Candy shop

Candy shop

Delvin
زیام :›

+سلام..

زین تمام پاستیل های توی دستشو توی دهنش چپوند و هول شده برگشت سمت پیشخوان

_الام! 

در کسری از ثانیه ازینکه دهنشو باز کرده وجواب سلام شخص روبه روش رو داده پشیمون شد و پیرهنشو چنگ زد..خیلی سریع محتویات توی دهنشو جوید وقورت داد و دور دهنشوتند تند پاک کرد، باورش نمیشد جلوی کراشش همچین گندی زده باشه و انواع اقسام فحش هارو نسار خودش کرد.

_سلام اقای پین..معذرت میخوام متوجه ورودتون نشدم

وبه این ترتیب سعی کرد سوتی چند دقیقه پیشش رو بپوشونه!


لیام در حالی که سرشو زیر انداخته بود ودستشو روی لباش میکشید تا خندشو کنترل کنه گفت:

+اشکالی نداره..منم زیادی بی سروصدا اومدم داخل، درباز بود وخب امم اره دیگه

*محض رضای خدا لیام چته؟ چرادست وپاتو گم کردی مرد..شرم اوره مثل نوجوونای ۱۶ ۱۷ ساله شدی!*


چشم غره ای برای افکار توی مغزش رفت و به الهه ی زیبای روبه روش نگاه کرد

+خب من..

زین زودتر پیش قدم شد و گفت:

_دوتا کاپ کیک، یکی لیمویی یکی کاکائویی همراه با سه تا بسته پاستیل اونم از نوع خرسیش..درسته؟

لیام لبخند شیرینی زد وباعث شد زین دل ریزه بگیره

+درسته..حافظه ی خوبی داری (نگاهی به اسم روی پیراهن پسر کرد و وانمود کرد یادش نیست!).. زین..دقیقا همینارو میخواستم.

_الان براتون اماده اش میکنم اقا


طی مدتی که داشت خوراکی های لیام رو اماده میکرد زیر چشمی نگاهش میکرد و توی دلش قربون صدقه اش میرفت چی میشد اگه اون دست های تتو خورده وجذاب واون انگشت های کشیده قفل انگشتای خودش بشه؟ 

در مقابل لیام هیچ چیز قشنگی نداشت واین ناامید کننده بود بی اختیار اهی کشید و حواسش نبود چند دقیقه اس به دستاش خیره شده.

+چیزی شده؟ به نظر غمگین میای؟

لیام درحالی که هنوز توی شوک حرفای زین بود خرید هاشو حساب کرد و بدون حرف دیگه ای رفت بیرون..

در ماشینو باز کرد و سوار شد

هری هیجان زده پرسید:

_خببب؟ چی شد؟ 

+ها؟

_میگم چی شد بهش گفتی؟

+به کی؟

_لیااااام! عقلت سر جاشه؟

لیام نفس عمیقی کشید و زل زد به دستاش

+هری؟

هری که سرش توی پاکت خرید ها بود وتند تند مشغول باز کردن بسته های پاستیل ها بود گفت:

_هووم؟

+دستای من سکسین؟

لیام نفس کلافه ای کشید وگفت:

هری هیجان زده پرید بالا وگفت:

_واقعنی؟ یعنی واقعا گفت؟ اینکه عالیه! تو چی گفتی چیکار کردی؟ بوسیدیش؟

+وووه..اروم هز، نه معلومه که نه من فقط مثل ابله ها وایسادم ونگاهش کردم!

_یه چیزی بگم لی؟ تو از احمقم،احمق تری! میتونستی یکم باهاش لاس بزنی دراز خان دفعه ی بعد منم باهات میام تا ببینی چطور مخ یه نفرو میزنن تو الان دوماهه که هیج کاری نکردی فقط میری اونجا واینارو میخری دیگه داری اعصابمو خورد میکنی!

+خب میگی چیکار کنم؟ وقتی میبینمش دست وپامو گم میکنم (سرشو روی فرمون گذاشت ونالید)

+تو نمیدونی چقدر خوشگله، حتی نگاه کردن بهش هم باعث میشه حرف زدن یادم بره 

_آووو..(دستاشو دور بازو های لیام حلقه کرد و سرشو روی شونه ی لیام گذاشت) .. درست میشه لیام ناراحت نباش دیگه من اون پسره ی چشم قشنگو برات جور میکنم باشه؟ (وریز ریز خندید)..حالا زودباش بریم ددیم منتظرمه!

+هرررری!

_چیه؟ خوب ددیمه دیگه! توهم چندوقت دیگه ددی میشی، ددی پینو! (وموهای بلند وفرش رو باز ناز پشت گوشش فرستاد)


هری پشت چشمی نازک کرد وگفت: 

_به سال ۲۰۲۰ خوشامدی لیام پین! با چیزی به اسم اینترنت و گوگل اشنایی داری؟ با یه سرچ ساده همه چیز مشخص میشه! (وقتی دید لیام با استرس پوست لبشو میکنه چشماشو ریز کرد وگفت) 

+اره..اره خیلی خوشگله تو چشم چپش یه خال داره که خیلی خوشگلش کرده وقتی میخنده زبونشو بین دندوناش میزاره..عاشق پاستیله(با یاداوری اون قیافه ی کیوت زین وقتی دهنش پر بود و با چشمای درشت نگاهش میکرد لبخند عمیقی زد و ادامه داد) هروقت استرس میگیره لباسش رو چنگ میزنه و..

_لیااام کافیه نفس بگیر عزیزم! (نگاهی به ساعتش کرد وبلند گفت) عجله کن لی باید بریم دیرمون شد واای خدای من لویی منو میکشه!

لیام از افکار رویاییش با زین دست کشید و بلافاصله ماشین رو روشن کرد وراه افتاد.



_الان میام مامان فقط چند لحظه

غلطی روی تختش زد و به شکم خوابید و با چشمای قلب شده به فوتوشات های جدید لیام پین، مرد رویاهاش نگاه میکرد 

_چی میشد من کنارت باشم نه اون دختره ی زشت؟ اخه دماغشو ببین؟ (ناخوداگاه دستی به دماغش کشیدوباحرص گفت) 

_دماغ من خیلی هم بهتره ! 

با عجله بلند شد و همونطور که گوشیش دستش بود روبه روی ایینه وایساد و جز به جز صورتشو بااون دختر توی عکس مقایسه کرد واز نظر خودش خیلی هم بهتر بود! همون ژستی که دختر گرفته بود رو به خودش گرفت وتصور کرد لیام کنارش ایستاده و دستشو دور کمرش انداخته لبخندی زد و از ذوق بالا پایین پرید


همون موقع در اتاقش باز شد و مادرش اومد تو اتاق

+بازم لیام پین؟ (واشاره ای به عکس روی صفحه گوشی کرد)

_خب مام..تو ببینش خیلی جذابه! یعنی تو دوست نداری همچین دامادی داشته باشی؟ منکه دوست دارم!

تریشا خندید وگفت:

+خیالبافی رو تموم کن سان شاین تو تا حالا یکبارم ندیدیش! به نظرم بهتره دست به کار بشی و یه پسر بهتر برای خودت پیدا کنی واز فکر لیام بیای بیرون.

زین نیشخندی زد و گفت:

_حتما مام..حتما..

لازم نبود که بگه لیام مشتریه همیشگیشه لازم بود؟

گوشی رو قفل کرد و روی تختش انداخت و سریع بیرون رفت تا به مادرش کمک کنه.


+گایز من خسته شدم میشه برم؟ 

لیام گفت درحالی که روی کاناپه ی گرم ونرم خونه لویی لش کرده بودوبا تنبلی مشروبشو مزه مزه میکرد وقتی جوابی ازون زوج هورنی دریافت نکرد درحالی که غرغر میکرد بلند شد تا کتش رو بپوشه

+من نمیدونم چرا منو دعوت میکنید وقتی دائما توی حلق همدیگه اید؟ ... 

_ما دعوتت نکردیم پینو تو خودت اومدی! 

+لویی عزیزم مودب باش! لیام رو من دعوت کردم

 سرشو کج کرد و درحالی که انگشتشو روی خط فک لویی میکشید گفت:

+ما با مهمونمون بدرفتاری نمیکنیم مگه نه؟ 

_فاک..تو همیشه کاری میکنی من دربرابرت ضعیف بشم هز..

روکرد به لیام وگفت:

_حالا میموندی! 

ولی قیافه اش داد میزد زودتر برو که من کارهای مهم تری دارم! 

+نه..ممنون..اصلا دلم نمیخواد یه پورن زنده ببینم! ممنون هرولد شب خوبی بود خداحافظ..

به محض بیرون اومدن از خونه جیغ ضعیف هری بود که به گوشش رسید وفهمیداونا دست به کار شدن!



نوچی زیر لب گفت و باقدمای اروم سمت ماشین مدل بالاش رفت قبل ازینکه راه بیوفته تصمیم گرفت گوشیش رو چک کنه وسیل پیام ها بود که به گوشیش روانه شد، محتوای بیشترشون دختر ها وپسر های جوونی بودن که ازش تعریف میکردن و صادقانه باید بگیم لیام این حس رودوست داشت! 

بین اسم ها چشمش به اسم اشنایی خورد:

×zayn malik liked your photo×

چندبار جمله رو خوند تا مطمئن بشه چشماش اشتباه ندیدن..

خودشه، خودشه! از هیجان پیاده شد و مشتشو تو هوا کوبید

+همینهه هینههه آرههه

وشروع کرد ادا در اوردن ورقصیدن.با نفس نفس روی اسفالت های سرد نشست وخیلی سریع قبل ازینکه گمش کنه وارد پیجش شد.

بیشتر عکس هاش از مغازه ی کوچیکش بود و به سختی عکس از خودش پیدا میشد. همون دوسه تاعکسی که بود رو سریع ذخیره کرد تا توی فرصت بهشون نگاه کنه.

هرچی بالاتر میرفت لبخند از روی لباش پاک میشد اون پسره کیه کنارش؟ چرادستای همدیگه رو گرفتن؟

به تاریخ پستش نگاه کرد برای چهار ماه پیش بودیعنی ممکنه دوست پسر داشته باشه؟ 

بخاطر همینه که هیچوقت باهاش گرم نمیگیره! اون خودش یه نفررو داره از یه طرف خوشحال بود که فهمید زین گیه واز طرف دیگه از وجود این پسره ناراحت شد، شروع کرد به مقایسه کردن و دراخر به این نتیجه رسید که خیلی زشته! 

آهی از سر ناامیدی کشید وگفت :

+درمقابل اون پسر هیچ شانسی نداری لیام..چشمات که ابی نیست ..وقتی هم میخندی به قول لویی شبیه گراز میشی! 

پراز تتو هم که هستی! درحالی که اون پسره هیچ تتویی نداره..فااک فاک فاک گندش بزنن

 با عصبانیت بلند شد و لگدی توی چرخ های ماشینش زد که فقط پای خودش داغون شد!

گوشیش رو پرت کرد روی صندلیش وبااخرین سرعت سمت پنت هاوسش حرکت کرد..


دو هفته گذشته بود ولی لیام نیومد.

بی حوصله تر از همیشه مشغول اماده کردن سفارش مشتری هاش بود وبرخلاف همیشه که باهاشون گرم میگرفت وصحبت میکرد امروز تصمیم گرفته بود ساکت بمونه

دلیلش هم مشخص بود نبودن لیام!

 زین دلش تنگ شده بود واون عکسای کوفتی هم نمیتونست دلتنگیش رو برطرف کنه اون به حضور لیام عطر خوشبوش و گرمای صداش نیاز داشت نه به چندتا عکس لعنتی پشت صفحه ی گوشی 

آهی کشید و بااخم گفت:

_۲۵دلار!

+فکر میکردم باید خوش اخلاق تر باشی!

زین یکم تعجب کرد و سرشو بالا اورد و به مشتریش نگاه کرد ناخوداگاه اخمش باز شد و گفت:

_معذرت میخوام اقا..امروز یکم کسالت دارم

پسر ریز ریز خندید وگفت:

+ اسم کسالتت نبودن لیامه؟

_چیییی؟ نهه..یعنی..من..تو..تواز کجا لیامو میشناسی؟

+اخ من خیلی خنگم..(دستشو سمت زین دراز کرد و ادامه داد)

+من هریم..هری استایلز دوست صمیمی لیام

_اها..

سرش وزیرانداخت وانگار تازه فهمید چی شده،هول شده پرید بالا وتند تند دست هری رو گرفت و تکون داد

با گونه های رنگ گرفته گفت:

_زین..منم زینم..ببخشید من گیج شدم وگرنه انقدر هم بی ادب نیستم خوشبختم هری

+کیووت..تو خیلی کیوتی وای خیلی خوبه که لیام تورو پیدا کرده

_منو؟ امم من متوجه نمیشم!

+کامان زینی! 

دستاشو زیر چونه اش زد و روی سطح شیشه ای پیشخوان لم داد


+یعنی تو میخوای بگی از لیام خوشت نمیاد؟

_خوب..خوب..همه از اقای پین خوششون میاد

+اقای پین؟ 

قهقهه ای زد وگفت :

+جوری حرف میزنی انگار داریم از یه پیرمرد ۶۰ ساله صحبت میکنیم..بیخیال رفیق لیام فقط ۲۶ سالشه درضمن منظور من اون نبود..من میدونم تو عاشق لیام شدی!

_خدای من!

 صورتش رو بادستاش پوشوند و گفت:

_میدونستم..میدونستم از رفتار های ضایعم فهمیده بخاطر همینه که دوهفته اس نیومده حالاهم تورو فرستاده که تهدیدم کنی تا دست از سرش بردارم وگرنه مغازمو ازچنگم درمیارید،شایدم اتیشش بزنید کاری میکنید دیگه نتونم کار کنم شایدم کتکم بزنید وای وای وای

هری که دهنش باز مونده گفت:

+زین! خدای من تو یه دراما کویین واقعی هستی! این حرف هارو از کجا در میاری اخه؟ مگه ما قاتلیم؟

_ن..نه..خب..خب..من نمیدونم..پس برای چی اومدی اینجا؟

هری لبخندی زد وگفت:

+اومدم به جشن تولد لیام دعوتت کنم!

_منو؟

هری پوکر نگاهش کرد و ادامه داد:

+به غیر از من و تو کس دیگه ای هم اینجا هست؟

زین خجالت زده سرش رو زیر انداخت 

_ببخشید..من..فقط..هول شدم اخه چرا من باید به جشن تولد اقای..چیز یعنی لیام بیام؟

+چون تو کسی هستی که لیامو دوست داری! چه فرصتی ازین بهتر؟ بیا اونجا و بهش اعتراف کن دوستش داری ،کادوی قشنگیه مگه نه؟

_اما..من..نمیتونم!

هری اخمی کرد و خواست حرفی بزنه

_نه هری..لطفا..من..من نمیتونم..ازم نخواه که بهش بگم دوستش دارم!

+چرا؟ نکنه با کس دیگه ای تو رابطه ای؟

_محض رضای خدا معلومه که نه! من عاشق لیامم چراباید همچین کاری بکنم؟

+خیلی خب پس بهانه ای نیست شنبه بعدازظهر میام دنبالت!

(نگاهی به سرتاپای زین انداخت و نیمچه لبخندی زد)

+برات یه استایل خوب درنظر دارم عزیزم ..دستاتو باز کن بچرخ ببینم!

زین گیج شده دستاشو باز کرد و یه چرخ زد انقدر ذهنش درگیر جشن تولد لیام و اعترافش بود که نفهمید هری کی خداحافظی کرد و رفت!


_مام..فقط نزار بیار داخل باشه؟ 

از پشت درد داد زد و گفت:

_ موهاش بلنده، چشماش سبزه و همیشه ی خدا اون لبخند کجش روی لباشه فقط اگه سراغ منو گرفت دست به سرش کن!

+چرا زین؟ یعنی انقدر از من بدت میاد؟ 

ناراحت گفت وبه تریشا نگاه کرد..

زین سریع درو باز کرد وبادیدن قیافه ی بغ کرده ی هری که با تو تا چمدون بزرگ پشت در اتاقش ایستاده بود چشماش به بزرگترین حالت ممکن در اومد وباشرمندگی گفت:

_هری! خدای من..من..منظوری نداشتم فقط..فقط نمیدونم وای! 

ناله ای کرد وسعی کرد دل هری رو بدست بیاره

_هزی! معذرت میخوام..ببخشید خوب؟ من فقط استرس دارم واصلا امادگی شو ندارم تا به جشن تولد لیام بیام واون حرف هارو بزنم لطفا..درک کن

و با عجز به چشمای هری زل زد

+فقط بخاطر لی ایندفعه رو میبخشم!

زین رو کنار زد و به سختی بااون چمدون ها وارد اتاق شد وبعداز لبخندی بزرگی که به تریشا زد درو بهم کوبید و بدون اینکه صبر کنه دست زین رو گرفت و پرتش کرد روی تخت روی پاهاش نشست و تند تند دکمه های پیرهنشو باز کرد!

_وات د هل..چیکار میکنی هری؟ ولم کننن!

ترسیده داد کشید و با دیدن اخمای هری خیلی سریع مچ دستاشو ول کرد و بزاق دهنشو پر سروصدا پایین داد!

+لوس! چرا میترسی اخه؟ میخوام سریع امادت کنم فقط سه ساعت وقت داریم 

_من دوش نگرفتم!

+بلادی هل، پاشوووو! 

جیغ زد وگفت:

+سریع باش وای خدای من اخرشم دیر میکنیم

 وزین رو از اتاقش هل داد بیرون..

+نیم ساعته میای بیرون شنیدی؟ وگرنه من میام داخل و میکشونمت بیرون!

چشم غره ای برای زین رفت و اسپنک محکمی روی باسنش نشوند برگشت توی اتاق و با استرس وسایلی که لازم داشت رو روی تخت گذاشت ومنتظر زین شد..


_من این اشغال هارو نمیزنما!

+تو غلط کردی ببند چشمتو!

_هررری!

+زییین؟

_خب من..بدم میاد..اگه..اگه لیام خوشش نیاد چی؟

+میاد! تازه لیام خودش هم ارایش داره نگران نباش در ضمن این فقط یکم برق لب و هایلایت و خط چشمه باور کن مشخص نیست!

ناچارا تسلیم هری شد و گذاشت کارشو بکنه

+خیلی خب تمومه..

بعد از بیست دقیقه بالاخره هری دست از کارش کشید وگفت +زودباش اینارو بپوش..

وکت وشلوار و پیراهن و کفش های مشکی رنگی رو جلوش گرفت! 

_کسی فوت شده؟

+اممم..نه چرا میپرسی؟

_اخه اینا همش سیاهه!

+خب مده..

_یه دست سیاه پوشیدن مده؟ 

+اره..تو بپوش مطمئنم بهت میاد..

با غرغر ادامه داد:

+بخاطر تولد اقا باید بشینم و نگاه کنم که به لباس های نازنینم توهین میشه من اونارو باعشق و علاقه طراحی کردم بچه های منن!میتونست راحت توی بغل بلو لم بدم نه اینکه اینجا با تو سروکله بزنم 

و پشت چشمی برای زین نازک کرد!



بعد از کلی غر زدن واسترس بالاخره زین اماده شد توی ایینه به خودش نگاه کرد و عالی شده بود! 

بدون کمک هری عمرا میتونست اینقدر عالی به نظر برسه وحقیقتا ازش ممنون بود بدون حرف پشت سر هری راه افتاد و بعدازینکه از مادرش خداحافظی کرد از خونه بیرون رفتن..


+انقدر ناخون هاتو نجو! تمام برق لبتو خوردی..

_من میترسم..اگه..اگه جواب رد بهم بده چی؟وای من کادو..کادو نگرفتم!

بااسترس سمت هری چرخید وگفت 

_من نمیام..نگه دار..

+دوباره شروع شد! چشماشو چرخوند وبرای اطمینان درهارو قفل کرد و صدای ظبط رو زیاد کرد و داد زد

+حالا هرچقدر میخوای ناله کن من چیزی نمیشنوم 

وباریتم اهنگ سرشو تکون داد

تارسیدن به پنت هاوس مجلل لیام دیگه پوستی روی لب های بیچاره ی زین نمونده بود و حس خفگی داشت دلش میخواست فرار کنه و یه گوشه مغزش رو روی دیوار بپاشونه! 

احساس خفگی میکرد و وقتی خواست دکمه ی پیرهانش رو باز کنه جیغ کر کننده ی هری بود که باعث شد یک متر بالا بپره


+بهشون دست بزنی انگشتاتو میشکنم!

اخمی کرد و خم شد عقب واز کیف کوچیک ارایشش همون برق لب رو دوباره دراورد وبا احتیاط روی لب های زین مالید 

+این دفعه بخوریشون من میدونم وتو! 

تقریبا خم شد روی زین وبه سختی درو باز کرد 

+برو به اخرین طبقه خداحافظ.

برگشت سرجاش وبه رو به روش زل زد واجازه ی هرنوع اعتراضی رو از زین گرفت!



زین با استرس زیاد پیاده شد وبه ساختمان عظیم روبه روش نگاه کرد ناخوداگاه برگشت سمت هری ولی با جای خالیش مواجه شد لعنتی فرستاد و دودل ایستاد..

عقل و قلبش در جنگ بودن عقل میگفت برگرد خونه وبیخیال همه چیز بشو 

ولی قلبش میگفت برو جلو ..برو بهش اعتراف کن و بدستش بیار ..به حرف قلبش گوش داد وقبل ازینکه منصرف بشه داخل ساختمان دوید و سوار اسانسور شد و دکمه ی اخرین طبقه رو زد!


به ارومی در نیمه باز رو هل داد و وارد سالن بزرگی شد برای یه لحظه فکر کرد که اشتباه اومده اخه اونجا هیچ شباهتی به مهمونی تولد نداشت!

صدای قدم هاش توی فضای خالی سالن میپیچید و استرسش رو بیشتر میکرد 

_ل..لیام؟

اطرافش رو نگاه کرد ولی کسی رو ندید

+خوش اومدی

از صدایی که شنید بالاپرید و سریع بالارو نگاه کرد لیام با هات ترین استایل ممکن به نرده ها تکیه داده بود ولیوان مشروبی توی دستش بود وبا نیشخند کجش به زین نگاه میکرد..

توی دلش اعتراف کرد که فرشته ی کوچولوش خیلی زیبا وخواستنی شده لباس های سرتاپای مشکیش همخونی جالبی با موهای شبرنگ و مژه های زیباش داشت وهمه وهمه اونو تبدیل به ستاره ی امشب کرده بودش، ستاره ی درخشانِ لیام!


دستش رو توی جیب شلوارش کرد و باقدم های اروم از پله ها پایین اومد سعی داشت توجه زین رو به خودش جلب کنه و موفق هم شد 

زین با دهنی باز و چشمایی که از شدت هیجان برق میزد به لیام زل زده بود وتمام حرکاتش رو زیر نظر داشت 

مثل اینکه هری راست میگفت لیام بااون خط چشم فاکی و لب های سرخش خیلی خواستنی شده بود!

باورش نمیشد که یه پسر با ارایش انقدر زیبا شده باشه گازی ازلبش گرفت و حس کرد وسط اتش بزرگی درحال ذوب شدنه


لیام چرخی زد وبا همون لبخند زین کشش گفت:

+خب؟ مورد پسند واقع شدم سِر؟

_اوهوم..خیلی!

از حرفش گر گرفت و سرشو زیر انداخت وبه نوک کفشاش خیره شد

+ولی به نظرم تو زیباتر شدی..

_اره ..

+اره؟

_نه؟

لیام ازین حرفاشون خنده اش گرفت و فهمید پسر روبه روش به قدری استرس داره که نمیفهمه چی میگه خودشم دست کمی از زین نداشت واز استرس ممکن بود شلوارش رو خیس کنه! 

ولی زین که قرار نبود بفهمه..

+امم..شام بخوریم؟

_ای..این ی..یه..قراره؟

پشت سر زین رفت و درحالی که به ارومی با انگشتش رو روی گودی کمر زین میکشید دم گوشش لب زد:

+هرجوری که تو بخوای تلقیش میکنیم هانی بوی!

زین هول شده پرید جلو و گفت:

_آ..آ..آره شام بخوریم

 و تقریبا سمت میز وسط سالن دوید!

+اصولا باید من صندلی رو برات عقب میکشیدم

درحالی که سرجای خودش مینشست گفت ولبخندی به زین زد

_خب من..زیاد ازین لوس بازی ها خوشم نمیاد

+گود..اسپاگتی یا استیک؟

_من ترجیح میدم با بستنی شروع کنم!

+ولی اون برای دسره!

_خب من اینجوریم دیگه

و بغ کرده به ظرف بستنی خیره شد

+خیلی خب هرچی مستر مالیک بگه 

برای خودش وزین بستنی گذاشت و اروم اروم مشغول شدند

+خب پسر پاستیلی از خودت برام بگو

_امم چیز زیادی نیست..۲۵ سالمه ..میدونی دیگه یه مغازه ی کوچیک دارم و تک فرزندم و با مادرم زندگی میکنم

+امم..پدرت؟

_اون چند سال پیش فوت شده

+اوه متاسفم حتما زندگی سختی داشتی

_نه زیاد..ولی خب همیشه کمبودشو حس کردم

اهی کشید و یهو گفت:

_اون واسه منه؟  

وبه جعبه ی کوچکی کنار دست لیام اشاره کرد

+اره ولی بعد از شام بهت میدمش 

وریلکس مشغول خوردن غذاش شد

+کنجکاو نیستی در مورد من چیزی بدونی؟

_نوچ(تکه گوشتی توی دهنش گذاشت و ادامه داد) شما سلب مورد علاقه ی منید همه چیز رو میدونم! 

+اره خب..میدونم که روم کراش داری!


مغرورانه گفت و یکم از شرابش مزه مزه کرد..

_هع.. کی گفته؟

+من! شاید؟

_نخیر هم ندارم!

+پس چرااینجایی؟

_چون هری مجبورم کرد

+وهری چراباید مجبورت کنه؟

_من از کجا بدونم من حتی..

چشماشو ریز کرد و یهو جیغ جیغ کنان گفت:

_ن..نکنه تو هری رو فرستاده بودی مغازم؟

+من چرا باید همچین کاری بکنم؟ 

ولبخند پراز استرسی زد

زین نیم خیز شد و دستاشو روی میز گذاشت

_درسته..خدای من! باید حدس میزدم تو هری رو فرستادی تااز زیر زبون من حرف بکشه قضیه تولد هم دروغ بوده فقط میخواستی بفهمی من دوستت دارم یا نه!؟

+آره..اصلا خوب کردم حالا که چی؟ 

_خب..خب..اممم..

حقیقتا زین جوابی نداشت واز ته دلش خوشحال بود که لیام اونکارو کرده! 

اگه به خودش بود که تا صدسال دیگه هم چیزی نمیگفت 

+زین؟

_جانم؟

+من دوستت دارم! باور کن که این یه حس زودگذر یا هوس نیست من چندماهه که درگیرشم و گاد! نمیدونم حسم رو چطوری توی کلمات بیان کنم 

بلند شد و کنار زین روی زانوهاش نشست 

+ببین..فقط یه فرصت بهم بده من قول میدم که اذیتت نکنم خواهش میکنم بزار باهم امتحانش کنیم توهم منو دوست داری مگه نه؟ به خودمون این اجازه رو بده تاباهم باشیم من واقعا میخوامت!

_باشه..!

+باشه چی؟

_چی؟ چی؟

لیام خندید و گفت:

+اصلا فهمیدی من چی گفتم؟

_نه!

با ناله گفت و هقی زد

_آره..من..من..نمیدونم..خودش رو تو بغل لیام انداخت و گفت دوستت دارم..دوستت دارم خیلی زیاد لیوم..

من میخوامت..هرکاری بخوای میکنم هرکاری! 

لیام حلقه ی دستاشو دور کمر زین محکم تر کرد و بوسه ی کوچیکی روی گونه اش گذاشت..

+خب حالا نوبت اینه..

جعبه رو از روی میز برداشت و درشو باز کرد دستبند زیبایی توش بود رو دراورد و باارامش دور مچ زین بست دست خودشم کنارش گذاشت و گفت:

+ ببین این مخصوص کاپل های گی هست حالا دوتاییمون داریمش

_ی..یعنی من الان دوست پسرتم؟

+هستی

لبخندی زد و ادامه داد:

+دوست پسر من..فقط من!

_اوهوم..تو..فقط تو

+میخوام ببوسمت

_ببوس مرد من 

ولب های داغ لیام بود که روی لب های زین نشست و اروم همدیگه رو بوسیدند..



چند ماه از رابطه ی زین و لیام میگذشت بعد از اون شامی که باهم دیگه خوردند فردا صبح زین درحالی بیدار شد که مادرش جیغ میزد و با مشت توی در اتاقش میکوبید!

درسته.. لیام عکس چندتا پاستیل خرسی رو پست گذاشته بود درحالی که زین رو تگ کرده بود و نوشته بود:


×پسر پاستیلی خیلی دوستت دارم!×


تقریبا همه فهمیده بودند که لیام گیه و این زین رو میترسونداگه مثل قبل دیگه مشهور نباشه چی؟ 

اگه حرف های زشتی که مردم بهشون میگن ناراحتش کنه چی؟ زمانی که کام اوت کرده بود کلی فحش خورد و ناراحت شد ولی فقط مادرش کنارش بود و بهش قوت قلب داد..

الان هم زین باید پیش لیامش باشه و کمکش کنه


با زنگ خوردن گوشیش سریع جواب داد

_یه لحظه لیام ..میشه ۸ دلار خانوم! ممنونم روز بخیر..

بارفتن مشتری اش با خستگی روی صندلی پشت پیشخوان نشست و گفت:

_سلام لیوم.. حالت خوبه؟ غذاتو خوردی؟ 

+سلام مامان بزرگ..نه نخوردم.. ولی دستامو شستم ..جیشمم کردم!

زین ریز ریز خندید و موهاش که یکم بلند شده بود رو از توی چشماش کنار زد

_من ففط نگرانتم

+میگی نگرانمی ولی من ۱۲ ساعته که ندیدمت

_هوووم..پس چطوره دوست پسر عزیزم رو به ناهار دعوت کنم تا رفع دلتنگی هم بشه!

+عالیههه..کی وکجا؟

_یک ساعت دیگه خونه ی تو!

+اون وقت تو خونه ی خودم میخوای دعوتم کنی؟

_بله

لیام قهقهه ای زد وگفت:

+پررو..باشه میبینمت هانی بوی، دوستت دارم

_دوستت دارم..

وتماس قطع شد..هیچوقت ازهم دیگه خداحافظی نمیکردند چون معتقد بودن حرف بی ربطیه وقتی قراره باز هم همدیگه رو ببینند!



تصمیم گرفت امروز مغازه اش رو زودتر تعطیل کنه به مادرش خبر داد که پیش لیام میره و خیلی سریع سوار اولین تاکسی شد تا پیش دوست پسر عزیزش بره.


 به محض باز شدن در زین داد خفه ای از سوپرایز زد و این لیام بود که با خشونت یقه اش رو گرفت و کوبیدش توی دیوار

+توی..عوضی

با خشم زمزمه کرد و لب هاشو روی لب های زین کوبید..

_لی..لیوم..چی..کار..میکنی؟

به سختی از لای بوسه های لیام گفت و دستشو روی سینه اش گذاشت و یکم هلش داد عقب

+هیییش..من دلم برات تنگ شده 

ودوباره مشغول بوسیدن زین شد،سعی میکرد باهاش همکاری کنه ولی لیام به قدری سریع و شلخته میبوسیدش که حتی فرصت نمیکرد کاری بکنه

آه خفه ای کشید و این اصلا به نفعش نبود وقتی دستای سرد لیام روی پوست کمر وپهلوهاش نشست یکم بالاپرید و ترس واسترس به جونش افتاد یعنی قراره اتفاق بیوفته؟ فاک زین حتی خودشو اماده نکرده بود! بااین فکرها اروم ازلیام جداشد و گفت:

_کافیه عزیزم..ماهنوز دم..در هستیم بریم داخل؟


+بریم..

دست زینو کشید وسمت اتاق خوابش رفت 

_لی..صبر کن 

+چیهه؟

با کلافگی گفت و دست زین رو ول کرد و برگشت سمتش 

_خب..من..چیز نیستم..

+چیز؟

_بفهم دیگه لیااام..الان نمیتونیم انجامش بدیم!

لیام با صدا نفسش رو به بیرون فوت کرد وگفت:

+ خب همینجااماده شو!

_م..من..خب..نمیدونم‌..اممم..

خودش هم دلش میخواست اگه لیام یکم دیگه لمسش کرده بود و میبوسیدش قطعا سفت میشد! 

بدون اینکه فکر کنه سری تکون داد و سمت حمام رفت

_یکم بهم وقت بده زود اماده میشم

با فریاد گفت تا صداش به لیام برسه و درو پشت سرش بست.


+زین حالت خوبه؟ چیکار میکنی اون تو ببین من اصلا منصرف شدم بیا بیرون! یک ساعته اون جایی 

_خو..بم..لیام دارم میام هولم نکن!

با غرغر گفت و با عجله حوله ی سفید کوچولویی که اونجا بود رو دور کمرش پیچید و اروم لای درو باز کرد و با دو جفت چشم سبزعسلیه عصبی مواجه شد اروم بیرون اومد و روبه روی لیام وایساد


لیام نگاهی به اندام ظریف و درعین حال مردونه ی زین انداخت و پرسروصدا اب دهنش رو قورت داد بوی خوب شامپو بدنش توی دماغش پیچید و نفس عمیقی کشید و ناخوداگاه یه قدم جلوتر رفت لیسی به لباش زد و با صدای خماری گفت:

+میتونم تا شب نگاهت کنم و بازم سیر نشم، تو خیلی زیبایی خیلی خیلی زیاد..


دستشو دور کمرزین انداخت و کشیدش جلو یه انگشتش رو زیر چونه ی زین گذاشت و سرشو اورد بالا

+به من نگاه کن پسر پاستیلی 

واروم گوشه ی لبش رو بوسید


زین نفس عمیقی کشید و حس کرد که از خجالت سرخ شده اولین بارش نبود که سکس میکنه ولی استرس داشت چون اولین بارش بالیام بود و هیچوقت دراین حد در معرض دیدش نبوده! 

میترسید که ازش خوشش نیاد برعکس لیام هیچ تتویی نداشت و حس میکرد پوستش خیلی خالیه! 

با تعریف های زیبایی که لیام اروم اروم دم گوشش میگفت داغ شد و پوستش گزگز میکرد ..

تمام عمرش این صحنه هارو توی ذهنش چیده بود و توی خواب هم نمیدید که به واقعیت تبدیل بشن

با باز شدن حوله اش از دور کمرش از خیالاتش بیرون اومد و یکم منقبض شد..


+هییش چیزی نیست هواسم بهت هست هانی بوی

اروم حوله رو روی زمین انداخت و دستشو دور دیک زین حلقه کرد و اروم اروم بهش هندجاب داد و گردنش رو خیش میبوسید.

زین از سرمای دستای لیام ناله ای کرد و سرش رو روی شونه ی لیام گذاشت و نفس نفس میزد وخودش رو توی بهشت میدید

لیام هم حال خوبی نداشت حس میکرد دیکش در حال انفجاره و میخواست هرچه زودتر ازین درد لعنتی خلاص بشه سرشونه ها وگردن زین رو غرق بوسه کرد تا از خجالت پسرش کم کنه و اروم اروم سمت تختش رفت و زین رو به ارومی خوابوند

+خودتو لمس کن عزیزم!

زین ناله ای کرد ودستشو دور دیکش حلقه کرد و قوسی به کمرش داد ودستشو تند تند بالا وپایین میکرد

لیام فاکی زیر لب گفت و با نهایت سرعتش لباس هاشو در اورد و به گوشه کنار اتاق پرت کرد و روی زین خزید مچ دستاشو گرفت و بالای سرش برد ..

+همینجا نگهش دار بلک چری..

زبونش رو روی ترقوه های برجسته ی زین کشید و سعی میکرد مارک نزاره چون پسرش دوست نداشت!


اروم اروم میبوسیدش و لمسش میکرد هیچ عجله ای نداشتند وباهم دیگه عشق بازی میکردند 

زین با یه حرکت جاهاشون رو عوض کرد و حالا لیام زیرش بود با پررویی که نمیدونست یهو از کجا پیدا شده باسنش رو روی دیک لیام میمالید و کمرش رو عقب و جلو میکرد و از پریکام خودش و لیام خیس میشد..

_اووووم..آه..لیوم؟

+ج..جانم؟

_خیلی..دوستت دارم..

+منم..منم..هانی بوی 

ناله ای کرد و پهلوهای زین رو گرفت تا ثابت نگهش داره ولی اون شیطون کوچولو خندید و پایین تر رفت خم شد و زبونش رو چندبار روی دیک لیام کشید و بهش هندجاب داد 

_من..خوب..میدونی..نمیتونم..که چیز کنم!

+اشکالی نداره عشق..لازم نیست..انجامش..اوووه

داد نسبتا بلندی زد وقتی زین پاهاش رو دور دیک لیام پیچید و اروم اروم پایین و بالاش میکرد 

اون پسر خوب بلد بود چطور لیام رو دیوونه کنه


زین کف پاهاش رو بیشتر به هم دیگه نزدیک کرد و حلقه ی دور دیک لیام رو تنگ تر کرد از لذت انگشتای پاش رو جمع کرده بود و لباشو گاز میگرفت تا ناله نکنه..

+ب..بسه زی..بیا..اینجا!

مچ پاهای زین رو گرفت و سمت خودش کشید و مشغول بوسیدنش شد..

مثل اینکه زین از قبل فکر همه جارو کرده بود و لازم نبود لیام بازش کنه!

پس خیلی اروم دوتا پای زین رو گرفت و برد بالا 

زین انگار عجول تر ازاین حرف هابود سریع دستاشو پشت زانوهاش انداخت و نمای خوبی از رینگش به لیام داد با بی تابی گفت:

_زود..باش..لیام..هاع..دیگه نمیتونم

ناله ای کرد و کمرش رو بالاتر گرفت، لیام دست و دل بازانه مقدار زیادی لوب روی دیکش زد و اون رو روی رینگ زین کوبید و هیسی کشید وبه ارومی وارد زین شد و یکم صبر کرد تا بهش عادت کنه و با ملایمت خودش رو عقب و جلو کرد.


_آه..آه..لی..لیوم..اوووم..

انقدر پوستش رو چنگ زده بود که انگشتاش رو به سفیدی میرفت و ازدرد سرش رو روی بالش کوبید

کم کم همچی عوض شد و درد جاش رو به لذت داد وناله های بلندش بود که توی گوش لیام میپیچید و حال هردوشون رو بدتر میکرد!


دیگه خسته شده بود و کمرش درد گرفت پاهاش رو ول کرد ودستاشو باز کرد تا لیام رو به اغوش بکشه با نزدیک تر شدن لیام بهش حجم بیشتری از دیکش داخلش شد و جیغ خفه ای کشید

_هم..همون..همونجاست! فاک لیام ..فاک یو..

چنگی توی کمر لیام زد وازش خواست سریع تر بفاکش بده!

ولب هاشو روی پوست عرق کرده ی لیام گذاشت و بوسیدش


همدیگه رو در اغوش گرفته بودند و صدای ناله هاشون بود که اتاق رو پر کرده بود ..دوپسر انگار توی اسمون بودند وهیج چیزی از اطرافشون نمیفهمیدند، فقط از همدیگه عشق دریافت میکردند ،لیام گاهی به ارومی و گاهی هم با سرعت خودش رو داخل زین عقب و جلو میکرد و به هم دیگه پیچیده بودند..


+تو..لعنت..آه..خیلی دوستت دارم..دوستت دارم عشق من..

_منم..دوستت دارم ..مرد ..جذاب من..


لیام به ارومی دیک زین رو توی دستش گرفت وتا جایی بهش هندجاب داد که کام گرم پسرش روی دستاش ریخت ..

خیلی سریع دستش رو لیس زد و مزه اش کرد نیشخندی زدو خودشو بیرون کشید

زین فرصت اعتراضی پیدا نکرد وقتی لیام به زور بلندش کرد روی دیکش نشوندش!

چشماش از درد گشاد شد و برای تلافی چنگی روی سینه ی لیام زد 

ناله ی بلندی کرد و دستاشون توی هم گره خورد و این دفعه زین بود که شروع کرد و خودشو بالا و پایین کرد..

خسته بود وپاهاش درد گرفته بود ولی براش مهم نبود تنها چیزی که الان نیاز داشت این بود که گرمای لیام رو درون خودش احساس کنه!

با بیحالی روی بدن لیام افتاد و ریز ریز ناله کرد و در عوض لمس های عاشقانه ی مردش رو دریافت میکرد.

بالرزیدن یهویی لیام وآه مردونه ای که کشید زین هم بالا پرید و هیسی کشید اروم اروم چندبار دیگه هم باسنش رو بالا و پایین کرد تا لیام کامل ارضا بشه و دیگه بی حرکت موند..

هردوشون نفس نفس زنون به هم خیره شدند واروم اروم همدیگه رو نوازش کردند و بوسیدند.


لیام خودش رو از زین بیرون کشید وکنار خودش خوابوندش و شروع کرد کمرش رو ماساژ دادن..


+تو عالی..بودی عزیزم..ممنون واسه این حس قشنگ!

زین لبخند شیرینی زد و لیام حس کرد دیگه قلبش نمیزنه!

_توهم عالی بودی لیام..من خیلی خستم ..بیا فقط بخوابیم 

+باشه بخوابیم درتی بوی، دوستت دارم

_منم دوستت دارم.



+سلام..

_سلام بفرمایید!

+دوتا کاپ کیک میخواستم یکی لیمویی یکی کاکائویی،همراه با سه تا بسته پاستیل ازنوع خرسیش 

ولبخندی زد..

_چشم اقای پین همین الان براتون اماده میکنم.

دوتایی به هم دیگه نگاه کردن وزدن زیر خنده 

+بیا اینجا ببینم پسر پاستیلی 

ودستاشو باز کرد،زین با عشق و علاقه بغلش کردوگونه اش رو بوسید 

_روزت چطور بود لی؟

+خوب نبود ،ولی الان که تورو دیدم عالی شد!

_باز هم ردت کردن؟ 

+اشکالی نداره یه کمپانی دیگه پیدا میکنیم..باهری صحبت کردم قراره بهم خبر بده جای نگرانی نیست

_هست..اصلا همش تقصیر منه! بخاطر من شد باید پنهانش میکردیم

+زییین!

_دروغ میگم؟تا وقتی نگفته بودی که گی هستی صدها نفر دنبالت بودند ولی حالا چی؟ یک سال شده که بیکاری من میدونم که داری اذیت میشی ولی بخاطر من چیزی نمیگی!

+من کاملا از اوضاعم راضیم، انقدری هم پول دارم که حتی نوه هامون هم در رفاه باشند پس نگران چی هستی؟

_درد من پول نیست، درد من تویی! نمیخوام افسرده بشی

+تا وقتی تو کنارم باشی من اذیت نمیشم عزیزم، این فکر های مزخرف رو کنار بزار و زودتر تعطیل کن تا بریم دیگه طاقت ندارم 

وبا شیطنت خندید

_گاهی وقت ها فکر میکنم عاشق باسنم شدی لیام تا خودم!

لیام هم خندید و ضربه ای روی باسن زین زد 

+شاید! تواز کجا میدونی؟

_مردک وقیح..

چشم غره ای برای لیام رفت و وسایلش رو جمع کرد و باهم دیگه به خونشون رفتند ..

خونه ی زیام ..اسمی بود که فن های انگشت شمار لیام روشون گذاشته بودند!

Report Page