روایت زندگی دانشمند جوانی به نام «واسیلی میخالویچ اردنیف» است که فردی منزوی، خیالپرداز و سودایی ست. او دائماً در رویاست و وقتی چشم باز میکند حقیقت خصمانه در برابرش ایستاده است. اردنیف از دنیا روی برگردانده و در گوشهای به تحقیقات علمی خود مشغول است. صاحبخانهی او زنی ست که ناگهان تصمیم به کوچ میگیرد. بنابراین او هم مجبور میشود به دنبال خانهای جدید بگردد. در گیر و دار تلاش برای پیدا کردن خانه، با دختری به نام کاترین آشنا میشود و این آشنایی او را از کنج عزلت به هیاهوی دنیای عشق میکشد. اردنیف برای نزدیکتر شدن به کاترین، خانهی پیرمردی به نام «مورین» را اجاره میکند که دختر هم در همان خانه زندگی میکند. داستایوسکی در این رمان به بررسی روانشناسانهی شخصیتها و زوایای ذهنی آنها میپردازد. علاوه بر اردنیف، مورین و کاترین، شخصیت دیگری به نام «یاروسلا وایلیچ» وجود دارد که نزدیکترین دوست اردنیف به شمار میرود. ماجرای این داستان که در ژانر گوتیک است در شهر سن پترزبورگ اتفاق میافتد.