Blue
Ian.در صورتی ترین نقطه ی زندگیم، تو ابی من شدی.
لبخند تو آبی بود، نگاهت آبی بود، چشمهات ابی بودن، لبهات با برق لب مورد علاقهات، زیباترین ابی دنیا میشد..
چجوری بگم؟ تو آبی ترینی! ارومی، ساکنی، ساکتی، مانعی و پر از دردی.
تو دریایی فلیکس؛ دریایی عمیق و تاریک، اما آبی رنگ.
دریایی که رنج کشیده تا بتونه آبی باشه و ماهی های کوچیک محبت رو توی قلبش جا بده.
دریایی که اشکهاش رو کنار هم جمع کرده و دریا شده.
تو دریای آبی رنگ منی.
حس تو، حس بودن کنار تو، مثل حس نرمی ساحل بین انگشتهای پاهاته؛ یا گوش دادن به صدای رسا اما خاموش صدف، مثل حس شناور بودن روی آب دریا -انگار که روی دنیایی عمیق و رازالود شناوری- مثل حس موج سواری توی تابستون،..
تو شامل حس دریا و هر حسی که به دریا مربوط میشهای.
تمامشون رو توی خودت جا دادی تا بوی خاکخیسخورده بگیری.
حالا بهم بگو..
حالتچطوره آبی من؟
اشکهای آبی تر ازخودت هنوزهم روی گونههات جاریمیشن؟ میتونم پاکشون کنم؟میتونم جلوی عمیق تر شدن این دریای مواج اما صبور رو بگیرم؟
میتونم بجای اشکهات، چال گونه ی کوچیکت رو ببینم؟ گرداب، توی اعماق دریا اونقدر زیباست حتی نمیتونم وصفش کنم و چال گونه ی تو، اون چال کوچیک، دقیقا گردابیه بین دریای قلب من و وجود تو.