( Memories )

( Memories )

Yasamin

لباس‌هایی را که هزاران نفر به تن کرده بودند و یا هزاران نفر قرار است به تن کنند را می‌پوشیم. هنوز نمی‌دانیم بیست و چهار واحد این ترم را پاس می‌کنیم یا نه؟ هنوز از سرانجام پایان‌نامه‌هایمان خبری نداریم اما برای پوشیدن لباس فارق‌التحصیلی تعجیل می‌کنیم. 



وارد مکان‌هایی میشویم که بیشترین خاطرات را از آنجا داریم. انگار می‌خواهیم تمام احساساتمان از آن محیط را وارد عکس‌هایمان کنیم. می‌خواهیم از حضورمان بگوییم، از حضوری که در و دیوار این مکان‌ها به خوبی شاهد آن بوده‌اند. 


انگار تمام احساسات این چهارسالمان را پشت لبخندهایمان پنهان کرده‌ایم. به دوربین که می‌نگریم انگاری که توقع داریم لبخندمان را با تمام احساساتمان و خاطره‌هایمان ثبت کند.

تمام مکانهای پر خاطره‌یمان را امتحان می‌کنیم عکس میگیریم و باز لبخند میزنیم، اما می‌ترسیم. می‌ترسیم مکانی و یا خاطره‌ای پنهان بماند و یا از قلم بیفتد. 


مانند ولع‌ای که تازه به جانمان رخنه کرده‌است، ثبت می‌کنیم و گذر می‌کنیم. انگاری که دلهره داریم کسی از جایی پیدایش شود و مکان‌ها و حس‌هایمان را برباید. می‌ترسیم تنها داشته هایمان از آن روزها را بستاند. 

من هم از آخرین حرکت‌هایمان عکس میگیرم. از آخرین غذای سلف‌مان از آخرین هدیه‌‌ای که به هم می‌دهیم و یا از آخرین عکس های چهارنفره یمان روبه‌روی آینه سرویس بهداشتی کتابخانه و یا سرویس بهداشتی دانشکده.

هرکداممان به یک نحوی می‌خواهیم همه چیز را ماندگار کنیم یکی ‌مان با عکسهای پرتره از خودش در دانشگاه یکی با دادن هدیه و یکی هم با ثبت لحظات معمولی.


می‌خواهیم حس‌هایمان را درون عکس‌هایمان جا بدهیم. می‌خواهیم تمام خاطرات این چهار سال را، خنده‌هایمان، گریه هایمان و حتی استرس‌هایمان را درون عکسها باقی بگذاریم. می‌خواهیم وقتی سال‌ها بعد البوم‌مان را ورق می‌زنیم. وقتی به عکسهایمان می‌رسیم تنها چهار دختر خنده‌رو در مکان‌های متفاوت نبینیم‌. می‌خواهیم صدای خنده‌هایمان را بشنویم، گریه‌هایمان را به یاد بیاوریم، شیطنت‌هایمان را از جلوی چشمانمان عبور دهیم، می‌خواهیم استرس‌هایمان را دوباره بچشیم. می‌خواهیم مزه‌ی غذای سلف را، بوی بد سرویس بهداشتی دانشکده‌ی فنی مهندسی را و خنده‌های پس آن را به یاد بیاوریم.


دلمان می‌خواهد هیچگاه ضربان ‌ِقلب خاطراتمان از تپیدن نایستد. بلکه بزند حتی وقتی تصاویرمان چاپ شد.نمی‌دانم چقدر می‌شود با عکس جلوی ایست قلبی خاطراتمان را گرفت. اما می‌دانم که این تنها کاری بود که از دستمان برمی‌آمد و سعی کردیم انجامش دهیم. خوب یا بد درست و یا غلطش را می‌گذارم به پای زمان. شاید بعدترها بیشتر بلد بودم تپش خاطراتم را حفظ کنم.



Report Page