BF

BF

@v_kooki

تهیونگ به عکسی که همین چند دقیقه پیش از پسر نیمه لخت روبروش گرفته بود، خیره نگاه می‌کرد. وقتی با نگاه جدی جونگ کوک روبرو شد لبخند زد.

جونگ کوک برای بار آخر مواد داخل تابه رو هم زد و زیرش رو خاموش کرد. به اپن سرد تکیه داد و در حالی که سیگارش رو روشن میکرد به مرد خیره شد و چشم هاش رو ریز کرد:

- میدونستی تهیونگ، فکر کنم تو حتی از این غذایی که درست کردمم خوشمزه تری. نظرت چیه طعم تو رو برای سیر کردن خودم بچشم؟!

نوری که توی چشم های تهیونگ برق میزدن، یه لایه‌ی نازک از غم روشون رو پوشوند، انگار که این حرف شیرین کوک که بوی عشق بازی میداد واسش مهم نبود:

- قرارمون تو این شبِ برفی این بود که تو جای ماه رو بگیری و تو دل آسمون تاریکش غرق بشیم.

جونگ کوک دستش رو روی پوست تازه تتو شده‌ش کشید و آروم به مرد نزدیک شد:

- تو یه چیز رو خیلی زود فراموش کردی تهیونگ!

همیشه وقتی بغض گلوش رو می‌فشرد شروع به بازی با انگشت هاش میکرد و سکسکه امونش رو می‌برید.

- مثل چی؟

- همیشه ازم میخواستی ماهت باشم، تا همیشه و فقط برای تو بدرخشم.

تهیونگ تن سرد جونگ کوک رو بغل گرفت و محکم فشردش و با بغض لب زد:

- بیا به مردن فکر نکنیم، به اینکه دنیا چقدر بی‌رحمه فقط بیا بدون همدیگه نتونیم زندگی کنیم، هوم؟

Report Page