Birthday

Birthday

Ary ^_^ Army ;-)

باورم نمیشه!!!

آخه چرا از بین این همه کارمند فقط من باید اضافه کاری وای میستادم؟!!!!!؟

من به کوک قول داده بودم امشب تا ساعت هشت برمی‌گردم و الان ساعت چنده؟ده و پنج دقیقه لعنتی!!!!.....آه ولش کن.به هرحال فکر نمیکنم برنامه خاصی داشته باشیم و اونم تا الان باید خوابیده باشه....

تمام تلاشمو کردم که موقع وارد شدن هیچ صدایی از خودم در نیارم چون از اونجایی که همه چراغ ها خاموشن کوک باید خواب باشه

وارد خونه شدم و وسایلم رو روی چوب رختی و کمد جلوی در آویزون کردم.رفتم سمت آشپزخونه تا یه چیزی برای خوردن پیدا کنم و حداقل گرسنه نخوابم

چراق رو روشن کردم که دیدم یه جعبه با کاغذ کادوی صورتی روی میز وسط آشپزخونس.کنجکاو شدم و رفتم سراغش.همین که روبان قرمز رنگش رو باز کردم،جعبه باز شد و یک کیک با طرح(تاتا)روبه رویه من قرار گرفت!!!!

واقعا جای تعجب داره چونکه محض رضای خدا من و کوک باهم اون شخصیت رو توی تخیلاتمون درست کردیم و یه جورایی میشه گفت که اون منم.خب البته تا گفته نماند که برای شخصیت کوک هم یه خرگوش عضله‌ای درست کردیم.بگذریم....امروز مناسبت خاصیه؟؟

داشتم پیش خودم فکر میکردم تا تاریخ رو به یاد بیارم که دست هایی دور شکمم حلقه شد و سری روی شونه ام قرار گرفت

+هومممم....دیر اومدی بیبی

سرم رو به سرش تکیه دادم

_چرا بیداری؟

+جواب سوالمو ندادی!

پوفی کردم

_مجبور شدم اضافه کاری وایسم .حالا مگه مهمه؟!

+من که گفتم نمی‌خواد بری سر کار.بعدشم!معلومه که مهمه!!آدم بخواد تولد دوست پسرشو جشن بگیره به خود دوست پسرش هم نیاز داره که باشه

اوووووووو!!!به ما فراموش کرده بودم که امروز تولدمه.ته دلم احساس خوبی دارم.فکر نمی‌کردم یادش باشه.اونم وقتی حتی خودم یادم نبوده.!!

_پس واسه همین کیک گرفتی؟

+نه هر کیکی!واسه طرحش کلی با کیک پز کل کل کردم تا بالاخره درست از آب دراومد.تازشم سفارشی پر از تیکه های توت فرنگیه.همون جور که دوست داری.واقعا نمی‌دونم چطور یه توت فرنگی می‌تونه هم نوع هاش رو به این راحتی بخوره

_من توت فرنگی نیستم!...آقای جئون حسابی سنگ تموم گذاشتی!ولی چه فایده؟...کیک رو که می‌خوریم و تموم میشه.کادو چی گرفتی؟

+عه!!!!بیب؟من خودم بزرگ ترین کادوی موجود هستم.خیلی فکر کردم دیدم از یه ددیه هات و همه چیز تموم هدیه بهتری نیست.ببین چقدر تیپ زدم واست!!

برگشتم سمتش و با حرس نگاهش کردم.ولی واقعا خوشتیپ شده بود؛با اون کت و شلوار مشکی و مردونه با موهای حالت گرفته

_خودشیفته!!!

با خنده گفت

+خیلی خب بابا!شوخی کردم.چشماتو ببند

چشم هام رو بستم و منتظر موندم.گرمای نفس هاش رو نزدیک صورتم احساس میکردم.که یعنی اومده نزدیکتر.دستاش پوست گردنم رو لمس می‌کنه.احساس میکنم یه چیزی دور گردنم انداخت...شاید یه گردن‌بند؟!!

+خب....حالا میتونی چشم هات رو باز کنی

چشم هام رو باز کردم که دیدم یه آینه کوچیک جلوی روم نگه داشته

با تعجب به صورت کوک نگاه کردم که با چشم هایش اشاره کرد تو آینه خودمو ببینم

رفتم جلو تر و به خودم نگاه کردم.باورم نمیشد!!!!یه گردنبند ساخته شده از مروارید و طلای خالص!!!!!صبر کن ببینم!!!....این...این همونیه که چند وقت پیش توی فروشگاه دیده بودیم؟!؟!!!!

من یادمه که گفته بودم بنظرم خیلی قشنگه ولی خیلی گرون بود

_کو...کوک؟!!!چه....چجوری پول اینو دادی؟!!؟؟!!!

+تو نگران اونش نباش

_جونگکوک؟؟؟

دستشو برد پشت گردنش و معذب به من نگاه کرد

+خیلی خب بابا....یکم پس انداز و یکم هم اضافه کاری....

با قیافه حق به جانب و دست به سینه نگاهش کردم

+خیلیه خب بابا!!!یه عالمه اضافه کاری

با چشم های اشکی رفتم سمتش و بغلش کردم

_اوه کوک...تو مجبور نبودی

+می‌دونی....وقتی داشتی از پشت ویترین مغازه نگاهش میکردی چشمات برق میزد...درست مثل خود گردنبد!!و خب من میخواستم که اون برق ذوق و خوشحالی همیشه توی چشمات باشه....

از بغلش بیرون اومدم و گونش رو بوسیدم

_ممنونم کوک...

چند قطره اشکی که روی گونم بود رو پاک کرد و با عشق به چشم هام نگاه کرد

+تولدت مبارک توت‌فرنگی کوچولو

و بعدش لب هاش رو روی لب هایم حس کردم و ناخداگاه چشم هام بسته شد.

صد در صد این بهترین تولد عمرم بود



سلام لاولیز

اینم یه سناریو چون تو این مدت سناریو نزاشت بودم بخاطر آپ مولتی شات و باقیه چیز ها...⁦:'(⁩

به هرحال عذر میخواهم⁦^_^⁩

دوستون دارم. ممنون که خوندین


#kookv/#scenario/#A_A

@VKOOKWORLDD




Report Page