BTS

BTS

DRAKE

- پاشین، با شمام احمقااا

با صدای جین لای پلکش رو باز کرد اما با دیدن جسم سنگینی که روی قفس سینه‌ش قرار داره نفسش بند اومد، پای جیمین رو کنار زد و بلند شد با ندیدن هوسوک و جونگکوک اخمی کرد و از اتاق خارج شد‌.

- جین هیونگ، هوسوک با کوکی کجان؟

سرش رو از آشپزخانه بیرون آورد و با حالت کیوتی گفت

- تهیونگ بیدار شدی! رفتن سر قرار.

- سر قرار؟

سری تکون داد و گفت

- دوتا دختر گیر آوردن برای ناهار به رستوران دعوتشون کردن.

هوفی کشید و زیر لبش زمزمه کرد

- ماهم که تهش سینگل.


* *

کتش رو مرتب کرد و تقه‌ای به در دستشویی زد.

- هوی جونگکوک بیا الان میرسناا

در رو باز کرد و زیپ شلوارش رو داد بالا، دستش رو شست و با استرس روبه هوسوک گفت

- خوشگل شدم؟

خنده‌ای کرد و دستش رو روی شونه‌ی پسر کوچکتر گذاشت.

- نترس تو قراره بگیریش نه اون.


بعداز اومدن دو دختر جونگکوک با استرس به لباس هوسوک چنگ می‌زد و تا می‌تونست آب می‌خورد.

- از خودتون بگین.

هوسوک لیوان‌هاشون رو پر کرد و منتظر موند تا حرف بزنن، یکی از اون‌ها که موهای قهوه‌ای رنگی داشت گفت

+ اسم من سوجین و اسم دوستم هلن.

- اوه باعث افتخارمه، منم هوسوک دانشجوی هنر و ایشونم جونگکوک هستن.

کوک زیر نگاهی به سوجین انداخت و گفت

- من الان بر‌می‌گردم.

هوسوک با تعجب به رفتن جونگکوک نگاهی انداخت اما بعد روبه اون دونفر گفت

- خوب داشتین می گفتین.


* *

مسواک رو برداشت و کمی خمیر دندون زد و به دهانش نزدیک کرد اما با حس کردن طعم تلخ تک سرفه‌ای کرد کل دهانش رو با آب شست.

- کدوم خری از مسواکم استفاده کرده؟

جیمین با فهمیدن موضوعی وارد دستشویی شد روبه یونگی گفت

- هیونگ، مسواکت آبیه؟

- چطور؟

لعنتی زیر لب فرستاد و باحالت ناراحتی مانندی گفت

- منو ببخش هیونگ، دیشب زیادی مست بودم اشتباهی از

مسواک تو به جای گوش پاک کن استفاده کردم.

با تعجب به جیمین نگاهی انداخت.

- توعه احمق از مسواک من به عنوان گوش پاک کن استفاده کردی؟

- حلالم کن داداش.

عصبی مسواک رو زمین انداخت و با تمام توانش کل خونه

دنبال جیمین دوید.

- داداشو زهرمار پسره‌ی احمق اون مسواک رایگان بود نمی‌دونی چقدر دوسش داشتم.

نامجون از اتاقش خارج شد و با دیدن یونگی و جیمین آهی کشید.

- یه جا بکپین احمقای خر.

جیمین با دیدن نامجون مِن مِن کنان روی مبل کنار تهیونگ

نشست و یونگی خودش رو مشغول بازی با تابلو کرد.

نامجون: صبر کنین، کوک با هوسوک کجان؟

- اینجاییم

جونگکوک گفت و به هوسوک کمک کرد تا وارد بشه و روی

مبل نشوندش، جین با تعجب از آشپزخونه بیرون اومد و

روبه هوسوک گفت

- تو چرا پاهاتو صد و هشتاد درجه باز کردی؟

یونگی زد زیر خنده و جیمین هم همراهیش کرد، هوسوک با داد گفت

- جونگکوک خاک برسر چایی رو ریخت روم.

جیمین: اوه هوسوک هیونگ حق داری باید الان جونگکوک

رو جر بدی.

کوک پشت نامجون قایم شد و گفت

- شما احمقا خفه شین، هوسوکا دستم به شلوارت به سوجین نگو چیکار کردم باشه؟

هوسوک با زحمت برگشت و بالش رو سمت جونگکوک پرت کرد اما از شانس بعد نامجون به صورت اون برخورد کرد.

هوسوک: احمق سوجین همراه هلن جفتشون جواب رد دادن چی داری می‌گی.

جونگکوک: واقعا؟ حیف

هوسوک با سوزش شدیدتری که به سراغش اومد ناله‌ای کرد و هرچیزی که به ذهنش رسید باره جونگکوک کرد

- توعه خر زدی ناکارم کردی، احمق من خیر سرم می‌خوام

بچه دار شم.

جیمین با خنده‌ی زیاد روی زمین افتاد و روبه هوسوک گفت

- هیونگ متاسفانه دیگه نداریش.

جونگکوک پا برچین سمت خروجی رفت و گفت

- هوسوک هیونگ شرمنده، ولی قسمتش نیست.

با خنده‌ای که کرد رفت و در رو بست، تهیونگ از روی مبل

بلند شد دفترش رو برداشت و روبه بقیه گفت

- خوب من دیگه می‌رم.

جین: کجا، بچه امروز باید پروژه رو تحویل بدیم.

تهیونگ: شما خودتون این کارو بکنین فعلا.

* *

دفترش رو برداشت و زیر درخت نشست، شروع کرد به نوشتن.

زندگی من از اون جایی شروع شد که با شش نفر آشنا شدم، جین، نامجون، یونگی، هوسوک، جونگکوک و جیمین اخلاق‌های متفاوتی داریم اما هدفای مشترکی بینمون وجود داره؛ درسته تو یک خونه با سه تا اتاق و یک سرویس بهداشتی همراه پذیرایی و یک آشپزخونه زندگی می‌کنیم.

اما عشقی که نسبت بهم داریم، در برابر همه‌ی این‌ها قوی تره.


Report Page