Candy
@BangtanUniversalدیگه تحمل وزن خودش رو نداشت و روی زانو هاش به زمین افتاد، مرواریدهای چشمهاش گونه های سرخ شده از سرماش رو میسوزاند، انگشتهای کشیده و نحیفش رو که از سردی هوا به سرخی میزدن مشت کرده بود و با پردهِ اشکی که دیدش رو تار کرده بود به جمعیتی که سعی داشتن دو مردی که در حال دعوا بودن از هم جدا کنن خیره شده بود.
" باید به حرفش گوش میدادم، باید میموندم توی کتابخونه.
کاش به حرفش گوش داده بودم.
تهیونگ احمق، خنگِ بی عرضه "
نگاهش بین زانو هاش بود و هیچ از صدا های اطرافش متوجه نمیشد و فقط اشک میریخت و مدام به خودش ناسزا میگفت.
زمان از دستش در رفته بود که حس کرد کسی کنارش نشست.
برای لحظهای ترسید و کمی خودش رو عقب کشید که دستی آشنا بازوش رو گرفت تا متوقفش کنه و با دست دیگرش زیر چونش رو گرفت و بالا اورد.
با چشم هایی که بخاطر گریه سرخ شده بودن به صورت خونی یونگیش خیره شد.
یونگی برعکس اخمی که روی پیشونیش جا خوش کرده بود لبخند ادامسیش رو تقدیم تهیونگ کرده بود.
_آبنبات من نباید گریه کنه، میدونی که؟
تهیونگ که شنیدن صدای یونگی کمی آرومش کرده بود، بیاختیار پرید توی بغل پسرک مو یخی، و محکم بغلش کرد.
یونگی یکی از پاهاش رو روی زمین محکم تر کرد تا زمین نخورن و پسرک ترسیدهاش رو با وجود دردی که داشت توی بغلش گرفت و گذاشت آرومتر بشه، دستش رو نوازش وار توی موهای تهیونگ میکشید و کنار گوشش لب زد.
_هیش آبنباتم... من کتک خوردم تو چرا داری گریه میکنی؟
تهیونگ به آرومی از توی بغل یونگی بیرون اومد و دستش رو سمت گونه زخمی شده مردش برد و بین هق هق زدن هاش سعی کرد حرفی بزنه.
_ام ... اما ... بخاطر م ... من ... کتک ... کتک خوردی!
یونگی آروم با دو انگشتش زد توی سر تهیونگ و ازش جدا و بلند شد و دستش رو طرف تهیونگ دراز کرد تا اون هم بلند بشه.
_خنگ من، بلند شو بریم، توی خونه دربارش حرف میزنیم، نمیخوای که توی این سرما با این قیافه بمونم؟
لایک و کامنت فراموش نشه♡
-Squirrel