Burn

Burn

Me

بدون حرفی روبه روی هم نشستن، و تنها چیزی که این سکوت رو میشکنه صدای برخورد چاپستیک به ظرف نودل هست. هردو مشغول خوردنن و گاهی زیرچشمی به هم نگاه میندازن ولی هیچکدوم برای شروع صحبت پیش قدم نمیشه. شاید هم دارن تو ذهنشون کلمه هارو کنار هم میچینن و منتظر یه فرصت مناسبن.

وقتی آخرین قاشق سوپ توسط جونگکوک خورده شد، نفسی از روی آسایش میکشه که نشون از سیر شدنش هست ولی جیمین میتونه لرزش کمی که توی صداش بود و عصبی بودنش رو نشون میداد رو حس کنه.

جیمین میدونه که جونگکوک هنوز با گفتن حرفی که تو دلش هست حس راحتی نداره. طوری که بنظر میاد این موضوع و اطلاعاتی که قراره گفته بشه میتونه قدم بزرگی تو رابطه ی اونا بشه.

رابطه دوستی؟ حالا هرچیزی که اسمش هست.

برای اینکه باملاحظه باشه و بتونه جونگکوک رو از اون حس بدی که داره دور کنه، جیمین اولین کسیه که مکالمه رو شروع میکنه، سعی میکنه لحنش آروم باشه و به جونگکوک حس راحتی بده

" بانی هروقت دوست داشتی حرف بزنی من آمادم که بشنونم " جیمین لبخند نرمی به پسر روبه روش زد، میدونه صدا زدنش با این اسم کیوت چه تاثیر خوبی روی جونگکوک میزاره.

لبخند کوچیکی روی صورت جونگکوک نمایان میشه—این تاثیری هست که پارک جیمین روی مردم میزاره.

" واو، از کجا شروع کنم " لبخند هیستریکی میزنه، و به جیمینی که دستاشو روی میز گذاشته و چونه اش رو بهش تکیه داده و با صبوری منتظرشه، نگاه میکنه. 

" اوکی بزار اینو ازت بپرسم، درباره ی من چی میدونی؟ درباره ی گذشته ام و خانواده ام؟ "

" اومم " جیمین با کمی تردید میگه " که بابات رئیس کمپانی سرگرمی JeonStar هست، و اینکه تو درواقع میلیونری؟ "

جونگکوک درحالی که به ظرف خالی غذا خیره شده با صدای آرومی میگه " اشتباهه، هردوتا چیزی که گفتی. یا بزار اینطوری بگم، اگه این مکالمه رو سال اول دانشگاه باهم داشتیم حرفت درست بود. "

ابروهای جیمین با تعجب بالا میره.

جونگکوک با نی محتویات لیوان روبه روش رو دایره وار هم میزنه و با اینکار سعی داره ذهنش رو مرتب و انرژیش رو جمع کنه تا بتونه حرفش رو ادامه بده " تقریبا نصف سال دوم دانشگاه گذشته بود که متوجه شدم کسی که این همه سال فکر میکردم پدرمه، در واقع نیست "

" چی؟! " نفس جیمین از شوک چیزی که گوشاش شنیده، حبس میشه.

" و حتی انقدر هم انسانیت نداشت و واسش مهم نبودم که وقتی متوجه این موضوع شد بیاد و باهام حرف بزنه و حقیقت رو بهم بگه " جونگکوک خنده ی دردناکی میکنه

" اولین نفری که بهم گفت پدرم درواقع پدر واقعیم نیست وکیل خانوادگیمون بود. و بدون هیچ مقدمه ای بهم خبرداد که قراره اسمم رو از شجره نامه ی خانوادگی حذف کنن. "

" جونگکوکا " جیمین با چشم هایی که درد جونگکوک به اونا هم نفوذ پیدا کرده بود، بهش نگاه میکنه " من متاسفم "

ولی جونگکوک فقط لبخند هیستریکی در جواب بهش میزنه

" دیدی این دقیقا چیزی بود که ازش میترسیدم، دلیلی که دلم نمیخواست این موضوع رو بهت بگم "

" چ—چی—"

" بهم ترحم نکن جیمین. نمیخوام طوری بهم نگاه کنی که انگار من بیچارم " سرشو با شرمندگی پایین میندازه و با کلافگی موهاش رو بین مشت های بسته اش گیر میندازه

" من همین الان هم میدونم بیچارم، دلم نمیخواد تو نگاه تو هم اینطوری بنظر بیام " زمزمه میکنه.

با خم شدن جیمین به روی میز، صندلی کمی به عقب کشیده میشه. جیمین دستاشو بلند میکنه و دستای سرد جونگکوک رو که بین موهاش گره خورده بود بین دست های گرم خودش میگیره و از سرش جدا میکنه " این ترحم نیست کوک، این همدردیه "

جیمین با لحن آروم و مهربونی توضیح داد

" این بهم حس درد میده وقتی میبینم کسی که با تموم وجودم بهش اهمیت میدم، توی درد و ناراحتیه. "

جونگکوک کمی سرشو رو بالا میاره و خودش رو تو چشم های شفاف جیمین گیر میندازه.

" متاسفم " جونگکوک با لحن آرومی جواب میده.

" مشکلی نیست " جیمین میگه و دوباره روی صندلیش میشینه ولی هنوز دستای جونگکوک رو که روی میز قرار داشت، نوازش میکنه " چرا بقیه داستانت رو تعریف نمیکنی؟ "

" اون منو دور انداخت جیمین، طوری که انگار هیچ ارزشی نداشتم. انگار اون منو برای 20 سال بزرگ نکرده بود و برای همه ی این سال ها پسرش نبودم. چرا؟ چون فقط از یه خون نبودیم؟ " صدای جونگکوک از حس تنفر میلرزید.

" این تقصیر تو نیست کوک، تقصیر تو نیست " 

جیمین سعی میکنه بهش امید بده درحالی که قلب خودش از درد صدای پسر روبه روش،تو سینه اش فشرده شده.

" گاهی اوقات حس میکنم که " جونگکوک زمزمه میکنه 

" که اگه پسر بهتری واسش بودم این اتفاقات چیزی رو تغییر نمیداد تصمیم نمیگرفت منو دور بندازه. اگه پسری بودم که میتونست بهش افتخار کنه، میتونستم هنوز پدر صداش کنم."

" نه جونگکوک، به من گوش بده "

جیمین با لحن قاطعانه ای گفت " این تقصیر اونه، تقصیر اونه که نمیتونه ببینه تو چقدر فوق العاده ای. تقصیر اونه که با حس تنفر یا ناراحتی کور شده و نمیتونه واقعیت رو ببینه و داره همه چیو سرتو خالی میکنه. هیچکدوم از اینا تقصیر تو نیست. "

جونگکوک سرشو در برابر صدای قاطعانه ی جیمین تکون میده.

" دلیل اینکه کار میکنی اینه که تورو از شجره نامه ی خانوادگی حذف کرده؟ که بتونی شهریه دانشگاه رو پرداخت کنی؟ " جیمین درحالی که با نوک انگشت هاش پشت دست جونگکوک رو نوازش میکنه، میپرسه.

جونگکوک سرشو برای مخالفت تکون میده " نه، من واسه این کار میکنم که بتونم به زندگیم برسم. خوشبختانه موقعیت خوبم تو گروه ووکال دانشگاه منو برای کل سال بورسیه میکنه، و خب این کمک خیلی بزرگیه. "

جیمین نفسی که نمیدونست ار کی تو سینه اش حبس شده رو بیرون میده " خب حداقل تو این مورد مشکلی نیست "

" چیز خنده دارش اینه که ، یادت میاد وقتی که داشتیم درباه ی قرار صوری باهم حرف میزدیم؟ "

جیمین سرشو تکون میده، با شنیدن اسم " قرار صوری " فشرده شدن قلبش رو حس میکنه.

" وقتی ازم پرسیدی که چرا انقدر واسم مهمه رابطم با سیهون هیونگ مخفی بمونه؟ "

دوباره سرشو تکون میده تا جونگکوک ادامه بده.

" اون موقع هم بهت دروغ گفتم " 

نگاه شرمنده ای به جیمین میندازه " این بخاطر این نبود که نگران شهرت و وجهه ام بودم، برای این بود که اگه بقیه این راز رو بفهمن ممکنه بورسیه ام رو از دست بدم، و من واقعا نمیتونم سرش ریسک کنم "

" فاک " پسر موبلوند با ناله میگه " نمیخوام حرفمو بدبرداشت کنی کوک ولی—"

" استاد یانگ ارزشش رو داره؟ " جونگکوک حرفی رو که جیمین تو ذهنش بود رو کامل کرد.

" عا، آره منظورم همین بود " جیمین اعلام کرد و منتظر جواب جونگکوک موند.

" آره، ارزشش رو داره " 

ذهن جونگکوک با فکر کردن به دوست پسرش برای لحظه ای از اون موقعیت خارج شد و متوجه درد نگاه جیمین بعد شنیدن این حرف نمیشه.

" وقتی تو موقعیت بدی بودم اون هوامو داشت، و در واقع یه جورایی منو از اون شرایط نجات داد. باعث شد حس دوست داشته شدن کنم وقتی که بیشتر از هرزمان دیگه ای بهش نیاز داشتم. هیچوقت اینو فراموش نمیکنم. پس آره، فکر میکنم در مقابل کارهایی که واسم انجام داده، اون ارزش این ریسک کردن رو داره. "

جیمین نگاهش رو به میز داد و چند لحظه صبر کرد تا بتونه دربرابر چیزایی که از زبون جونگکوک شنیده، خودشو جمع و جور کنه و بتونه چیزی که جونگکوک الان نیاز داره رو بهش بده.

بالاخره، زمانی که تونست همه ی حس درد و ناراحتیش رو برای این لحظه خفه کنه، با نگاه مصمم و قوی به جونگکوک نگاه میکنه و مطمئن میشه جونگکوک هم حواسش رو بهش بده.

" خب پس بهتره فوق العاده ترین کاپل شهر بشیم، چون به هیچ دلیل کوفتی اجازه نمیدم کسی این بورسیه رو ازت بگیره "

لبخند قدردانی روی صورت جونگکوک نمایان میشه و از بادرک بودن جیمین حس خوب و آرامش میگیره و تو دلش از پسرموبلوند تشکر میکنه.

و جیمین با دردی که کل سینه اش رو پر کرده، میخنده.

کاری که توش حرفه ایه.

چون لعنت بهش، عاشق جونگکوک بودن دردناکه.

Report Page