Cat girl
𝗭'𝘀 𝗞𝗶𝘁𝘁𝗲𝗻یادته توی خیلی از قصههامون ی گربه شیطون و کوچولو بود که با اتفاقی با صاحبش آشنا شده بود؟!
دوست داری بدونی بعد آشنا شدنشون چه اتفاقایی افتاد؟
بعد از اینکه چند هفتهای از اومدن اون گربه به خونش میگذشت، فهمیده بود اون ی گربه عادی نیست!
اول با خودش گفت نکنه موجود عجیب غریبی باشه زندگیمو به خاک سیاه بشونه؟ ولی وقتی نگاهش به صورت کیوتش میوفتاد و قند تو دلش آب میشد، همه اون حرفا از سرش میپرید.
چند ماهی گذشت. ی شب وقتی زینب توی اتاقش بود و با لبتابش کار میکرد صدای پایی رو شنید که به اتاقش نزدیک میشد. اول خیال کرد گربشه ولی بعد فهمید صدا صدای پای انسانه!
سرشو بالا اورد و به سایه ای که روی تختش افتاد بود نگاه کرد. متعجب و یا شاید ترسیده نگاهشو به روبهروش داد.
جا خورد.. ی دختر با لباس سفید بلند و موهای خرمایی که اطراف شونه اش ریخته بود مواجهه شد..
درسته، اون همون گربه عجیب غریبش بود :)
نمیدونست خوشحال باشه یا فرار کنه یا.. گیج شده بود.
غوطهور توی افکارش بود که یهو اون جسم کوچولو خودشو توی بغلش جا کرد، دقیقا مثل قبلانا
لبخندی زد و ناخوداگاه گربه اش روی توی بغلش گرفت و دستاشو دور بدن ظریفش حلقه کرد و اروم کنار گوشش زمزمه کرد
" هیجی هنوز تغییر نکرده، تو هنوز گربه کوچولوی منی دختر و من مثل همیشه ازت مراقبت میکنم. "