.

-جانم..

بکهیون سعی میکرد اروم باشه ولی نمیتونست.

+من و...تو..۵سال پیش باهم...باهم رابطه داشتیم؟

چانیول متوجه نمیشد منظورش چیه.

-رابطه؟ اره پیش هم زندگی میکردیم

+نه...منظورم اینه..تو..با من..

چانیول تقریبا حرفشو فهمید و کمی جا خورد.

-نه بکهیونا هیچ وقت بهت دست نزدم.. تو میترسیدی.. تا یه جاهایی پیش رفتیم ولی میترسیدی

بکهیون سرشو بالا اورد و با چشمای اشکی بهش نگاه کرد.

+سرده

چان سریع پتو رو دورش کشید. لباساش خیس بودن سریع بلند شد پیرهن و شلوارشو دراورد و بدون پوشیدن چیزی روی تخت نشست و به تاج تخت تکیه داد تا بک راحت تر توی بغلش باشه. پوست لخت کمرش و لمس میکرد و لرز عجیبی توی تن بک ایجاد میکرد.

+تا یه...جاهایی پیش رفتیم؟

چانیول سر تکون داد.

-اره تقریبن ۱ماه و نیم از تولدم و اعترافم بهت میگذشت و قرار میزاشتیم. اونشب کریسمس بود تو گفتی میخوای چیز مهمی بهم کادو بدی. یه تیشرت بلند که تا زانوهات میومد پوشیده بودی. یه شلوارک کوتاه و دور گردنت ربان پیچیدی روی دستت نوشته بودی از طرف پاپی‌بک به غول‌چان...

چانیول با بیاد اوردن خاطراتش خنده ای کرد و نفس های منظم بک توجهشو جلب کرد و فهمید اون خوابیده. حوله خیس و برداشت. بک هیچ لباسی تنش نبود و چانیول هم همینطور. چانیول کاملا راضی بود. بکهیون پشت بهش چرخید و چانیول هم از پشت بغلش کرد تا سردش نشه. پوست سینه‌اشو لمس کرد و با بیاد اوردن ادامه خاطره‌ای که برای بک تعریف کرده بود لبخندی زد.


فلش بک

-چرا این شکلی شدی؟

چان با خنده پرسید و بک دستشو بهش نشون داد. "از طرف پاپی‌بک به غول‌چان />0<\دوست دارم♡"

+میخوام خودمو تا اخر عمرم بهت کادو بدم..همه چیمو..

با خجالت اخر حرفشو گفت و چانیول جلو رفته و گونه های قرمز شده‌شو لمس کرد.

-همه چی؟ مطمئنی؟

بک سر تکون داد و دست چان و کشید و سمت اتاق رفت. تخت با شکوفه های گیلاس تزئین شده بود. واقعا به این همه دراماتیک بودن نیازی نبود. رو میز کنار تخت لوبر که با ربان پیچیده شده بود میدید. بکهیون خیلی ظریف کاری کرده بود. ریسه هایی که روی پارکت اتاق انداخته بود تا نور کمی ایجاد کنن و شمع های کنارشون خیلی فضا رو رمانتیک جلوه میداد ولی اگه این چیزی بود که بکهیون میخواست چان همه این لوس بازیارو به جون میخرید. چان بکهیون و چرخوند لباشو روی لباش گزاشت خیلی اروم و با ملایمت میبوسیدش و ربان دور گردنشو باز میکرد. بکهیون فقط اجازه میداد که چانیول هر کاری میخواست و دوست داشت انجام بده. چان اروم به عقب هلش داد و بک عقب عقب رفت تا روی تخت افتاد. چانیول پیراهنش رو دراورد و روی بک خیمی زد و سمت گردن بک رفت و چندین بار پوست حساس گردنشو مکید و بوسه های ریزی زد. بک سعی میکرد استرسشو کنترل کنه و حواسش و روی لمس های چان بزاره. چانیول به ارومی دستشو زیر پیراهن بک برد و پوست شکمشو لمس کرد. دستشو پایینتر اورد تا لباس زیر بک رو پیدا کنه و اونو از پاش خارج کنه که دستش به عضو بک برخورد‌ کرد. بک از قبل برنامه ریزی داشته و اماده شده بود.بلافاصله دستشو سمت بالا حرکت داد و باز پوست شکمشو لمس کرد. بک زیرش هی پیچ و تاب میخورد و بالبال میزد. چانیول از گردنش دل‌کند و سرشو بالا اورد و به چشمای خمار بک نگاه کرد. بکهیون اروم لباشو تکون داد‌.

+چان..من...من..میترسم نمیتونم

چانیول لبخندی زد. احتمال هر چیزیو میداد و به سختی خودشو کنترل کرده بود ولی بکهیون احوال خوشی نداشت.

-همین‌جا تمومش میکنیم..فقط..میخوای کمکت کنم؟

بک به پایین تنه خودش نگاه کرد و با لپایی که مطمئنا گوجه ای شده بودن زمزمه کرد.

+نه..ممنون

در عرض چند ثانیه بکهیون توی حموم ناپدید شد.

چشماشو باز کرد هنوز هوا تاریک بود. گشنش بود و حس های عجیبی زیر شکمش حس میکرد. نه نباید این اتفاق میوفتاد اروم پتو رو کنار زد و به پایین نگاه کرد و اتفاقی که نباید میوفتاد افتاده بود. دقیقن همینجا توی بغل چانیول. اروم و با سختی و درد زیاد از بغل چان بیرون اومد و میخواست سمت حموم بره که چانیول صداش کرد‌.

-بک...چیشده؟

بکهیون خشک شده بود و اگه برمیگشت اتفاق خوبی نمیوفتاد و ابروش میرفت و البته الان هم بطور کامل لخت بود و نمایی پشتی زیبایی داشت. چان نگران شد و از تخت پایین اومد و سمتش رفت. شونه هاشو و گرفت و برشگردوند. نگاهش پایین نرفت فقط سر بکهیون و بالا اورد و دید پیشونیش کمی عرق کرده.

-سرما خو...

حرفش کامل نشد و نگاهش به پایین‌تنه بک افتاد. لبخندی زد و باز توی چشماش نگاه کرد.

بکهیون واقعا میترسید درست بود ولی میخواست یکبار هم که شده امتحانش کنه. اروم دستاشو دور گردن چان حلقه کرد و فضای خالی بینشون رو پر کرد. صدای بوسه هاشون سکوت خونه رو میشکست و آوای دلنشینی ایجاد میکرد که جفتشون ازش لذت میبردن. چانیول وجب به وجب بدنشو لمس میکرد. بکهیون اروم چانیول و به عقب هل داد تا سمت تخت برن. جفتشون روی تخت افتادن و اینبار بکهیون روی چان خیمه زد یک دستشو ستون بدنش کرد و دست دیگه رو سمت پایین تنه چان برد. حالا چانیول هم وضعیت مشابه با بک داشت ولی بکهیون بیقرارتر بود. بکهیون وقتی که مطمئن شد مارکی که روی گردن چانیول حک کرده تا یک هفته جاش میمونه ازش دل‌کند و به چانیول نگاه کرد. چانیول طی یک عملیات جاشونو باهم تغییر داد و لباس زیر خودش و هم دراورد.بین پاهای بکهیون جا گرفت. سمت پایین خم شد و بعد از بوسه های ریزی که روی خط فکش گذاشت پایین تر رفت و به گردنش رسید با اولین مکی که زد صدای بکهیون دراومد و اروم توی گوشش ناله کرد. با کوچک ترین گاز یا مکی ناله میکرد و زیر دست چان میلرزید. بوسه های خیسی به جا گذاشت و به سینه هاش رسید. گاز کوچیکی از سینش گرفت و بک جلوی خودشو گرفت تا جیغ نزنه. چانیول دوباره سینش رو گاز گرفت و مکید اینبار دیگه واقعا کاری از دستش ساخته نبود و مجبور شد بلند ناله کنه و صداش بزنه.

-امشب تا صبح باید اسممو فریاد بزنی

بکهیون صورتش از دردی که توی پایین‌تنش داشت جمع شد.

+رئیس منو مال خودت کن

چانیول با این حرف بیقرارتر شد و میخواست سمت کشوی کنار تخت بره که بکهیون دستش رو گرفت و دوتا از انگشتاش رو توی دهنش برد و مکید و چان ناخواسته عاه بم و مردونه ای کشید. وقتی احساس کرد انگشتاش به خوبی خیس شدن اونارو از دهنش با صدای کیوتی بیرون کشید.انگشتای خیس شدش رو روی ورودیش کشید و بک با حس انگشتای رئیسش روی ورودیش هیسی کشید و چشماشو بست. چان انگشت وسطش رو واردش کرد و بکهیون جیغ بلندی کشید و خودشو منقبض کرد.

-آروم باش..زود عادت میکنی...خودتو منقبض نکن

بک سر تکون داد نمیتونست افکارش رو جمع کنه.همه چیز اونقدر سریع اتفاق افتاده بود که نفهمید چطور اینقدر سریع به اصل کار رسیدن. چانیول سه‌تا انگشتشو بعد از اینکه مطمئن شد بک امادس بیرون کشید و عضوشو جایگزین کرد و کمی واردش شد. بکهیون ملافه هارو چنگ زد و ناله بلندی کرد. چانیول هم سخت نفس میکشید و حس گرما و تنگیش رو دوست داشت.

-نفس بکش بکهیون

بکهیون اروم نفس حبس شده‌ش رو با ناله ای رها کرد.

+نمیتونم..عاه..یول ادامه بده...

چانیول کامل واردش شد و ضربه‌هاش رو شروع کرد و با هر ضربه خم میشد تا لبای هوس انگیز پسر و ببوسه.

بکهیون هنوز هم چیزیو درک نمیکرد و فقط لذت میبرد.

+چان من..من

چانیول دستشو سمت عضو بکهیون برد و همراه با ضربه های خودش پمپش کرد و هر دو هم‌زمان به ارامش رسیدن. چانیول بوسه ای به پیشونی بکهیونش زد و خواست عضوشو بیرون بکشه ولی بک با وجود دردی ک داشت سرشو تکون داد.

+یکم...اینجوری بمونیم

چان لبخندی زد و صبر کرد. پلکای بک روی هم افتاد و اروم بسته شد. چانیول بعد از چند دقیقه عضوشو بیرون کشید و کنار بک دراز کشید. بک چشماش رو باز کرد و و هر دو بهم خیره شدن.

-چند وقت بود رابطه نداشتی؟

بک نمیدونست از این سوال ناراحت بشه یا بخنده ولی چان جدی بود و ترجیح داد اونم جدی باشه.

+از وقتی متولد شدم

چانیول تعجب کرد. یعنی این اولین بارش بود؟

-باید میگفتی تا بیشتر مراعات میکردم

بک لبخندی زد. خودشو سمت چان کشید و دستاشو دور کمرش حلقه کرد و سرشو روی سینه‌اش گذاشت.

+تو مواظبم بودی

Report Page