Bio

Bio

🍁🐾ᶜᵃʳᵉʷᵒʳᶰ🐾🍁

#پارت_۳۸۲ 💫🌸دختر حاج آقا🌸💫 خواستم از کنارش رد بشم که گفت: -تا الان کدوم گوری بودی!؟؟ سرمو بالا گرفتم و مثل خودش عبوس و اخمو نگاهش کردم....حق نداشت اینجوری باهام حرف بزنه.... خیلی جدی پرسیدم: -تو چیکارمی که همچین سوالی ازم میپرسی !؟؟؟ گره ی ابروهاش ازهم بازش شدن...صورتش به سرعت تغییر حالت داد و از جلد شاکی بودن رفت تو جلد تعجب و ناباوری....پوزخند زد و گفت: -من چیکارتم !؟؟ -آره چیکارمی که میپرسی...!؟ -خیلی پررو شدی یاسمن...سرخود شدی....هرگهی دلت میخواد میخوری...تا دیر وقت بیرون‌میمونی...با اینو اون‌لاس میزنی....این پسره کی بود داشتی یه ساعت جلو در باهاش خوش و بش میکردی !؟؟ هان !؟؟هنوزم سرو گوشت میجنبه !؟ چیزی که منو از ایمان خسته کرده بود همین دست دست کردنهای بیخود و بیجهتش بود....اینکه هیچ مانعی سر راهش نیست اما همچنان واسه ازدواج با من دودل....خب اگه دودل بود چرا منو معطل میکنه...صاف و پوستکنده بهم بگه منتظرش نمونم.... دست به سینه شدم و گفتم: -به اونایی که باید توضیح بدم کجا بودم گفتم.... از عصبانیتش کم نشده بود...خودشو مالک میدونست ...انگار که یکی ار وسایلشم...باز سگرمه هاشو زد تو هم و گقت: -عه...زبون دراز شدی..خوبه....باریکلا ... -زبون دراز نشدم فقط دلیلی نمیبینم به پسر همسایمون بگم کجا بودم و چیکار میکردم..... تعجبش دو صد چندان شد...پوزخند زد... این اولینباری بود که تو روی ایمان اینجوری وایمیستادم و سفت و سخت جوابشو میدادم.... راستش قبلا شجاعت اینکه باهاش مختلفت کنمو نداشتم...اونقدر عاشقش بودم که ترس از دست دادن و ناراحت کردنش بهم اجازه نمیداد کاری که میخوام رو انجام بدم یا حرفی که دلم میخواد رو بزنم.... اما این مدت فهمیدم من اون ارزشی که فکرشو میکردم واسش ندارم.... چرا لفتش میداد ... چرا نمیگفت دوستم داره.....!؟ -هار شدی یاسمن...خیلی هار شدی....به جهنم که کجا بودی...که چه غلطی میکردی.... اینو گفت و برگشت داخل....هر چی کشیده بودم پرید! پوووووف! باید بدونه من تا ثانیه ی آخر دوستش دارم اما اگه بخواد همیشه همینطور بمونه و هیچوقت دست به کار نشه همون بهتر که هیچی بینمون نباشه ..... با شونه های خمیده و بی حال رفتم بالا.... زنگ که زدم مامان درو برام باز کرد...سلام کردمو رفتم داخل اتاقم....لباسامو از تن درآوردمو بعد تن لشمو پرت کردم رو تخت و به شکم دراز کشیدم....گوشی موبایلمو مقابلم گرفتم..... نمیدونم چرا انتظار داشتم بهم پیام بده اما نه..... یه لحظه پشیمون شدم....هییی....خاک تو سرم....چرا اخه شاخ شدم و زدم تو برجکش...اییییییی! لعنت به تو یاسمن!!! لعنت ! یانکی! نکنه دیگه محلم نزاره !؟؟ نکنه کلا کات کنه....!؟ ایییییی....ولی نه...بزار یه بارم من شاخ بشم... به لحظه جو گرفتم...گوشی رو با بیخیالی پرت کردم و بلند شدمو مثلا عین کسی که به هیچی به یه ورشم نیست گفتم: -کس ننه مشکلات...... ولی بعدش دوباره و با یاداوری قیمت گوشی ،خیز برداشتم سمتش...با احتیاط برش داشتم...نازو نوازشش کردمو همونطور که جهت مطمئن شدن از آسیب ندیدنش نگاش میکردم گفتم: -غلط کردم پرتت کردم...شکر خوردم...نازنینم...عشقم....تو نباید خط و خش روت بیفته....تو الان خداتومن شدی..... اینبار با احتیاط گذاشتمش رو میز و بعد رفتم سمت آشپزخونه.... صدای گریه عمه میومد...داشت سریال میداد...عمه هم عجب فازی داره هااااا... سه تا سیب ودوتا موز و یه لقمه گنده نون پنیر گرفتم و اومد کنارش نشستم ... یه عالمه دستمال خیس و مچاله شده دستش بود...یه نگاه به فیلم و یه نگاه به عمه انداختم بعد یه موز و طی دو حرکت انتحاری قورت دادمو گفتم: -عمه این سریال دقیقا کجاش گریه داره !؟ سری تکون داد و فین کرد و بعد گفت: -تو عقلت نارس نمیدونی...وقیقا اونجاش که پسره به دختره میگه نمیخوامت.... -خب این که گریه نداره...روزی هزارتا پسر اسکل به هزار تا دختر اینو میگه.... نگاه تندی بهم انداخت و گفت: -غلط میکنه اون پسری که دختری رو به خودش وابسته کنه و بعد بهش بگه نمیخوادش...کثافت پلشت مادر فلان شده.... آب دهنمو با ترس قورت دادمو گفتم: -خب حالا چرا جوش میاری...باشه ...غلط میکنه اون پسری که به دختری بگه نمیخوامش....شکر میخوره...گه میخوره...اسکل توله سگ و حروم.... سرشو با رضایت تکون داد و گفت: -آفرین دختر....فحش چیز خوبیه....یاعث تعادل اعصاب آدمیزاد میشه....یادم بندازه بعدا چندتا فحش آبدار بهت یاد بدم.... -چشم عمه...نوکرتم...

Report Page