BLACK GIRL
FOOTI | @OneD_Smutروی مبل نشسته بود و هر دو طرفش زوجهایی مشغولِ توی هم لولیدن بودن،صدای کثیف بوسیدنشون توی گوشش میپیچید و حالشو بهم میزد.
"اوه ددی میخوام توی یکی از این اتاقا محکم به فاکم بدی"
"حتما بیبی گرل"
آها خوب شد! شر یکی از زوجها کم شد،چون همونطور که هرلین شنید و شما دیدید رفتن توی خلوت تا باهم دیگه به طور اساسی و محکم آش بخورن!
اصلا هری و لویی کجان؟اونا همین دو دقیقه پیش مثل دوتا پسر بچه مظلوم دو طرفِ هرلین نشسته بودن و از پشت گردنِ دختر یواشکی به هم نگاهای ریز مینداختن،آخه احمقا یکیتون بالاخره باید نخ و بگیره دیگه!
اره اونا اینجا بودن و حالا نیست-
وات؟چی؟چگونه؟چطورررر؟
بین اون همه آدمی که اون وسط میرقصیدن،چشمهای دختر روی دو نفر زوم شده بود و میشد گفت نگاهش به اون صحنه دوخته شد!
لویی،پشتش به هریه،آهنگ فاز داره،توی دستای جفتشون مشروب دیده میشه،اونا بههم چسبیدن،فاصلهای بینشون نیست،دارن میرقصن،سرِ لویی،روی شونه هری،سرِ هری،توی گردنِ لویی،باسنِ لویی،چسبیده به خشتکِ هر-
اوکیییییییی! اینا بهم نخ ندادن ندادن ندادنننن،گذاشتن دقیقا برا وقتیکه هرلین احساس تنهایی و بدبختی و سینگلی میکنه،البته هرلین با دیدن این صحنه دیگه احساسِ سینگلی نمیکنه،سینگلی داره هرلین و میکنه!
براشون خوشحال بود،اونا همو پیدا کردن،بعد از سالیان سال،هری خوشحاله،لویی خوشحاله،هرلین هم خوشحال میشه!
از جاش بلند شد و تصمیم گرفت یک چرخی توی اون عمارت بزنه،دور تا دور اون طبقه رو شیشهها گرفته بودند و خبری از دیوار نبود،بغیر از اتاق ها البته!
اون طبقه دید کامل رو به حیاط و باغ و پارکینگ داشت،ارتفاع زیادی نداشت و با چشم میشد فیس هرکی که وارد میشد رو دید،ماشین ها و موتور ها پشت سر هم وارد میشدند و انگار قرار نبود مهمونا تموم بشن،پولاشون دلشون رو زده که انقدر خرج میکنن حتما!!!!
دوباره داشت به زندگیای که حقِ یکی از زیباترین دستسازه های خدا نبود فحش میداد که با دیدن چیزی،آبشار فحشهاش بند اومد.
نمیدونست چرا ساکت شده،اصلا نمیدونست چرا بین این همه موتور و ماشین چشمهاش زوم شده رویِ موتوری که براش زیادی آشنا بود.
هرچی فکر میکرد به ذهنش نمیرسید این موتور کجای زندگیش به چشمش خورده،اما میدونست یه اتفاق جدیدی بود-
رشته افکارش قطع شد وقتی حرکت کسی رو به سمت همون موتور حس کرد،اون دختر که موهای بلند و مشکیش با راه رفتنِ زیباش به این طرف اون طرف تاب میخوردن،به سمت موتور رفت و بعد از باز کردنِ صندوقِ کوچیک پشت موتور،تکیهاش رو به موتور گذاشت و تقریبا روش نشست،دستهاش رو به صورتش نزدیک کرد و با روشن شدن شعلهای،هرلین تازه فهمید که اون دخترِ مشکی-
چیییییییی؟
دخترِ مشکی،لباسای تمام مشکی،موهای بلندِ مشکی،سیگار...
توی دانشگاه،اون دختری که قهوه روش ریخت پشت گوشش سیگار بود،موهای بلندش از زیر کلاه بینی مشکیش روی شونههاش ریخته بودن و...
خب؟خب که چی؟از کجا معلوم اون باش-
برای بار هزارم رشته افکارش پاره شد چرا که دختر مشکی برای فوت کردنِ دودِ سیگارش سرش رو بالا گرفت و هرلین تونست صورتش رو ببینه...
اون-خود-فاکرش-بود!
یعنی اون موتور هم برای اون بود؟ولی موتور چرا آشنا بود؟
موتور، موتور ،موتور، خیابون ،خیس شدن...
و تمام چراغای توی سرش روشن شدن،باید چیکار میکرد؟البته که این کارو میکرد!
-------------
کلید خونه رو توی دستش فشرد،اون اینکارو میکنه،میکنه،میکنه،نمیترسه،چی میشه مگه؟یه خطه دیگه!
با رسیدنش به موتور،جرئتش ریخت،اون میترسه!!!!
اگه سر برسه چی؟تازه اون آخرین بار تو صورتش قهوه ریختهههه،درسته که اون دختر مشکی تلافیشو با خیس کردن هرلین توی خیابون درآورد،ولی بازم.... خب....
"محض رضای فاک،یکم هیجان وارد زندگیت کن و یکبار یه خلافی بکن هرلین!!!! "
قلبش سرش داد زد و هرلین و مطمئن کرد،بعد از نیم نگاهی که به اطرافش کرد و از نبود کسی مطمئن شد،شروع کرد!
روی بدنهی بی نقص و براقِ موتور خط کمرنگی رو کشید،همزمان راه میرفت تا بتونه تا اونورِ موتور رو خط بندازه،سرش پایین بود و سعی میکرد نامحسوس کارشو تموم کنه.
وقتی که به اون طرفِ موتور رسید،لبخندِ خبیثی لبهای رژ زدهاش رو تزئین کرد و با نفس عمیقی،کارش رو به اتمام رسوند. اینم تلافیِ خیسوندن هرلینِ استایلز!
سرش رو با افتخار بالا گرفت که...ای کاش نمیگرفت!
اون...هه؟خدانگهدار!
-خوش میگذره دال؟
دود سیگارش همزمان با حرف زدنش از دهانش خارج میشد،اولین چیزی که هرلین فهمید،بوی محشرِ عطرش و عطر سیگار ترکیب شده و اون رو مست میکردند.
دختر مشکی حرکت کرد تا با اون طرف موتور بره و همزمان هرلین با حس کردنِ عطرِ بوگندوی خطر،حرکت کرد و خلاف جهتِ اون حرکت کرد.
+عه...ههههههه...کار خدارو میبینی؟س...سلام ز..زیبا،میتونم اسمتو بدونم؟
-به زیباییِ تو نیستم....زویا!
همونطور که سرعتش رو بالاتر میبرد تا بتونه اون عروسک رو بگیره خودش رو معرفی کرد. هرلین سرعتش رو بیشتر کرده بود.
+به به چه زیباااا خیلی خوشحال شدم،خداحافظ!
همونطور که با سرعت دور موتور میچرخید،ناگهانی پشتش رو به موتور کرد و سعی کرد فرار کنه که کمرش بین دوتا دست با انگشتای کشیده گیر افتاد.
محکم به عقب کشیه شد و به چیزی برخورد،خیلی زود فهمید اون چیز انسانه چرا که هُرم نفس هایی گوشهاش رو قلقلک داد:
-کجا با این عجله؟تو اسمت رو به من نگفتی،امااا البته که من میدونمش...
+چ..چی رو؟
-اسمت رو دال! تو هرلینی،هرلینِ زیبا!
هرلین به زویا چسبیده بود و دستهای دختر،کمرش رو محکم گرفته بودند،نگاهش رو پایین برد و به دستهای زویا دوخت،اون انگشتای کشیده و آرایش شده با لاک مشکی و تزئین شده با تتو نباید انقدر هات باشن،نباید!
با بوسهای که به پشت گردنش خورد بدنش شل شد و تمام موهای تنش سیخ شدن!
تکیهاش رو به زویا داد و خیلی سریع دستهای زویا از پهلوهاش به سمت شکمش حرکت کردن.
-دلت میخواد درمورد عملِ شریفی که درحال انجامش بودی حرف بزنیم یا زوده؟
هرلین گیج شد،خیلی زود سعی کرد بحث رو به نفع خودش تموم کنه!
+اون فقط یه تلافی بود،در برابرِ کارِ زشتی که تو صبح کردی.
-اما تو تلافی اونو قبلا درآوردی،همون وقتی که صورتم رو با قهوه شستی!
+من دارم درمورد خیس کردنم با موتورت حرف میزنم!
زویا حرکت دستهاش روی شکم هرلین رو متوقف کرد،هرلین نالهای کرد که خودش رو هم سوپرایز کرد،اون همین الان بخاطر توقف نوازشهای زویا ناله کرد؟
زویا ولی نفهمید،داشت به حرف هرلین فکر میکرد،چیزی یادش نمیومد،اون کسی رو با موتور خیس نکرده،کرده؟عاااااو...
-خدای من،اونیکه توی خیابون بهم فحش داد عن اقا تو بودی؟
زویا سرش رو به عقب پرت کرد و با صدای بلندی خندید،البته که هرلین رو ول نکرد و دختر رو از دیدنِ این صحنه پرستیدنی خندیدنش محروم کرد.
هرلین تنها به صدای خندهاش گوش داد و محو شد،لای سمفونیِ زیبای اون خنده،اما سریع به موضع اصلی برگشت و بهش توپید:
+تو داری به بیشعوریت میخندی؟خدای من!!!من صبح کاملا یه موشِ اب کشیده بودم!!!!
زویا خندهاش رو با زور خورد و سرش رو توی گردنِ هرلین برد
-شاید چون از خیس شدنت خوشم میاد؟میدونی وقتی خیس میشی چیزایی رو میشن که که برای رو شدنشون باید عالم و آدم التماس کنن،من مجانی این کارو انجام میدم.
زویا دستاش رو بالاتر اورد و به سینههای دختر رسوند،کاملا میتونست حس کنه هرلین از حس دستاش خوشش اومده،و اون دختر مست نبود که رفتاراش دست خودش نباشه،کاملا هوشیار توی بغل زویا لم داده بود،اشکالی داشت اگه زویا یکم پیش میرفت؟
هرلین با فشرده شدن سینههاش نالهای کرد و خودش رو بیشتر به زویا فشار داد.
-تو دست نخوردهای مگه نه؟میتونم حس کنم چقدر بدنت حساسه!!
هرلین نمیتونست نالههاش رو کنترل کنه،اون لبهای بیچارش داشتن تاوانِ بی ملاحظگیش رو میدادن.
-اجازه میدی اون گیلاسارو من گاز بگیرم؟
هرلین با شنیدن صدای زویا،سریع توی جاش چرخید و محکم لبهاش رو به لبهای زویا چسبوند،تند تند سعی میکرد لبهاش رو به لبهای زویا بکشه و طعمشون رو بچشه.
زویا خندید و دستهاش رو روی پهلوهای هرلین گذاشت و فشارشون داد،لبهای هرلین با این فشار از هم باز شدن و زبون زویا رو درون خودش قبول کرد.حالا کنترل بوسه دست زویا بود و سرهای هردوشون به ریتم خاص بوسشون حرکت میکرد.
-لبهات مزه بهشت میدن بیبی دال.
با کمآوردن نفس هردوشون عقب کشیدن و همدیگه رو تماشا کردن. سینه هرلین تند تند بالا پایین میرفت و نمیتونست هیجان توی خونش رو کنترل کنه پس دوباره دو طرف گردن زویا رو گرفت و بوسیدش،روی پنجه پاهاش بلند شده بود و سعی میکرد خودش رو توی بغل زویا بیشتر و بیشتر جا بده.
زویا آروم عقب عقب اومد و به موتورش چسبید،سرش رو از هرلین دور کرد و نالهی از سر نارضایتی دختر رو شنید و خندید:
-بیبی برای بوسه وقت زیاده،دوست داری ادامه بدیم یا به همینقدر اکتفا کنیم؟چون من الان میخوامت و اگر تو نخوای،قطعا دست میکشم!
هرلین لحظه ای تعلل نکرد،اون با تمام وجودش دختر مقابلش رو میخواست،همین الان.
+من...میخوام،همین الان میخوامت.
-باشه پس بریم.
زویا دستش رو کشید تا اونو توی یکی از اتاقا ببره ولی با کشیده شدن دستش متوقف شد.سرش رو گردوند و به عروسکِ چشم سبزِ روبروش نگاه کرد.
+میشه...میشه همینجا باشیم؟روی همین موتور؟
زویا ناباور خندید و ابروهاش رو بالا انداخت،هرلین لبخند خجالتیای زد و ادامه داد:
+اولین بارمه و دلم میخواد موندگار باشه،میشه؟
-حتما دال!
زویا به سمت هرلین حجوم آورد و با گرفتن زیر پاهاش اون رو روی موتور نشوند و یکی از دستهاش رو روی گردنش گذاشت و بوسیدش.
دست آزادش رو به سمت تاپ دختر برد و از بالای تاپ دستش رو به سینههای دختر رسوند،یکیشون رو توی مشتش گرفت و فشار داد،با سر انگشتاش نیپل اون رو به بازی گرفته بود و همزمان گاهی اوقات فشار دستش روی گردن دختر رو زیاد میکرد،میتونست حس کنه که اون دختر از این حرکتای ریزِ کمی خشن خوشش میاد،پس انجامش میداد.
هرلین سرش رو با بی نفسی عقب کشید،سرش رو بالا گرفت و نفسهای عمیقش همراه با نالههای ریزش بیرون میومدن،زویا زبونش رو روی سیبک گلوی هرلین کشید و سعی کرد تا جایی که گردنِ اون دختر جا داره،کبودی و لاوبایت به جا بزاره.
دستای هرلین بالا اومدن و وارد موهای زویا شدن،سر اون رو به گردنش فشار میداد و همزمان بالاتنهاش رو به سمت جلو میکشید تا دستِ زویا رو بیشتر و بیشتر روی بدنش داشته باشه.
زویا با دیدنِ بی قراریش دستش رو از توی تاپ دختر درآورد و سرش رو عقب کشید.
نگاهی به چشمهای خمار و نیمه باز هرلین انداخت و نوکی روی لبهاش زد،دوتا از انگشتهاش رو بالا آورد و روی لبهای دختر گذاشت.
-هواتو دارم دارلینگ،فقط خوب خیسشون کن.
+نیازی نیست.
زویا با فهمیدنِ منظورِ هرلین چشماش رو ریز کرد و خندید،هرلین با حس نگاه خیره زویا خجالتی خندید:
+بس کن داری باعث میشی قرمز بشم.
-قصدم همینه!
معطل نکرد،دستش رو پایین برد و دامنِ چرمش رو کنار زد،دستش رو به پنتی دختر رسوند و با انگشتاش اون رو کنار زد،همونطور که توی چشمای هرلین خیره شد بود انگشتاش رو به پوسی دختر چسبوند.
-تو نمیتونی منو بابت خیس کردنت سرزنش کنی وقتی که خودت عاشق خیس شدنی!
هرلین با شنیدنِ حرف دو پهلویِ اون دختر که با صدایِ عمیق شدهای به زبون آورده شد ناله بلندی کرد و دستش رو به دست زویا رسوند تا کمتر اذیتش کنه.
دستش رو گرفت و محکم وارد خودش کرد،دهنش باز شد و چشماش بسته شد،نفسش برای ثانیهای رفت،احساسِ فوقالعادهای داشت و حرکتِ تندِ انگشتای زویا توی پوسیش باعث مور مور شدنش میشد.
-تو با سافت موافق نیستی نه؟از انتخابات مشخصه،و همینطور انتخابِ مکانت!
زویا دستش رو تند تند داخل و خارج میکرد و با دست دیگش کمر دختر رو گرفته بود تا از روی موتور نیفته.
صدای بلند آهنگ از توی عمارت میومد و کسی توی حیاط نبود،ظاهرا داخل خبرای بهتری بود تا بین ماشینها،البته این برای بقیه صدق میکرد نه برای دو دخترِ هاتِ هورنیای که درحال به فاک دادنِ همدیگهان.
نالههای هرلین بلندتر شده بودن و زویا فهمید ک نزدیکه،دست از کارش کشید و انگشتاش رو خارج کرد
.
+آآآاهههه نه....
-بیبی تو که نمیخوای منو اینطوری بعد از اومدنت ول کنی،میخوای؟
هرلین نگاهش رو با چشمهای زویا داد،لبخندِ شیطنت آمیزی روی لبهاش شکل گرفت و دستش رو به سمت شلوارِ چرم دختر برد و کمربندش رو باز کرد.
-گودجاب دال،بالاخره باید یطوری خرجِ موتورم رو بپردازی.
+اوه خفه شو،حقت بود!
-البته که بود.
دست هرلین خیلی زود وارد پنتیِ زویا شد و دستش رو دَورانی روی پوسی دختر چرخوند،مطمئن نبود که میتونه دستش رو وارد کنه یا نه.
-هووووم عالیه بیبی همین رو ادامه بده...
هرلین با تشویق شدنش جری تر شد و کارش رو سریعتر کرد،در همین بین زویا دوباره دستش رو به سمت پاهای از قبل بازشدهی هرلین برد و انگشتاش رو روی کلیتورس دختر گذاشت و به سرعت حرکت داد.
هردوشون نزدیک بودند و صدای نفسهای صدادارِ زویا و نالههای از سر گرفته هرلین،بین درختهای باغ میپیچید و اون سمفونی بین برگها محو میشد.
-نزدیکم بیبی ادامه بده....آآآآههههه یسس.
حرفش تموم نشده با نالهی عمیق و لبخندِ بزرگی که روی لبهاش بود ارضا شد و سرش رو روبه آسمون گرفت.چشمهاش رو بسته بود و حرکت دستهاش برای چند ثانیهای متوقف شد.
سرش رو پایین گرفت و با نگاه به چشمهای بی قرار و اشکیِ هرلین،نزدیکش شد و لبهاش رو توی دهن کشید و مکید.
حرکت دستش رو از سر گرفت و تنها چند حرکتِ دیگه برای به اوج رسیدن هرلین کافی بود.
دختر بین لبهای زویا ناله بلندی کرد،همونطور که لب پایینش بین دندونهای زویا محصور شده بود.
زویا بعد از اینکه مطمئن شد هرلین از اوج پایین اومده،حرکت دستش رو متوقف کرد.دستش رو بیرون کشید و با پنتی دختر که از کام خودش خیس بود پاک کرد.
یک بوسهی دیگه روی لبهای هرلین،لبخند رو روی لب هردوشون رو آورد و هرلین سعی در بستنِ کمربندِ دختر داشت.
با عقب کشیدنشون،پیشونیهاشون به هم چسبید و زویا بالاخره گفت:
-راست میگفتی،استاد صبح منو سر کلاس راه نداد، و هنوز نیومده از کلاسش بخاطر فاک گرفتن تو صورتش اخراج شدم.
صدای خندههای هرلین بلند شد و زویا با نگاه به صورتِ اون عروسکِ چشم زمردی،تصمیم به درخواستِ قرار گذاشتن با اون دختر رو گرفت.
اینم از وانشاتی که خیلی دوسش دارم تقدیم شما :>
میدونم اوضاع روحی هممون چقدر بده،و اینم میدونم که هممون نیاز داریم به یه روحیهی خوب تا بتونیم جلوی این اتفاقات دووم بیاریم،و این وانشاتی که سعی کردم طنز از آب دربیاد برای حواسپرتی نیست، صرفا برای کمی روحیه گرفتن و لبخند زدن شماهاست! :)🤍
پن:اون جمله استاد واترز دقیقا عین جملهایه که معلم زبانمون به ما گفت و خودشم بعد از حرفش،از شدتِ بی معنی بودنش به افق خیره بود یه چند دقیقه :)😂
و در آخر...
خوشحال میشم نظرتون رو بدونم!🤌🏻
https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-958276-Zr1BTKm
-🤍🌱