Boi

Boi


#پارت_۷۶



🧚‍♀🧚‍♀حماقت کوچک🧚‍♀🧚‍♀



تا اینو گفتم ماتش برد...چشماشو تنگ کرد و بعد از یه سکوت طولانی گفت:



-پس تو همچیو خراب کردی!!!



محکم و جدی گفتم:


-آره آره....من همه چیو به لیانا گفتم....بهداد تو میخواستی چه غلطی بکنی هاااان!؟؟ میخواستی دست به چه کار جبران ناپذیری بزنی!



پورخندی زد و درحالی که هنورم باورش نمیشد من اینکارو کرده باشم‌گفت:



-دیگه چه فایده....شما که گند زدین به همچی!



رفتم‌سمتش....با دوتا دستم‌ کاور پیرهن تنش رو چنگ زدمو گفتم:



-تو کی یه این‌وحشتناکی شدی هااان!؟؟ میخواستی با اون دختر بیگناه چیکار کنی هان!؟



دستامو از پیرهنش جدا کرد و داد زد:



-بیگناه نیست...بیگناه نیست.....عامل تمام بدبختی های ما خانواده ی همون دختریه که میگی بیگناه.....

عمه رو ببین....بدبختی از سرو روش میباره....افسرده و بدبخت.....روزایی که بیمارستان روانی بستری بود رو یادت رفت!؟؟ هنوزم اگه قرص خواب نخوره خوابش نمیبره...با یه مشت دارو سرپاست......

بابابزرگ رو ببین.....معلوم نیست چقدر دیگه میتونه زنده بمونه....مامان لاله رو چی....اونم یادت رفته؟؟؟عین پیرزنای نود ساله شده.....

از صبح تا شب به قاب عکس پسرش نگاه میکنه و اشک میریزه....‌عامل این بدیختیا کیه!؟؟ مگه اون زن لعنتی که الان تو خوشی غوطه ور شده نیست!؟



اینبار من بودم که جیغ زدم :



-نه نه نه نیست....نیست....تو چرت و پرتهای عمه ات رو باور کردی!؟؟؟ تو اصلا چی میدونی!؟؟ همه چیو از زبون کسایی شنیدی که از اون‌زن متنفرن.....تو چه بدونی حقیقت چیه؟؟مغزت پر شده از حرفهای احمقانه ی مهشید.....شدی یه عوضی تمام‌عیار که میخواد انتقام بگیره .....اونم از کی....از کسی که از ما آسیب دیده نه اینکه آسیب رسونده...



حرفام واسش خنده دار بود....پوزخند بلندی زد....تلخ خندید و گفت:



-تو هیچوقت از همه خوشت نیومد....هیچوقت....واسه همینکه اون زنیکه رو بهش ترجیح میدی.....



بازوش رو گرفتمو با عصبانیت چرخوندمش سمت خودم تا بهم نگاه کنه و بعد گفتم:



-من کسی رو به کسی ترجیح ندادم‌بچه...فقط میگم‌تو چیزی نمیدونی....این وسط کسی اگه مقصر باشه این ماییم نه سحر....

اون‌زن سامان بود‌‌‌‌‌....ازش بی وفایی دید...نامردی دید...اما جون دوستش داشت...چون حال بدشو دید باهاش ازدواج کرد....اونا واقعا عاشق هم بودن....سامان تو دوران زندگیش با سحر فوق العاده زندگی خوبی داشت....اون قبلا عاشق یه دختر به اسم باران بود....نشد که بهم برسن....شده بود یه آدم گوشه گیر که به هیچی میل نداشت...نه زندگی نه آینده....اما وقتی پای سحر به رندگیش واشد دوباره شد همون سامان سابق...همونی که مامان آرزوش رو داشت.....

اونا زندگی خوبی داشتن.....

همین عمه جون و بابابزرگت باهم دست به یکی کردن که گند بزنن به همچی.....عمه ات زن داییت شد وقتی میدونست سامان چقدر سحرو دوست داره‌.....شد هوو و از همون روز بین اونارو بهم ریخت.....هزاران بار سامان بهش گفت فقط به عنوان یه دختر عمو دوستش داره اما نپذیرفت....نپذیرفت و پا گذاشت تو زندگی سحر....

و فکر میکنی سحر چیکار کرد!؟؟ هان!؟ دختری که هیچ پشت و پناهی نداشت!؟؟ هیچی....هیچی.....فقط طلاق گرفت و رفت تا عمه جونت با دایی گور به گور شدت به زندگی مشترکشون برسن.....

رفتن سامان ربطی به سحر نداره بهداد....چرا نمیفهمی.....



سرم درد گرفته بود....دستمو رو پیشونیم گذاشتم و رو مبل نشستمو گفتم:



-سامان رفت چون یه زن به اسم‌ماریا قانعش کرده بود اینجا موندن و زندگی اجباری با مهشید کاملا پوچ.....آخرشم باهمون زن رقت به درک تا ما اینجا نبودشو درد بکشیم...

سامان رفت که تلافی جدایی ناخواسته از زنش رو سر همه اونایی در بیاره که نذاشتن روز خوب ببینه....بهداد....

عمه ات همیشه از از اونایی که از خودش سرتر بودن متنفر بود....این حس رو مسبت یه سحر هم داشت....

من از عمه ات متنفر نیستم....ولی هم اونو خوب میشناسم هم سحرو....

اون واقعا زن خوبیه بهداد...‌به خدا قسم که حتی یکبارهم ازش بدی ندیدم...حتی یکبار...

همیشه از طرف ما رنج کشید...از همین بابا هزار و یه طعنه شنید و دم نزد.....

اون بخاطر سامان واسه همیشه قید برادر بزرگش رو زد اما خانواده ی ما بهش انگ بی کس و کاری و به ریشگی زدن....

اگه سامان رفت...اگه سامی رو باخودش برد تقصیر سحر نیست....تقصیر باباست که میخواست امواد عمه ات دست غریبه نیفته که آخرشم افتاد....میبینی که.....آرمان و آروشا عین بختک افتادن بجون اموال عمه ات خیلی از داراییش رو ازش گرفتن......

تووداری اشتباه میکنی....با طماب عمه ات نرو تو این چاهی که تهش سیاهیه.....



سرم درد گرفته بود....گلوم خشک 

شده بود...نمیتونستم بدبختی بچه ام رو ببینم یا شاهد این باشم که باعث بدبختی آدمای دیگه میشه......

با دستام صورتم رو پوشندم که یه لیوان آب به سمتم گرفت و بعد رو به روم نشست.....

لیوان رو گرفتمو با گریه لب زدم:



-من از تو غافل شد


م.....تقصیر من که فراموشت کردم.....تقصیر من....

Report Page