bus

bus

mahtab_khalifpour

گر ديروز تعطيل نبود؟ پس چرا شيشه ي اتوبوس ها هنوز كثيف مانده؟ شركت هاي اتوبوس راني مگر مادر ندارند كه اتوبوس هارا حمام ببرد و خوب بساباند تا اول هفته تميز ما را به سر كار و مدرسه بياورند؟ قيافه ي خواب آلودِ اول صبحِ مردم نشاني از اهميت به اين قضيه ندارد، همه به فكر آنند كه شب چطور بخوابند كه فردا همين موقع التماسِ ده دقيقه خواب بيشتر نكنند و من به اين فكر ميكنم كه نكند مادر اتوبوس ها مريض شده است. نكند كه به آن ها نرسد و اتوبوس ها به خاطر ما نتوانند از مادرشان مراقبت كنند. به خاطر ما.


وقتي خنده هاي دختري در مهماني عمقِ كمتري از بقيه دارد، دوست دارم از او بپرسم كه چه چيز به دستش گره خورده كه نميگذارد غرق شود، نكند به خاطرِ اتفاقي باشد. به خاطرِ اتفاقي. 


پشت ميز هاي شطرنجي پارك بعد از چندوقت جاي پيرمرد ها عوض ميشود اما هر پيرمردي كه كسي را ميبيند ميگويد او يا شبيه بچه اش، نوه اش، يا يك فاميل دورش است، از نظر او همه ي آدم ها شبيه كساني هستند كه دوستش ميدارد و تو به اين فكر ميكني كه نكند ناخواسته به خاطر پراكندگي ژن ها دلِ كسي بگيرد، به خاطرِ شبيهِ كسي كه تو نيستي، بودن. 


"فردا هر كدوم از شما بايد املايي بنويسيد كه مامان يا باباتون بهتون بگه، نبينم كسي از روي كتاب خودش بنويسه ها من ميفهمم". روي زمين نشسته، دستمال هاي كنارش اگر تاريخ انقضا داشت تا به حال هزار بار فاسد شده بود و كتاب جلويش باز است و مينويسد، از عمد روي كلامي "قدرت" تشديد ميگذارد تا به خودش غلط بگيرد به خاطر اينكه معلم فكر كند كه كسي به او ديكته گفته، به خاطرِ باور كردن كسي. 


تنها آرزوي عمه بعد از همه ي سال هايي كه او را بزرگ كرده بود، اجرا روي صحنه هاي بزرگ بود و حالا در بك استيج تمام ِ گريم با عرقش شسته شده اما دنباله رو نور، پا روي صحنه ميگذارد، به خاطرِ كسي كه هر چه دارد از اوست، به خاطر دلخوشيِ او. به خاطر ِ برآورده شدن ِ آرزو. 


حالا كه كنار شيشه ي كثيف اتوبوس ايستاده ام، به اين فكر ميكنم، آدم ها چقدر دليل براي ادامه ي زندگي مي آورد، چقدر بند هاي تكه پاره ي زندگي را بهم گره ميزند كه ادامه دهد و اين مرا نگران ميكند؛ اينكه اتوبوس ها به خاطر ما پيش مادرشان نمانده باشند، مايي كه هر كدام به خاطرِ چيز هاي ديگري، كه او جزو هيچكدامشان نيست، زندگي ميكنيم.

Report Page