Candy

Candy

ᴀɴᴛʜᴏɴʏ

𝐉𝐎𝐈𝐍 𝐎𝐔𝐑 𝐇𝐎𝐑𝐍𝐘 𝐅𝐀𝐌𝐈𝐋𝐘꧇@TK_BULLETPROOF ⚠️🔞



با تموم شدن ظرف‌ها و بستن شیر آب، پیشبندش رو در آورد و روی صندلی گذاشتش. از آشپزخونه بیرون اومد و به سمت مردی که روی کاناپه لم داده بود، رفت.

کوک درحال عوض کردن کانال‌ها بود تا یه فیلم مناسب برای خودش و تهیونگ گیر بیاره، ولی با قرار گرفتن باسن پسر جلوی صورتش و نشستن روی پاهاش، بیخیال تلویزیون شد.


+ خسته نباشی عزیزم.


_ ممنونم کوکی. ولی بهتر نبود بجاش با یه بوسه خستگی رو از تنم بیرون می‌کردی؟


مرد خندید و به لب‌های پسرک اخمالوش، بوسه‌ی گرمی‌ زد. همزمان دست‌هاش رو دور تن کیم تنگ‌تر کرد و به خودش فشردش.


+ بفرمایید. حالا راضی شدی؟


_ نخیر. یخچال خالی از سوجوعه. کابینت‌ها هم هیچ خوراکی‌ای توش نیست. تو قبلا بهم بیشتر اهمیت می‌دادی!


پسر، معترضانه دست‌هاش رو توی سینش قفل کرد. نگاهش رو از دوست‌پسرش گرفت و روی دیوار قفل کرد. حالا گره‌ی بزرگی بین ابروهاش نشسته بود. خب کوک حسابی لوسش کرده بود، پس باید نتیجه‌ی کارش رو می‌پذیرفت.


+ باشه باشه. پاشو بریم خرید کنیم.


_ نمی‌خوام. چون من گفتم می‌خوای بریم؟


+ نه دردونه. یه چیز دیگه هم تو خونه نداریم و خوشبختانه به نبودش پی‌نبردی.


تهیونگ با چشم‌های درشت شده به مرد مو مشکی خیره شد. داشت فکر می‌کرد چیه که پیش دستی کنه، ولی همه چیز، جز اون‌هایی که گفته بود ندارن رو داشتن.


_ نمی‌گی چی نداریم؟


+ یه رازه. حالا پاشو که بریم.


از روی کاناپه‌ی مخملی بلند شد و پسرکش رو هم بلند کرد. سوپر‌‌ مارکت یک چهار راه باهاشون فاصله داشت، پس لزومی برای عوض کردن لباس‌هاشون نبود. با برداشتن کیف پولش و کلید، از خونه خارج شدن.

توی مسیر، تهیونگ مثل بچه‌های دوساله دست کوک رو گرفته بود و با هول دادنش به عقب و جلو، شعری رو زیر لب زمزمه می‌کرد.مرد از حس آرامشی که کنار عزیزترین شخص زندگیش داشت، لبخند پر‌رنگی روی لب‌هاش جا خوش می‌کنه.

خیابان‌ها تاریک و خالی از جمعیت بودن. پس جونگ‌کوکی می‌تونست خیلی راحت با پسر مورد علاقش، فارغ از دنیای اطرافشون خوش‌ بگذرونه.

با رد شدن از خط عابر، به سوپر مارکت که کل اون خیابون رو روشن کرده بود، می‌رسن. پسرک همونطور که انگشت‌های مردش بین انگشت‌های خودش اسیر بود، وارد سوپری شد.


+ خب جناب کیم. هرچی لازم داریم بردار. منم می‌رم نوشیدنی بردارم، قبوله؟


_ باشه عزیزم. فقط زود بیا.


+ چشم.


با پایان مکالمشون، کوک راهش رو از بین قفسه‌ها، به یخچال بزرگ‌ انتهای مغازه کشید. وسط قفسه‌ها چک کرد که تهیونگ اون نزدیکی‌ها نباشه، آخه هنوز هم نمی‌خواست بهش بگه چی نداریم.

خرس‌ عسلی با برداشتن خوراکی‌هایی که لازم‌داشت، پای صندوق رفت و منتظر جونگ‌کوکی موند. مرد‌ هم خیلی زود خودش رو با دوتا شیشه سوجو به صندوق رسوند.


+ خب. دیگه‌ چیزی لازم‌ نداری؟ هرچی خواستی برداشتی؟


_ اره. هرچی لازم بود برداشتم.


+ تو بیرون وایسا تا من حساب کنم و بیام قشنگم._ کنارت هستم‌ دیگه.


+ تا بیرون اومدیم یه نگاهی به اطراف بنداز‌.


_ باشه. زود بیا.


با پایان حرفش به بیرون رفت و مشغول تماشای خیابان خالی شد. کوک هم از فرصت استفاده کرد و خریدها رو حساب کرد. با پایان کارشون توی اون‌ مغازه، تمام مسیر رو همون‌طور که اومده بودن، با بازیگوشی بیش‌تر برگشتن.


با ورودشون به خونه، تهیونگ خیلی سریع رفت و روی کاناپه نشست. مرد هم با رفتن به آشپزخونه و آوردن دوتا لیوان، اون هم به همراه خوراکی‌ها به عزیز کرده‌اش ملحق شد.


_ خب چه فیلمی آماده کردی؟


+ تلویزیون و روشن کنی می‌بینیش، رو حالت پخش خاموشش کرده بودم.


پسرک‌ خیلی سریع مطابق حرف مرد عمل کرد و با برداشتن کنترل، از روی میز روشنش کرد.‌ کوک پسر رو روی پاهاش نشوند و آروم‌ گردنش رو بوسید.


نیم ساعتی از فیلم درامایی که کوک گذاشته بود می‌گذشت. اما این یه فیلم‌ عادی نبود و تهیونگ‌ رو داغ و داغ‌تر می‌کرد.


_ چرا از این فیلم‌ها گذاشتی کوکی؟ می‌تونستیم یه فیلم بهتر ببینیم.


+ ولی تو قبلا از این فیلم‌ها زیاد دوست داشتی هانی.


با رفتن شخصیت‌های فیلم‌ روی تخت و شروع عشق بازیشون، چیزی توی دل تهیونگ تکون خورد. کمی مست بود و دیدن این صحنه‌ها اونم‌ وقتی روی پای مردش بود، براش تحریک کننده بود.


_ درسته. بهتره یکم خوراکی بخوریم.


کوک از دیدن چهره‌ی گل انداخته‌ی خرس‌عسلیش، پوزخندی به لب‌هاش می‌شینه. کیم‌ کمی خم‌ می‌شه و دستش رو داخل پلاستیک می‌بره. با برخورد دستش به جعبه‌ی مستطیل شکلی، اون رو بیرون می‌آره. بدون توجه به جعبه‌ی داخل دستش سعی در باز کردنش می‌کنه، ولی با متوجه شدن توع جعبه و حرکت دست های مرد زیر تیشرتش، توی جاش لرزید.


_ فاک کوک! این چیه؟


جونگ‌کوک، تن ظریف پسرش رو بین بازوهاش اسیر می‌کنه و لیسی به گردنش می‌زنه. پاهاش رو دور کمر پسرک حلقه می‌کنه و کامل گیرش می‌ندازه.


+ خب کاندوم نداشتیم. توام‌ نفهمیدی. دیدی من بهت توجه می‌کنم.


_ فاک، باورم نمی‌شه. کوک، داری لهم‌ می‌کنی.


+ باورت بشه تدی بدجنس. حالا هم باید بهم جایزه‌ی این مراقبت رو بدی و منم در عوض بهت یه آبنبات توت‌فرنگی بدم.


دست‌های مرد زیر لباس پسرکش رفت و نیپل‌هاش رو به بازی گرفت. همزمان آروم گردنش رو می‌لیسید و مک می‌زد.


_ شت. کوکی! باشه قبوله. فقط آزادم بذار تو حرکت.


+ هرچی بیب بگه.


پاهاش رو از دور بدن کیم برداشت و اجازه داد راحت‌تر حرکت کنه. تهیونگم روش رو به سمت مرد برگردوند ولی تا خواست حرکتی انجام بده، مرد هورنی لب‌هاش رو با لب‌های خودش به بازی گرفته بود.

اون توت‌فرنگی بزرگ، عاشق بوسه های مردش بود و با خوابوندن تنش روی کاناپه اجازه‌ی پیش روی بیشتر رو به همه‌ی کسش داد.


_ داری صبرم و لبریز می‌کنی. لباس‌هام رو در نمیاری ددی شیطون؟


+ نگاش کن. اول می‌خواست فرار کنه حالا می‌خواد کارا زودتر پیش بره.


_ دیوونه ندیدی؟ من دیوونه‌ی دیک لعنتی توام.


با شنیدن این حرف اونم از دهن‌ تدی‌عسلیش، لباس‌های پسر رو از تنش در آورد و کل تن بلوری و بور رنگش رو بوسید.پسرک هم بیکار نموند و با در آوردن لباس‌های مردش، یکی از کاندوم هارو بیرون کشید. پلاستیکش رو پاره کرد و با هندجاب رفتن برای دیک فاکی جونگ‌کوکیش، اون رو به تنش کرد.


+ آفرین بیب. کارت خیلی خوبه. ولی باید سوراخ گرم و تنگت و اول آماده کنیم، تا بتونه من و جا بده و این آبنات توت‌فرنگی رو بمکه.


_ شت. کوک من فاکینگ صبرم تموم شده. هر کاری می‌کنی سریع‌تر لطفا.


مرد انگشت‌هاش رو وارد دهن باز تهیونگ کرد و همه‌ی انگشت‌هاش رو با بزاق دهن پسرک پوشاند.


+ حالا می‌تونم بازت کنم و تا صبح توی حفره‌ی گرمت بکوبم.


_____________________

༅𝐁𝐔𝐋𝐋𝐄𝐓𝐏𝐑𝐎𝐎𝐅 ᵀᴷ 𝐖𝐑𝐈𝐓𝐈𝐍𝐆 𝐓𝐄𝐀𝐌࿐

_____________________

برای خاکبرسریای قشنگمون جوین شین تو چنل🔞😉@TK_BULLETPROOF  🍑💦

Report Page