bogdanov

bogdanov

پیشگام

مذهب، هنر و مارکسیسم – الکساندر بوگدانف – ۱۹۲۴

*********

دو مسئله بزرگ برای پرولتاریا در عرصه هنر وجود داشته که می‌باید حل گردد. اولین مسئله خلاقیت مستقل، که همانا آگاهی از خود و دنیا به صورت تجسمات زنده و هماهنگ، و عرصه نیروی فکری به صورت اشکال هنر. دومین مسئله به دست آوردن میراث‌ها تسلط بر گنجینه‌های هنری که در گذشته خلق گردیده، و کوشش در تلفیق کلیه زیبایی‌ها و شکوفایی موجود در آن‌ها بدون تسلیم گردیدن به محتوای بورژوازی و یا فئودالی منعکس در آن.

حل دومین مسئله نیز هم چون مسئله اول چنان آسان نبوده و ما سعی می‌کنیم که جوانبی کلی برای حل این مسائل جویا شویم.

یک فرد مذهبی که با جدیت و دقت تمام، یک عقیده دیگری را مطالعه می‌کند همواره خود را در معرض خطر پذیرش آن کیش و عقیده و یا پذیرش بخشی از آن اعتقادات قرار می‌دهد که از دیگاه مذهبی چنین عملی کفر محسوب می‌گردد. مسیحیانی بوده‌اند که با مطالعه مذهب بودا مذهب خود را تغییر داده و یا تحت تاثیر دستورات معنوی بودائی قرار گرفته‌اند و یا بالعکس. همان سیستم مذهبی نیز می‌تواند توسط یک آزاد اندیش مورد مطالعه قرار گیرد که در تمامی مذاهب فقط وحی شاعرانه مردم را مشاهده می‌کند (این تمام حقیقت در مورد مذهب نبوده بلکه در بر گیرنده یک جنبه آن است) حال آیا چنین شخصی به همان اندازه در معرض خطر مشابهی است، که یک محقق مذهبی قرار دارد؟ البته که خیر! و شاید به خاطر زیبایی و عمق آموزش‌هایی که صدها میلیون از مردم را به خود جذب کرده است به وجد آید. اما مشاهده و درک وی از یک دیدگاه کاملا غیر مذهبی و متفاوت صورت می‌گیرد. غنای بی اندازه احساسات و تفکری که در بودائیسم موجود است بیش‌تر مورد جذب قلب و فکر وی می‌گردد تا که یک فرد مذهبی که هیچ‌گاه نمی‌تواند خود را از مقاومت نهائی کیش و آین خود رها گرداند و همیشه درگیر مبارزه علیه وسوسه مذاهب بیگانه می‌باشد. حقیقت امر این است که برای یک آزاده اندیش وسوسه تبدیل گردیدن به یک بودائی وجود ندارد. تفکر وی آنچنان شکل گرفته که می‌تواند محتوای مذهب را در چارچوب خصوصیات خود آن مذهب مورد مطالعه قرار داده و این تلفیق را برای مطالعات خود به وجود آورد. یک مسیحی و یک آزاد اندیش، بودیسم را از یک دیدگاه انتقادی مورد بررسی قرار می‌دهند، ولی اختلاف اصلی آنان در نوع و روش انتقادی، زمینه‌ها، و معیارهای آنان می‌باشد. یک معتقد مذهبی همیشه انتقادات خود را از دریچه دگم‌ها و احساسات خود قالب می‌بخشد و بر همین اساس سعی می‌نماید که در باره مسئله مورد مطالعه خود تضادهائی که مربوط با ارزش‌های معنوی آن می‌باشد را آشکار سازد. هنگامی که وی به چنین امری نائل گردید دیگر قادر به درک حقیقت شاعرانه و اساسی که در پس آن نهفته می‌باشد، نمی‌گردد. به هنگام رخنه در این حقیقت آن را به صورت تضادمند با خود می‌نگرد و آن زمان است که وقت فرا رسیدن «تسلیم وسوسه» می‌رسد.

او قادر به درک این مسئله که بودیسم را به صورت یک ارثیه فرهنگی از دنیای دیگر پذیرا شود نبوده و هنگامی که به این ناسازگاری به دیده مطلوب بنگرد، زمانی است که وی با تسلیم خود از دین و عقیده خود روی بر می‌گرداند. موقعیت ملحد تندرو نیز این چنین است. او نمایان‌گر پیشرفته‌ترین، ولی نه به اندازه کافی توسعه یافته آگاهی بورژوائی است که در هر مذهب فقط موهوم پرستی و نیرنگ، را می‌بیند. او در حقیقت یک معتقد وارونه گردیده‌ای بیش نیست. او به آن اندازه علیه مذهب برخاسته که فقط منکر آن گردد، ولی نه با آن درجه‌ای که به درک آن رسیده باشد. برای او نیز مذهب یک میراث نبوده و حتی گاهی دچار وسوسه نیز می‌گردد. گاهی هم این احساس به وی دست می‌دهد که مذهب تنها منحصر به موهوم پرستی و نیرنگ نمی‌باشد ولی هیچگاه به واقعیت این امر دسترسی پیدا نمی‌کند.

در یک موقعیت کاملا متفاوت آزاده اندیش ما بیان‌گر بالاترین مرحله‌ای است که آگاهی و شعور بورژوائی بدان دست یافته است.

دیدگاه وی راجع به مذهب به مثابه محصول خلاقیت شاعرانه مردم این اجازه را به او می‌دهد که در محدوده فکری خود موضوع مورد مطالعه را بدون هیچ تعصب و به طور آزادانه درک نماید. برای وی هیچگونه دشواری و تضادی نیست که به عنوان مثال بیاموزد که قوانین «مانی» در میان آریایی‌های هند باستان که از ایده‌های بسیار عمیقی برخوردار بوده، به مراتب پیش رفته‌تر از مسیحیت مدرن و یا باستانی می‌باشد. و یا برداشت و درک آنان از مسئله مرگ به نحوی که در مراسم تدفین‌شان چنین مسئله‌ای نمایان می‌باشد، در اصالت و رفعت و زیبایی، در سطح بالاتری از مسیحیت قرار دارد.

آزاد اندیش ما از هرگونه قید و شعور مذهبی رها گردیده، هر زمان که تفکر مذهبی باعث ابهام در تفکر وی یا باعث انحراف خواست انسانی او می‌گردد با آن مبارزه نموده و هم چنان در شرایطی باقی می‌ماند که از مذاهب یک ارثیه فرهنگی گرانبها برای خود و دیگران بنیاد نهد.

برخورد پرولتاریا با تمامی فرهنگ‌های کهن، چه بورژوائی و چه فئودالی از مراحل یکسانی می‌گذرد. کارگر، در آغاز این مسئله را فقط و فقط به صورت فرهنگ تصور می‌نماید، فرهنگ در سطحی بسیار کلی، ولی این جنبه را در نظر ندارد که محتوای فرهنگ به غیر از آن چیزی است که وی تصور می‌کند.

در فلسفه و علم هر فرهنگ، می‌تواند اشتباهات بزرگی وجود داشته باشد، همان طور که در هنرش نیز می‌توان نکات اشتباه، و در معنویت و قانونش نیز بی عدالتی موجود باشد. اما این‌ها نکاتی نیست که در رابطه با محتوای آن فرهنگ باشد و فقط اشتباهات و انحرافات و عیوبی است که می‌تواند با پیشرفت‌های بعدی جبران گردد.

بعدها وی متوجه خواهد گردید که این فرهنگ نیز دارای خصلت‌های بورژوائی و آریستوکراتیک بوده که موجب استحکام منافع طبقات حاکم می‌گردد، استحکاماتی که باعث تحریف آن فرهنگ می‌گردد، اما او هم‌چنان هیچ‌گونه تردیدی در محتوای آن فرهنگ (متد و دیدگاهش) ندارد.

او خود را آن چنان در سطح آن فرهنگ قرار داده، در حالی که سعی در تلفیق تمامی نکات خوب و مثبت آن را داشته اما از وسواس در حفاظتی که یک «برهمن» و یا «بودائی» در مقابل وسوسه‌های مسیحیت و یا بالعکس برخوردار هستند برخوردار نیست. وی که شیوه‌های تفکر و احساس گذشته را جذب نموده و کلیه برخوردهای او به دنیای اطرافش بر بستر شیوه‌های کهن صورت می‌گیرد، هنگامی به دیدگاه طبقاتی پرولتری مجهز می‌شود که در یک لحظه به صدای آمرانه منافع طبقاتی که با او سخن می‌گوید، متوجه می‌گردد. اما به هنگامی که همه مسائل به روشنی قابل انتظار نباشد و مسائل زندگی بسیار پیچیده و به خصوص مسائل تازه‌تری به وجود آمده باشد دیگر وی قادر به حل مستقل چنین مسائلی نمی‌باشد. یا اینکه منافع طبقاتی پرولتری وی یک دیدگاه را به خود جذب می‌کند. هر دو تمایل فوق‌الذکر در رفتار روشنفکران طبقه کارگر اروپا در مورد جنگ روشن گردید. بعضی‌ها خود را بدون هیچ‌گونه توجه به این مسئله که دیگران نیز «قادر به درک» این مسئله بوده‌اند که «منافع والاتر» طبقه کارگر خواستار وحدت با بورژوازی برای محافظت از سرزمین پدری و ثروت آن می‌باشد و از «بین رفتن آن باعث نابودی طبقه کارگر و به عقب باز گردیدن کل تمدن می‌گردد» خود را به موج میهن پرستانه سپردند. این تجربه بزرگ و ظالمانه این واقعیت را کاملاً آشکار ساخت که تا زمانی که پرولتاریا دیدگاه و شیوه تفکر خود را روشن ننماید هیچ گاه قادر به تسلط بر ارثیه فرهنگ نخواهد گردید. و اما این فرهنگ گذشته نخواهد بود که تسلط خود را هم‌چنان بر وی حفظ نموده و از او هم چون ابزاری انسانی برای اهداف خود استفاده خواهد نمود.

اگر پرولتاریا در مورد این مسئله متقاعد شده باشد تنها به نفی مغشوشی از فرهنگ کهن خواهد رسید. و اگر منکر چنین ارثیه‌ای گردد آنگاه خود را در موقعیت یک ملحد بی ریا با برخوردی ناپخته نسبت با ارثیه مذهبی قرار داده است. اما با تمامی این احوال او حتا در یک موقعیت بدتری قرار خواهد داشت زیرا که برای ملحدان بورژوا چنین امکانی بدون شناخت از مذهب وجود داشته و ارزش‌های فرهنگی دیگری نیز برای آنان خواهد بود که بر آن تکیه زنند. اما کارگر در شرایطی نیست که چیزی را بنا نماید که باعث تعادل فرهنگ غنی و توسعه یافته اردوگاه متخاصم گردد. او قادر به خلقت هر چیزی نوین در همان سطح که بتواند ابزار باشکوهی علیه او در دست دشمنانش باشد نیست. فرجام چنین مسئله‌ای بسیار واضح است. طبقه کارگر می‌باید در جستجوی توسعه یافته‌ترین دیدگاه در وسیع‌ترین سطح ممکن، که پویاتر از فرهنگ کهن قرار دارد باشد، همان طور که دیدگاه یک آزاده اندیش در سطح بالاتری از دنیای مذهب قرار دارد.

تحت چنین شرایطی است که امکان تسلط بر فرهنگ کهن بدون تسلیم گردیدن به آن وجود دارد که بتواند آن را هم چون ابزاری برای ساختن زندگی جدید مورد استفاده قرار داده و سلاحی برای مبارزه علیه اجتماع کهن که این فرهنگ از آن زائیده گردیده را در دست گیرد.

«کارل مارکس» آغازگر چنین حرکتی برای تسلط بر نیروی متفکر دنیای کهن بود. انقلابی که وی در حیطه علوم اجتماعی و فلسفه اجتماعی آغاز نمود در حقیقت بیان‌گر این امر بود که وی متدهای مبتدی و نتایج آن را از یک دیدگاه کاملا نوین که همان دیدگاه پرولتری باشد مورد تجدید نظر قرار داده است. مارکس برای چنین سازندگی عظیمی اکثراً منابع بورژوائی چون اقتصاد دانان کلاسیک بورژوا، گزارش بازرسان کارخانجات انگلیسی، نقد خرده بورژوایی از سرمایه‌داری توسط «سیسموندی» و «پردون» و از جمله روشنفکران سوسیالیسم تخیلی، دیالکتیک ایده‌آلیست‌های آلمانی، ماتریالیسم دائرة‌المعارف نویسان فرانسوی و فوئر باخ، تئوری‌های طبقات اجتماعی توسط تاريخ نگاران ستودنی فرانسوی، روان شناسی طبقاتی توسط بالزاک و غیره و غیره را مورد استفاده قرار داده است. کلیه دانش‌ها با ترکیب نوین خود تبدیل به ابزاری برای ساختن یک سازمان پرولتری گردید. اسلحه‌ای برای مبارزه با حاکمیت سرمایه.

اما این واقعه شگفت انگیز چگونه به انجام رسید؟

مارکس این مسئله را این چنین آغاز نمود که جامعه در وهله اول نوعی سازماندهی برای تولید است و این مبنای تمامی قوانین و توسعه اشکال آن می‌باشد. این نقطه آغاز طبقه مولد اجتماعی و نقطه آغاز کار جمعی است. با استفاده از این مسئله برای آغاز حرکت، خود مارکس انتقاد از علم گذشته را آغاز نموده و با خالص گردانیدن مواد آن و امتزاج آن در ایده‌های خود، دانش پرولتری یا همانا سوسیالیسم علمی را خلقیت بخشاند. این چنین بوده است که دست آوردهای فرهنگی گذشته تبدیل به یک ارثیه واقعی برای طبقه کارگر گردیده است. و آن هم به صورت یک تجدید نظم از یک نقطه نظر کار جمعی، این چنین بود که مارکس به درک اهداف خود نائل گردید و فقط این امر تصادفی نبود که وی اثر اصلی خود «سرمایه» را نقدی بر اقتصاد سیاسی می‌خواند. این متد فقط منحصر به علوم اجتماعی نگردیده و در تمامی جنبه‌ها، متد حصول و تلفیق ارثيه گذشته و نقد آن، نقد پرولتری، مورد نظر ما می‌باشد.

حال ما سعی در نگرش عمیق‌تر بر زمینه‌های انتقاد خود می‌افکنیم. در وهله اول می‌باید محتوای نقطه نظر کار جمعی برای ما روشن گردد. سه مرحله در فراگرد (پروسه) اجتماعی می‌تواند تشخیص داده شود یا اگر بخواهیم دقیق‌تر به این مسئله برخورد نمائیم می‌توان گفت که فرا گرد اجتماعی دارای ٣ جنبه می‌باشند:

١ – تکنیکی ٢ – اقتصادی ٣- ایدئولوژیک. در جنبه تکنیکی جامعه در مبارزه با طبیعت به خاطر تحت انقیاد در آوردن آن قرار دارد، سازماندهی دنیای خارج برای منافع زندگانی و توسعه آن در جنبه اقتصادی، رابطه همکاری و توزیع در میان انسانها و سازماندهی جامعه برای مقابله با طبیعت. در جنبه ایدئولوژیک، جامعه تجربیات خود را سازمان می‌دهد که از این تجربیات ابزاری را بیافریند که بتواند توسط آن زندگانی و توسعه خود را سازمان دهد. در نتیجه هر هدفی از جنبه تکنیکی یا اقتصادی و فکری خود هدفی سازمانده می‌باشد: کار سازمانی اجتماعی.

این قوانین تماماً بدین صورت بوده و استثنائی در مورد آنان وجود ندارد. یک ارتش برای اهدافش، خراب کاری، نابودی و به هم ریختگی را در نظر می‌تواند داشته باشد، ولی اهداف نهایی آن نیست، زیرا که ارتش خود وسیله‌ای برای تجدید سازمان دنیا برای آن منافع اجتماعی است که ارتش به آن تعلق دارد.

در بارۀ یک هنرمند، یک فردگرا امکان تصور این امر می‌باشد که وی فقط برای خود و برای خود است که چیزی را خلق می‌کند. ولی اگر او به راستی فقط برای خود کار می‌کند خلاقیت وی برای هیچ کس به غیر از خود او جذبه نخواهد داشت. آن گاه هیچ گونه رابطه ای با فرهنگ فکری، به غیر از خواب‌های گذرا و بی ربط (اما زیبا) وجود ندارد، اگر او کوشش کند که چیزی را از خود بیافریند بدون آن که هیچ‌گونه استفاده‌ای از مواد و یا شیوه‌های کار و خلاقیت و عرضه از محیط اجتماعی خود نکند، آن وقت است که وی در حقیقت چیزی را خلق نکرده است. نظرگاه کار جمعی تماماً سازمانی است. چنین امری در مورد طبقه کارگر نیز صادق می‌باشد. به طوری که ماده خارج را به صورت کالا با کار خود سازمان می‌دهد و خود را به صورت یک اجتماع خلاق و جنگنده و همکاری در مبارزه طبقاتی سازمان می‌دهد. و سرانجام تجربیات خود را به صورت آگاهی طبقاتی با کلیت شیوه زندگانیش و کار خلاقش سازمان می‌دهد. و غیر از این چیز دیگری، برای طبقه‌ای که می‌خواهد به اهداف تاریخی خود که سازمان دادن کل زندگی بشریت است، نمی‌تواند باشد.

اکنون دوباره به مثال اولیه خود باز می‌گردیم. آیا مذهب می‌تواند ارثیه‌ای برای طبقه کارگر باشد که تا کنون علیه هر کس فقط ابزاری برای به اسارت در آوردن آن بوده است. چه استفاده‌ای این ارثیه می‌تواند داشته باشد و چه کاری با آن می‌توان انجام داد؟

انتقاد ما جوابی کاملاً روشن و جامعی را به این سؤال خواهد داد. مذهب راه حلی برای یک مسئله ایدئولوژیک در یک نوع مشخص از جامعه که اسماً همان جامعه استبدادی است می‌باشد. مذهب متعلق به ساخت جمعی است که متکی به همکاری مقتدرانه و مستبدانه می‌باشد که در آن پاره‌ای نقش رهبری و دیگران نقش اجرا کننده را ایفا میکنند. جامعه‌ای که رابطه اختیار و فرمان برداری بر آن غالب است، این گونه جوامع که در آن رابطه پدرسالارانه حکم فرما می‌باشد را می‌توان در جوامع فئودالی و سازمان‌های سِرف‌ها و بردگان، دولت‌های بورکراتیک پلیسی امروز و رابطه‌ای که در ارتش‌های امروز موجود می‌باشد، مشاهده نمود. در یک سطح کوچک‌تر آن ساختار خانواده بورژوائی و سرانجام آن رابطه‌ای که سرمایه، تشکیلات خود را بر بستر آن، طبق اصول اختیار و فرمان برداری بنا می‌نهد.

چه استفاده سازمانی از یک سری عقیده‌های پذیرفته شده می‌تواند وجود داشته باشد؟ برای سازمان دادن موزون تجربیات جامعه به شیوه‌ای که منطبق با کل آن سازمان باشد، همانطور که دست آوردهای فرهنگی به نوبه خود می‌تواند در خدمت و ابزاری برای سازماندهی به منظور حفاظت و استحکام شکل و توسعه بیش‌تر آن سازمان جمعی باشد. تصور اینکه این‌ها چگونه در یک شکل مستبدانه زندگانی منظم گردیده است بسیار آسان است. چنین نظمی به سادگی در حیطه تجربه و تفکر پیوند زده می‌شود. هر عملی چه به صورت انسانی و یا عنصری، و هر پدیده‌ای بیان‌گر ترکیب دو پیوند می‌باشد: یکی خواست فعال سازمان‌دهی و دیگری اجرای منفعلانه آن. تمامی دنیا به صورت یک کلیت استبدادی متصور گردیده است که در راس آن اختیار اعلا، خدا، یا بغرنجی ترکیبات مستبدانه به صورت یک سلسله از مسئولین وابسته به رأس که برای مدیریت جنبه‌های دیگر زندگی برگزیده شده‌اند بنا نهاده شده است. تمامی این نمایش نیز همراه با احساسات و خوی مستبدانه همچون تحسین، تواضع و وحشت آبرومندانه می‌باشد و این چنین است روابطی که در مذهب وجود داشته که این کاملأ یک ایدئولوژی استبدادی است.

این مسئله کاملا روشن می‌باشد که چنین رابطه‌ای چه ابزار بسیار عالی برای یک نظم زندگانی استبدادی است. مذهب در حقیقت، انسان را با چنین نظمی آشنا کرده و جایگاه آن را در چنین سیستمی بر حسب ترتیب وی، برای اجرای وظایفی که به او محول شده است را روشن می‌سازد. در احساسات و تفکر و تجربه، شخصیت کاملاً در محیط اجتماعی ادغام گردیده و یک واحد و شکل فناپذیر را به خود می‌گیرد.

شکل آفرینش و خلاقیت مذهبی در بخش عظیمی بسیار شاعرانه است. این نکته را آزاده‌اندیش ما به درستی متوجه گردیده، اگر چه به مسئله اصلی که محتوای اجتماعی مذهب است پی نبرده است. در طول مراحل توسعه اجتماعی، که مذهب به خود شکل داده است سرایش شعر از شناخت تئوریک و عملی غیر قابل تفکیک بوده و آن‌ها را در قلمرو خود شامل می‌گرداند. مذهب آن گاه کلیه شناخت و تمامی تجربه انسانی را سازمان داده و آن گاه شناخت، تنها از الهام (که از خدا ناشی می‌گردد) به صورت مستقیم و یا توسط یک عامل میانجی قابل درک می‌گردد.

حال این فرهنگ مذهبی چه ارثیه‌ای برای پرولتاریا دارد؟ ارثیه‌ای بسیار ارزشمند و مهم. ارثیه‌ای که هنگامی که مورد انتقاد کارگران قرار گیرد آنگاه همچون ابزاری در دست آنان می‌تواند برای شناخت از کلیه جنبه‌های مستبدانه در زندگی مورد استفاده قرار گیرد. دنیای استبداد رو به زوال می‌باشد ولی هنوز نمرده است، بقایای آن ما را از هر طرف مورد محاصره قرار داده و گاهی بسیار آشکار ولی اکثراً در پوشش‌های گوناگون و غیر منتظره ما را در تنگنای محاصره خود قرار می‌دهد. بنابراین برای غلبه بر چنین دشمنی، احتیاج به آشنائی از آن به صورتی جدی و کامل، از ضروریات می‌باشد. پس مسئله فقط این نیست که یک نفر منکر مذهب گردد زیرا در چنین حالتی کارگری که از برخورد انتقادی جدیدی برخوردار گردیده به مراتب بهتر پیشرفت خواهد داشت تا آن ملحد بی ریائی که منکر هرگونه کیش و عقیده‌ای است. زیرا نفی مذهب برای ملحد بی کیش ما، تنها به خاطر تأکید بر آن است که، مذهب ابداع کشیشان به منظور استثمار مردم می‌باشد، و نه نفی ماهیت عملکرد مذهب. ولی از همه مهمتر این است که برخورد به چنین ارثیه‌ای ما را قادر می‌سازد که تخمینی صحیح از معنی عناصر مستبد در جامعه امروزی و رابطه دو طرفه آن در ارتباط با توسعه اجتماعی داشته باشیم.

اگر مذهب ابزاری برای نگهداری سازماندهی استبدادی است، آنگاه کاملا روشن می‌گردد که در رابطه طبقات، مذهب برای کارگران چیزی نخواهد بود جز اطمینان و ایجاد شرایطی برای تسلط پذیری آنان و ابزاری به منظور پذیرش آن نظم و اخلاقیاتی که طبقات حاکم به منظور استثمار کارگران خواهان آن هستند.

علیرغم هر چیزی که سوسیالیست‌های رنگارنگ مذهبی بخواهند بگویند، بسیار روشن است که فرمولی را که احزاب کارگری متفاوت گزین کرده‌اند، که مذهب یک مسئله شخصی است، چیزی جز یک سازش سیاسی موقت که ما نمی‌توانیم بر آن تکیه کنیم بیش نیست.

حالا روشن می‌گردد که چه رابطه‌ای بین ارتش و مذهب وجود دارد زیرا که هر دو یک سازمان استبدادی می‌باشند و روشن می‌گردد که چرا خرده بورژواهای پدرسالار و خانواده‌های دهقانی اینقدر به مذهب و قوانین خدا علاقه‌مند بوده و خطری را که می‌تواند این هسته پر اثر استبداد منشانه در پیشرفت اجتماعی داشته باشد را مشاهده کنیم.

یک نور جدیدی بر روی رهبران حزبی افکنده شده، بر روی مسئولین و مفهوم کنترل جمعی که بر روی آنان اعمال گشته است!

هر چه بیشتر گنجینه هنری و تجربیات مردم که متبلور در نوشته‌جات و نقاشی‌هاست محفوظ گردانیده شود متناوباً باعث وسیع‌تر گردیدن بصیرت اجتماعی آنان گردیده و موقعیت خلاقیت مستقلانه را که وابسته به عادات و رسومات معمول نیست را فراهم می‌سازد. اگر چنین است، آیا باید طبقه کارگر ارثیه مذهبی خود را به ارث برد؟

الکساندر بوگدانف ۱۸۷۳ – ۱۹۲۸

لينک مطلب به زبان انگليسی:

 http://www.marxists.org/archive/bogdanov/1924/religion-art.htm

منبع فارسی: نشريۀ کارگر سوسياليست شمارۀ ضميمۀ ۶٠- دی ماه ۱۳۷۷

گزينش از روی نسخۀ نشر کارگری سوسياليستی

بازتايپ و تصحيح: هواداران سازمان فدائيان (اقليت)

آدرس وبلاگ: http://www.pishgaam13.wordpress.com/

 ايميل آدرس: pishgaam1@yahoo.com


تماس با ادمین:@pishgaam1


به کانال پیشگام بپیوندید👈🏽👈🏽 https://t.me/pishgaam13

Report Page