Blue

Blue

#samy
#kookv


*ساعت 10:30‌ شب

از خستگیِ زیاد بدون اینکه لباسش رو برای حمام کردن در بیاره وارد وان شد و دستشو برای باز کردن شیر آب حموم برد جلو

دستی به بازوش کشید و پاهاشو داخل شکمش جمع کرد 

امروز هم کوک کار داشت و شب دیر میومد خونه

اشک از چشمهاش سرازیر شد 

مثل تیله های آبی رنگ از روی گونش به آبی که داخل وان حمام جمع شده بود میریخت

از کِی انقد کوک ازش دور شده بود ... 

شیر آب و بست و سرش رو روی زانوهاش تکیه داد

*دوساعت بعد

صدای باز شدن در وردی خونه اومد

کوک انگار وارد اتاق شده بود و نبودن پسر رو فهمیده بود

با نگران تهیونگ رو صدا زد

-ته ته من اومدم خونه ، کجایی..

سرش رو از روی زانوهاش بلند کرد به انعکاس تصویرش داخل وان نگاه کرد ،

+تو حمومم 

بعد چند دقیقه کوک وارد حمام شد ، پایین وان نشست و به تهیونگ نگاه کرد 

- لباسات .. سرما نخوری 

+نمیخورم

-ناراحتی ازم؟

+چرا باشم ... تو از صبح تا شب سر کار میری و واسه اینده زندگیمون تلاش میکنی چرا ناراحت باشم.. نه من خیلی هم خوشحالم

اشکاش دوباره شروع کردن به ریختن 

+ازم خیلی دور شدی کوک ، من بهت نیاز دارم نه اون میز و صندلیه شرکت...

-ببخشید 

+نمیخواد معذرت خواهی کنی

-پس بزار باهات حموم کنم

کوک لباس هاش رو دراورد وارد وان شد ، آب داخل وان سرد شده بود ، اخمی روی صورتش اومد و شیر آب داغ رو باز کرد 

به تهیونگ اشاره کرد که بیاد و بهش تکیه بده

ولی پسر از سر جاش پاشد و از وان بیرون رفت

+نمیخواد من الان دیگه از حموم درمیام ...

- تو هیجا نمیری

تهیونگ به پسری که تو وان نشسته بود و منتظرش بود نگاه کرد 


...فکر کنم جونگکوک قرار بود تمام این یه هفته تنهایی رو امشب از دل تهیونگ در بیاره :)

Report Page