Boss
𝘕𝘪𝘩𝘢𝘯به زور پلکهای پف کردش رو از هم فاصله داد و بدنش رو روی تخت کشید. هنوز خسته بود و دلش میخواست چند ساعت دیگه هم بین لحاف سرد و پتوی گرمش که تضاد دلنشینی رو براش ایجاد میکردن بخوابه؛ اما ساعتی که داشت عدد یازده رو نشون میداد مانعش شد.
گوشیش رو برداشت تا طبق عادت همیشگیش پیامهاش رو چک کنه اما انعکاس تصویرش توی صفحه سیاه گوشی برای چند ثانیهای توی شوک فرو بردش.
با لحنی پر از حرص و آغشته با خنده زیر لب زمزمه کرد.
- مینهویلعنتی!
عینک گردش رو به چشمهاش زد تا بهتر ببینه و گوشیش رو روشن کرد.
باید این صحنه رو ثبت میکرد و به عنوان مدرک جرم برای متهم میفرستاد.
دوربین گوشیش رو باز کرد بدون اینکه از تخت بیرون بیاد یا تغییری توی حالتش بده با لبهای آویزون و متورمش که باز هم دلیلش مینهو بود به دوربین زل زد. قبل از اینکه دستش خواب بره عکس رو گرفت و با ذوقی که سعی در انکارش داشت روی تخت چرخ زد که باعث پیچیده شدنش بین لحاف شد.
"مدیر! درسته که امروز رو بهم مرخصی دادید اما این دیگه زیادهرویه! چطور میتونید همچین بلایی سرم بیارید؟ مرخصی رو تا یک هفته، هم برای من هم خودتون، بیشتر کنید. چون من نمیتونم اینطوری بیام شرکت و شما هم امروز قراره به مشکل من دچار بشید. میدونید که من چه دندون های تیزی دارم دیگه؛ درسته؟!"
متن پیام رو همراه با عکس برای دوستپسرش ارسال کرد. بالاخره دست از کنترل خندش برداشت و اجازه داد نجوای زیبای خندش جون دوبارهای به اطرافش بده.
حالا با انرژی بیشتری میتونست سروقت کارهاش بره. شاید مرخصیش رو زیاد کرده بود؛ اما اینکه دوست پسرت، رئیست باشه بدیهای خودش رو هم داشت. مثل اینکه مجبور بود توی خونه کارهاش رو انجام بده. البته فقط تا قبل از اومدن مینهو!
چون بعد از اون، هر دو مشغول کارهای دیگهای میشدن!