Candy~
Sunshine[اینو خودم ننوشتم! این ترجمه و بازگردانی یه شات اسماتیه که دوستش داشتم به هیونلیکس برای توعه. اگر خوندی، امیدوارم دوست داشته باشی]
حال فلیکس بد بود. واقعا بد. کنار هیونگ مورد علاقش دراز کشیده بود و داشت به این فکر میکرد که چقدر وجود و زیباییش قابل ستایشه.
فلیکس میخواست الان بالای سرش بره و لبش رو به لبای خوشفرم هیونگش بکوبه، با عطش ولی در عین حال آروم و ملایم. میخواست حریصانه طعمشون رو جوری که دیگه فردایی وجود نداشت بِچشه. فاک، چطور انقدر عالی بود؟ سرش رو دوباره روی بالشتش گذاشت و به آرومی انگشتاش رو از خط شلوارش رد کرد(و اینکه نه، اصلا از پوشیدن باکسرش موقع خواب خوشش نمیومد)، دستِ لرزونشرو روی دیک تقریبا خیس از پریکامش حلقه کرد. شت خیلی هورنی شده بود.
برای چند دقیقه تلاش کرد که خودش رو از اون درد لذت بخش ارضا کنه ولی کافی نبود. هیونجین رو میخواست، به طرز بدی میخواستش.
همزمان که روی تخت مینشست از شرِ شلوار مزاحمش خلاص شد و پاهاش رو از هم باز کرد، توسط پریکامش انگشتاش رو وارد سوراخ صورتیش کرد. به لذتش عادت کرده بود.. بخاطر این چند روز که تنهایی با فکر کردن به پسر بزرگتر خودش رو به فاک میداد، بدون هیچ خجالتی.
خیلی طول نکشید که بدنش همزمان با داخل و خارج کردن انگشتاش به لرزه در اومد. با گرفتن یه گوشه از تخت(برای ثابت موندن) و به زبون آوردن اسم هیونگش، ناله های شیرین اما لرزونش رو بیرون میداد.
فاک. کافی نبود، بیشتر میخواست. عواقب و حال بعدش به درک.
فلیکس انگشتش رو از حفره ی حالا تحریک شدش بیرون کشید و بعد روی رون های هیونجین نشست. با حرکات آروم دیک هیونجین رو از روی شلوار برای هارد کردنش بین دستش گرفت. با احتیاط به صورتش نگاه کرد، حتی تکونم نخورد فقط صورتش زیبا و آرامش بخش بود. بعد از اینکه فلیکس از هارد شدن هیونگش مطمئن شد، دیک سخت شدش رو از باکسرش در آورد و آب دهنشرو روی سرِ عضوش ریخت، دید که مثل عسل به صورت رقیقی از دیکش پایین میومد و به آرومی روی طولش رو خیس میکرد.
با احتیاط سوراخشرو روی سرِ دیکش گذاشت و با نشستن روش، نفسش رو حبس کرد. حس میکرد داخلش پر شده. حس داشتن هیونجین داخل خودش، به طرز فاکی عالی بود.
"اوم. فاک..." فلیکس ناله کرد و با بالا و پایین آوردن باسنش، دیک هیونجین رو توی خودش میکوبید. داشت به این فکر میکرد که چقدر بهتر بود اگه هیونجین خودش بیدار بود و اونرو تا مرز جنون به فاک میداد ولی یه هیونجینِ خوابیده هم کمکش میکرد. با احتیاط همزمان که رایدش میکرد، دست هیونجین رو گرفت و دور گردنش حلقه کرد. ناله های شکسته و زیاده خواه از بین لباش خارج میشد.
"هیون..لطفا..آه فاک..میخوامت..لطفا" فلیکس خواهش کرد و حس کرد دستی که دورِ گردنشه داره محکمتر حلقه میشه.
اگه فقط میدونست که هیونجین تمام این مدت بیدار بوده...
دقیقا از زمانی که فلیکس شروع به فاک دادن خودش گوشه ی تخت با انگشتاش کرد. چطور میتونست بیدار نشه؟ توسط ناله های بیشرم و ناشی از شهوت پسر کوچیکتر همزمان که خودش رو به فاک میداد، جا خورده بود. عالی شد.
به این فکر میکرد که فلیکس قراره تا کجا ادامه بده. حالا پسر کوچیکتر روی رون هاش داشت. با هر ضربه دیک هیونجین از خود بیخود میشد. تمام کارهایی که این پسر انجام میداد برای هیونجین ترنآن کننده بود.
فلیکس، کسی که با کوچیکترین تعریف ها خجالت میکشید داشت دیکش رو مثل فیلمی که از پورنهاب دراومده، راید میکرد.
هیونجین که دیگه نمیتونست با شنیدن اون صداهای گناهبار خودش رو کنترل کنه حلقه ی دستاشـو دور گردن فلیکس محکم تر کرد. چشماش رو باز کرد و دست آزادشـو روی کمر باریک فلیکس گذاشت و داخل دیواره های حساس پسر کوچیکتر میکوبید.
با دیدن چشمای فلیکس که از تعجب گرد شدن لبخندی از روی رضایت زد.
' جنده کوچولو' هیونجین به انگلیسی بین نفساش گفت و فلیکسِ زیبایی که داشت رایدش میکرد رو میپرستید.
" هیونگ!لطفا " نفسِ نالهگونه ای از لباش خارج شد.
'حتی نتونستی صبر کنی تا بیدار شم، ادبت کجا رفته بیبیبوی؟' با تموم کردن جملش گردن فلیکس رو سمت خودش کشید و با نزدیک کردن پسر کوچیکتر به خودش، لاله ی گوشش رو به لباش رسوند. ' اگه به خودم میگفتی لازم نبود همچین نمایشی راه بندازی' هیونجین توی گوشش زمزمه کرد و محکم تر داخل پسر کوچیکتر کوبید.
"ببخشید هیون...بیشتر از این نمیتونستم خودمـو کنترل کنم" فلیکس گفت و با هر ضربه ی هیونگش به خودش میلرزید.
فاک. فلیکس رو دید که به زیبایی در حال به اوج رسیدنشه. با لرزیدن و سفت تر شدن حلقه ی دست فلیکس دور مُچ هیونجین، پسر بزرگتر تازه فهمیده بود که مدت طولانی شده که داره فلیکس رو چوک میکنه. فلیکس "آه آه" های ریزی رو از بین لباش خارج میکرد و چشماش رو از لذت بالای سرش برد.
زمانی که فلیکس دست هیونجین رو ول کرد، پسر بزرگتر هم همینکارو با گردنش کرد و دید که فلیکس چجوری برای نفس کشیدن تقلا میکنه. با شدیدتر شدن سرعت ضربات پسر بزرگتر، فلیکس حس کرد که حساس تر شده و خودش رو روی بدن هیونجین انداخت. حالا پیشونیهاشون روی هم قرار داشت.
هیونجین انگشت شستشـو روی لبای فلیکس کشید و فلیکس هم خیلی مطیع دهنش رو باز کرد. هیونجین دوتا از انگشتاش رو داخل دهنش برد و به فلیکس اجازه ی بازی باهاشون رو داد، بعد از خیس شدن کاملشون انگشتاش رو از دهنش درآورد و حالا نوبت اون شده بود که با انگشتاش با نیپل فلیکس بازی کنه.
صدای ناله ها و برخورد بدناشون بهم ملودیِ تحریک کننده ای رو توی اتاق ساکت ایجاد کرده بود.
فلیکس بازم دهنش رو باز کرد و هیونجین با پوزخند ایندفعه توش تف کرد که باعث ریختن بخشی از ابدهنش روی چونه ی فلیکس شد.
هیونجین حتی لازم نبود به پسر کوچیکتر بگه چیکار کنه چون فلیکس تاحالاشم اون مایع لیز رو همراه با ابدهن خودش قورت داده بود.
هیونجین که از کارش شوکه شده بود پوزیشنشون رو عوض کرد و فلیکس رو زیر خودش کوبید، ضرباتش با گرفتن مچ پسر کوچیکتر محکم تر شده بودن.
گاد، عاشق دیدن فلیکس با این حالتِ هات و خواستنیش بود.
چون به هر حال فلیکس بیبیِ هورنی خودش بود~