Birthday

Birthday

#Hadis

دست های لرزون جیمین رو گرفت و سعی کرد خنده اش رو پنهون کنه:

*چرا انقدر نگرانی؟نمیخوای بهش درخواست ازدواج بدی که! 

پسر لبش رو توی دهنش کشید:

-اگه بفهمه بخاطر تولدش باهاش دعوا کردم قهر میکنه؟

تهیونگ نیشخندی زد.

*شک نکن

جیمین آهی کشید و پوست لبش رو جوید.

پسر که از حرکاتش خنده اش گرفته بود،دستاش رو دور شونه جیمین انداخت.

*انقدر نگران نباش من مطمئنم که شک کرده بخاطر تولدشه.

پسر سری تکون داد.

بلند شد و نگاهی به خونه انداخت:

-همه چیز خوبه؟

شوخی نمیکرد اگه میگفت جیمین بیشتر از ده بار همه چیز رو چک کرده!

کلافه به طرف دوست نگرانش رفت .

*همه چیز خوبه جیم ، ا/ت هم قراره عاشق سوپرایزش بشه!

با صدای زنگ در،هردو کمی توی جاشون پریدن .

تهیونگ زودتر به خودش اومد و در رو باز کرد. 

هرکدوم از دوستاشون با کادویی که گرفته بودن؛ وارد شدن.

آخر از همه جونگکوک با کیک توی دستش اومد و اولین کاری که کرد بوسیدن لبهای تهیونگ بود.

صدای اعتراض یونگی بلند شد.

*بزار برسی!

کوک خندید و کیک رو توی یخچال گذاشت.

چند دقیقه بعد ،کنار هم منتظر ا/ت بودن.

زنگ در که به صدا در اومد، استرس جیمین بیشتر شد.

وقتی سایه ا/ت رو پشت در دیدن ، لبخندی زدن و پسر رو به جلو فرستادن.

با قدم های اروم جلو رفت و نفس عمیقی کشید.

دستش رو به دستگیره در رسوند و بازش کرد.

 ا/ت سرش رو بالا گرفت و لبخند خسته ای زد.

+سلام،چه خبر شده؟چند روز بود نميومدی استقبال

جیمین چشم هاش رو به هم فشار داد.

-ببخشید

از جلوی در کنار رفت .

دختر با دیدن دوست هاشون توی خونه،خندید.

+حدس میزدم

نگاهی به اطراف انداخت.

+چه قشنگ شده جیمی!

پسر لبخندی زد و ا/ت رو توی اغوش کشید.

*لعنت بهت که هیچوقت هیجان زده نمیشی!

تهیونگ غر زد و باعث خنده همه شد.

+میرم لباس هام رو عوض کنم.

دختر اطلاع داد و به طرف پله ها رفت.

*دیدی خودش هم فهمیده بود؟!

جیمین سری تکون داد و دستی به گردنش کشید.

چند دقیقه بعد ا/ت با لباس سفیدی که ساده اما زیبا بود،از پله ها پایین اومد.

پسر به طرفش رفت و دستش رو گرفت.

*یه ذره چندش بازی بد نیستا!

هوسوک با خنده گفت.

هردو سوالی به پسر نگاه کردن که به لبهاش اشاره میکرد.

دختر ابرویی بالا انداخت و جیمین از فرصت استفاده کرد و لبهاشون رو به هم رسوند.

حتی صدای بلند اونها هم نمیتونست آرامشی که از وجود همدیگه میگرفتن رو خنثی کنه!

با بلند تر شدن فریاد هاشون،متعجب از هم جدا شدن.

با دیدن کیک دست نامجون،آورم خندیدن.

-این حجم از شکم پرستی غیر قابل توجیه.

تهیونگ تمام حواسش به کیک بود وگرنه جواب خوبی بهش میداد!

به طرف دختر برگشت و اروم گونه اش رو نوازش کرد.

-ببخشید اگه ناراحتت کردم

+مشکلی نیست ارزششو داشت!

پسر دست های دختر رو گرفت و به طرف بقیه کشید.

-بریم وگرنه چیزی بهمون نمیرسه

ا/ت تکخندی کرد و چیزی نگفت

-راستی تولدت مبارک زندگی دوباره من.

وقتی قیافه سوالی دختر رو دید خندید

-با اومدن تو من دوباره به دنیا اومدم ،پس زندگی جدیدم محسوب میشی نه؟

http://t.me/BTS_vv0rld

Report Page