Call

Call

@IMAGINATIONS_BTS

با حس خاک نرم زیر انگشتای دستم لبخندی زدم ، خیلی وقت بود که میخواستم گل های داخل گلدونم رو جاشون رو عوض کنم اما فرصتش پیش نمیومد.

گرمای داخل گلخونه فارغ از هوای سرد و برفی بیرون برام لذت بخش بود مثل خوردن چای کنار شومینه روشن که کنارش نشستی ، عرق روی پیشونیم رو پاک کردم و بلند شدم.

-لونا بیا گوشیت داره زنگ میخوره!

با تعجب به جسیکا نگاه کردم از وقتی که به هلند اومدم کسی باهام تماس نگرفته بود با شوق با دستای خاکی تماس رو وصل کردم.

_سلام لونا خوبی؟

با بهت به صحفه گوشی زل زده بودم باورم نمیشه کسی که باهام تماس گرفته اون باشه.

_نمیخوای جوابم رو بدی یا گربه زبونت رو خورده؟

انگار با این حرفش از شوک جدایی سه ساله‌مون بیرون اومدم.

+یاااا نخیرم زبون دارم! خوبم تو خوبی؟

با خنده سرش رو تکون و نگاهم کرد.

_زیاد نباید آب و هوا مون فرق داشته باشه چرا اونجا اینقدر سر سبزه؟

به اطرافم نگاه کردم و دستامو جلوی دوربین گوشیم گرفتم.

+یادت رفته من دانشجو چه رشته ایم!

آروم همون‌طور که پالتوم رو می‌پوشیدم به گوشی نگاه میکردم.

_نمیخوای برگردی؟

با این حرفش دستم رو یقه پالتوم که سعی در مرتب کردنش بود خشک شد ، به چهره غمگین اما مغرورش زل زدم نمی‌دونم چقدر گذشت که به خودم اومدم و یقه‌ام رو مرتب کردم.

+هنوز سه سال دیگه مونده! ببینم تو اوضاعت چطوره؟

دستی به گردنش کشید درحالی که با لبه ماگش که بخار ازش بلند میشد دست میکشید نگاهم کرد.

_خوبه.

انگار به زور داشتیم حرف می‌زدیم هردومون دنبال یک حرف بودیم که بحث هامون رو مثل اون موقع ها که از هم دور بودیم گرم کنیم اما فقط حرفامون به کلمات و جملات کوتاه ختم میشد.

+یونگی خوشحال شدم باهام تماس گرفتی.

سرش رو تکون داد و به در ورودی اتاق کارش خیره شد.

+بقیه کجا رفتن؟

_تو اتاقشون! میگم از کی اینقدر از هم دور شدیم که داریم دنبال یک بهونه میگیردیم که باهم حرف بزنیم؟

لبمو به دندون و سرم رو بالا گرفتم تا اشکم نریزه .

+نمی‌دونم واقعا قبلاً حتی عطسه هم میکردیم به هم زنگ می‌زدیم اما الان با اینکه اینهمه اتفاق برامون میفته حتی نمی‌دونیم چه شکلی توضیح بدیم!

عصبی دستی به موهای لختش و هوف حرصی کشید و سرش رو درحالی که دستش رو زیر بغلش زد میزد تکون میداد.

_ لونا برگرد دوس....

که با باز شدن در اتاق نفس حبس شدمو بیرون فرستادم هنوزم از شنیدن اون جمله هرچند نیمه تپش قلبم رو بالا میبرد ، لذت می‌بردم و جریان خونم رو تند تر میکرد.

-یونگی بیا بریم شام!

_ خب من دیگه میرم فردا بهت زنگ میزنم کاری میکنم رابطه‌مون مثل قبل بشه!

با خنده سرم رو تکون دادم و موهام رو پشت گوشم فرستادم.

+باشه بای!

و تماس رو قطع کردم و به سمت پنجره اتاقم رفتم به رقص برف های بیرون خیره شدم.

+قراره این زمستون برام خیلی گرم باشه!

Report Page