Blue

Blue

@Vkookchild9597

نفس عمیقی کشید و روی نیمکتِ تنهای روی تپهٔ سرسبز نشست. به رو‌به‌رو و ماه سفید، و آبیِ آسمون که روی آبیِ اقیانوس بازتاب می‌شدن خیره شد. بدون هیچ مقاومتی به بلور اشک‌هاش اجازهٔ ریزش داد. خیلی بی‌صدا و بدون پلک‌زدن چشم‌هاش پر و خالی می‌شد و اشک می‌ریخت. بعد از گذشت مدتی، عطر خاصی که فقط یک جا می‌شد بویید و اون هم از توی آغوش تهیونگ بود رو حس کرد. اون عطر رو خودش براش ساخته بود، پس به‌خوبی می‌شناختش. متوجه شد که تهیونگ کنارش نشسته. هیچ‌کدوم به دیگری نگاه نمی‌کردن. صدای ملایم و گرمش رو شنید:

_حالت چه رنگیه؟

این بازی رو بلد بود! بدون تغییری توی حالتش جواب داد:

_آبی.

و سیگار مادوکس خوش‌‌ عطری رو بین لب‌هاش گذاشت و منتظر موند. پسر نقاش طبق عادت، از داخل جیب کت سبزرنگش، فندکی که خودشون رنگش کرده بودند رو درآورد. بدون نگاه‌کردن به چهرهٔ پسر کنارش که مأمور مخفی بود و به‌تازگی، توی یکی از عملیات‌هاش وقتی همکارِ نیمه جونش درحال درد کشیدن بود، برای رها کردنش از درد، تیر خلاصی بهش زده بود؛ سیگارش رو روشن کرد. پسرک کامی از سیگارش گرفت و دودش رو توی صورت نقاش جوانِ کنارش خالی کرد.

نقاش هم به آسمون آبی خیره شد. ساعت از دوازده می‌گذشت اما آسمون هنوز آبی بود. توی روسیه این شب هارو با عنوان «شب‌های آبی» می‌شناسن. لب‌های نقاش جمله‌ای رو بیان کردند:

_آبی الان به چه رنگی مایل‌تره؟

پسرک درحالی که همچنان بی‌صدا اشک می‌ریخت با صدای کمرنگی پاسخ داد:

_ آبیِ خاکستری.

تهیونگ نفسی گرفت و از جاش بلند شد. همچنان بدون نگاه‌کردن به پسر دل‌شکستهٔ کنارش، که روزی می‌خواست گل‌فروشی باشه که برای افراد خاصی عطر می‌سازه؛ اما به دلایلی مأمور شده بود؛ بازوش رو گرفت و به تبعیت از خودش بلندش کرد. تهیونگ درحالی که بازوی پسرِ موآبی رو گرفته بود، اون رو همراه خودش قدم‌قدم به‌سمت آبِ پایین سخره کشید و گفت:

_ می‌خوام حالت رو آبیِ سفید کنم. آبی و سفیدِ آسمون و ماه‌اش.

سیگار بین لب‌های پسر رو برداشت و بعد از بوسیدن فیلترش که لب‌های پسر موآبی لمسش کرده بودن، روی زمین انداختش و لهش کرد. بالأخر به صورت خیس از گوی‌های بی‌رنگ اشکِ پسرک نگاه کرد و درحالی که پشت به آب می‌ایستاد، کمر خوش‌دست جونگ‌کوک رو بغل کرد و به خودش چسبوند.

_ تا الان به چشم‌هات نگاه نکردم؛ چون نمی‌تونستم آسمون شبم رو غمگین ببینم، نقاشیِ من.

تهیونگ دستش رو بالا آورد و با انگشت اشاره، اشک زلال تازه‌ای که روی گونهٔ سفید پسر در آغوشش چکیده بود رو گرفت و بوسید! سپس ادامه داد:

_ ولی گریه که می‌کنی، بیشتر از هروقت دیگه‌ای توی چشم‌هات ستارهٔ‌ دنباله‌دار رد می‌شه. دوست دارم همین‌جوری بهشون خیره بشم؛ ولی قلبم نمی‌تونه این‌قدر خودخواه باشه که بزاره گریه کنی.

با تصمیم لحظه‌ای که گرفت، تهیونگ خودش رو به عقب پرت کرد و جونگ‌کوک هم همراه خودش پایین کشید و هردو توی آب پرت‌شدن. جونگ‌کوک به‌خاطر شوکی که بهش وارد شد، نفسش رو حبس کرد و برای نجات از خفگی، فقط به تهیونگ چنگ زد. تهیونگ درحالی که جونگ‌کوک توی آغوشش بود، شنا کرد و خودشون رو به سطح آب رسوند. با بیرون اومدن سرهاشون از آب، به‌خاطر بی‌نفسی و خنکی آب شروع به نفس‌نفس‌زدن کردن. تهیونگ به چشم‌های شب‌رنگی که دیگه غمگین به‌نظر نمی‌رسیدن و فقط متعجب و کمی هیجان‌زده به‌نظر می‌اومدن، خیره شد و خندید.

_حالا هردومون کاملاً آبیِ اقیانوسی شدیم. دیگه آبیِ خاکستری نیستی.

جونگ‌کوک با شنیدن این حرف و متوجه‌شدن دلیل نقاش دیوونه از پرت‌کردنشون توی آب، بینی و چشم‌هاش رو جمع کرد و درحالی که همچنان تهیونگ رو محکم گرفته بود که به زیر آب نره، کوتاه و شیرین خندید. مثل آب‌شدن یک شکلات‌ شیرین. تهیونگ با دیدن اون خندهٔ شیرین که تأثیر مستقیمی روی حرکت‌های قلبش داشت، با افتخار گفت:

_ دیدی بالأخر آبیِ سفید شدی؟ همون چیزی که من می‌خواستم شد. من بردم!

و بعد روی چشم‌های پسرکش که دیگه بارونی نبودن، رو بوسید.

جونگ‌کوک هم سر نقاش دیوونه رو جلو کشید و لب‌هاش رو بوسید. با وجود گذشت چند دقیقه، اون دو همچنان هم رو می‌بوسیدن و جونگ‌کوک مثل تشنه‌ای که سیراب نمی‌شد؛ لب‌های تهیونگ رو می‌مکید. وقتی احساس خفگی و التماس‌های ریه‌هاشون، به حس خواستنشون چیره شد، بالأخره از هم جدا شدن. جونگ‌کوک بوسهٔ کوتاه دیگه‌ای از لب‌هاش دزدید و گفت:

_ هرچی بیشتر می‌بوسمت بیشتر می‌خوامش. چیزی که من نفهمیدم این بود، تو دریایی! هرچی بیشتر ازت بنوشم، تشنه‌تر می‌شم.

با بی‌قراری بوسهٔ کوچک دیگه‌ای از لب‌های معشوقش گرفت و ادامه داد:

_ عاشق این‌جوری اهمیت‌‌دادن‌هاتم. اگر نبودی، الان دیوونه می‌شدم آرامش من.

تهیونگ توی عمق چشم‌های پسرکی که قطرات آب روی مژه‌های بلندش جا خشک کرده بودن، خیره شد. ماه، صورتش رو روشن می‌کرد و باعث می‌شد نقاش فکر کنه ماه اصلی توی آسمونه یا توی آغوش خودش؟ صدای نقاش با شیفتگی بلند شد.

_تمام توجه من برای کسیه که دوستش دارم. تورو که دیگه خیلی دوست دارم.

جونگ‌کوک نگاه‌اش رو توی کل صورت مرد چرخوند و گفت:

_ می‌شه حرف‌هات رو قاب گرفت.

تهیونگ همین‌طور که جلو می‌رفت، قبل از بوسیدن گلِ سرخ لب‌های پسرکش، زمزمه کرد:

_ مثل نقاشی وجود تو که قاب شده توی قلبم؟

و زمین برای چندمین بار توی اون شب، شاهد بوسهٔ دو پسر بود.

Report Page