Betrayer
Bluemoon🌑جیمین در زد و وارد شد و اسلحه هایی که آماده کرده بود و جدید خریده بودن رو تحویل جونگکوک داد.
امشب یه سرقت از بانک مرکزی داشتن. همه نقشه مو به مو ریخته شده بود.
جیمین خواست از اتاق خارج بشه که جونگکوک متوقفش کرد
-به بچه ها بگو ساعت ۹ جمع شن اتاق من یه بار دیگه نقشه رو بررسی کنیم
+باشه
و از اتاق خارج شد و رفت به بقیه اعضا باند گفت که باید ساعت ۹ تو اتاق رییس جمع شن. بعدم رفت اتاق خودش و شروع کرد به بررسی کردن نقشه خودش. کلتی رو که به جونگکوک تحویل نداده بود و دقیقتر جونگکوک حتی به وجودش آگاه نبود رو مسلح کرد و وقتی پیرهن سفیدش رو پوشید زیر اون و بین شلوارش خیلی تمیز و ظریف قایمش کرد.
ساعت ۹ رفت دفتر جونگکوک و برای بار چندم نقشه رو مو به مو بررسی کردن و همه تایما رو چک کردن.
عملیاتشون سر ساعت ۱۲ شروع میشد ولی از ساعت ۱۱:۳۰ مستقر شدن و تو ماشیناشون نشسته بودن. جيمين و جونگكوک تو يه ماشين بودن. جيمين يه جورايى معاون جونگكوک محسوب ميشد و از همه چيز اطلاع داشت.
اون شب قبل از خارج شدن از مقرشون جيمين يه ميكروفون و دوربين مخفى به لباسش وصل كرده بود.
توى ماشين بودن و سكوت عجيبى بين دوتا همكار بود. همكارى كه از خيانت همكار يا شايدم رفيق خودش خبر نداشت وآخرين چيزى كه بهش فكر ميكرد خيانت كردن اون بود.
بالاخره جونگكوک سكوت بينشون رو شكست
-ساعت چنده؟
جيمين به ساعتش نگاه كرد
+دقيق ١١:٤٨
و دوباره سكوت.
بعد دو سه دقيقه جونگكوک دوباره سكوت رو شكست
-جيمين اين عمليات مثل عملياتاى قبلى نيست خيلى خطرناكتره. مراقب خودت و بچه ها باش. اگه يه قدم...
با پريدن جيمين تو حرفش كلماتش تو دهنش خشک شدن
+نگران نباش جونگكوک شى! بعد اين همه سال كارمو خوب بلدم
پوزخندى زد و از ماشين پياده شد و به سمت در وروديه بانک رفت چون ساعت ١١:٥٨ بود و جونگكوكم پشت سرش رفت.
سر ساعت ١٢ جيمين، جونگكوک و سه تا ديگه از اعضا به اسم هاى الكس، دَنيل و شونو وارد بانک شدن.
برنامه جيمين اين بود كه پشت همشون حركت كنه و ادعا كنه كه داره پشتيبانى ميكنه در حالى كه قصد خنجر زدن داشت.
همونطور كه از نگهباناى بانک خيلى حرفه اى و زيركانه رد ميشدن؛ جيمين با جاى ديگهاى هم در ارتباط بود.
جيمين هميشه مسئوليت داشت براى سرقتها آخرين نفر اسلحه ها رو چک كنه و از پر بودن خشابشون و مسلح بودنشون مطمئن بشه ولى اين بار مطمئن شد كه همه ى خشابا خالين بدون اينكه كسى متوجه بشه.
به جلوى در گاو صندوق اصلى كه رسيدن جيمين پشت يه ديوار مخفى شد و وقتى از دستگيرى اعضاى ديگه ى باند، كه وارد ساختمون نشده بودن و از بيرون و از روى نقشه و جى پى اس پشتيبانى ميكردن، اطمينان پيدا كرد؛ دستور شروع فاز دوم عمليات رو داد.
جونگكوک داشت روى كار الكس و شونو نظارت ميكرد كه داشتن روى باز كردن گاو صندوق كار ميكردن. دنيل هم داشت نگهبانى ميداد.
يهو صداى يه آشنا همهى اونا رو از كارى كه ميكردن متوقف كرد. صداى جيمين بود كه دستور ميداد بچرخن سمتش و دستاشون رو بزارن رو سرشون.
جونگكوک و بقيه مات و مبهوت داشتن نگاهش ميكردن و جونگكوک باورش نميشد يا شايد نميخواست باور كنه كه دوستش يا همكارش اين همه سال بهش خيانت كرده و الان به جاى اينكه كنارش باشه جلوش وايساده.
-بيخيال جيمين اين مسخره بازيا چيه؟! اون كلت رو بيار پايين زياد وقت نداريم! صداتم بيار پايين الان نگهبانا ميريزن سرمون
ولى جيمين هيچ حركتى نكرد كه باعث عصبى شدن جونگكوک شد. اونم اسلحهاش رو در آورد و بدون هيچ رحم و توقفى خواست شليک كنه كه ديد اسلحه اش خاليه. الكس، شونو و دنيلم خواستن به جيمين شليک كنن ولى اسلحهى اونام خالى بود. تا اومدن به خودشون بيان كه چيشده چراغاى بانک روشن شد و يه لشكر پليس ريختن تو.
+جئون جونگكوک بهت دستور ميدم همين الان دستت رو بزارى رو سرت و بشينى
جونگكوک با ناباورى به جيمين زل زده بود
-يعنى چى جيمين؟! ما الان شيش ساله داريم با هم كار ميكنيم!! تو چطور تونستى؟!!! چطور تونستى به من، اصن من به درک به رفاقتمون خيانت كنى؟!
+همه ى رفاقتا واقعى نيستن خيلياشون فقط براى اين واقعى جلوه داده ميشن كه باور پذيرتر بشن.
جونگكوک سرش رو تكون داد و عقب عقب به سمت پنجرهاى كه اون سر راهرو بود و هيچ پليسى جلوش نبود ميرفت.
جيمينم با هر يه قدمى كه اون به سمت عقب برميداشت يه قدم به سمت جلو ميرفت.
+جونگكوک با فرار چيزى درست نميشه پس كارو براى خودت سخت تر نكن
جونگكوک بى توجه به حرف جيمين برگشت و شروع به دوييدن كرد كه با اخطار جيمين براى شليک همراه بود.
جونگكوک بى اعتنا به اخطار جيمين به راهش ادامه داد. راهروى طولانىاى بود و تو اون لحظه انگار طولانيتر شده بود.
جيمين كه ديد جونگكوک به دوييدن ادامه ميده روى يه پاش خم شد و به پاى راستش شليک كرد.
صداى گلوله با صداى داد جونگكوک تركيب شد ولى جونگكوک قوىتر از اين حرفا بود كه بيخيال بشه. با همون پاى زخمى و تير خورده به دوييدن ادامه داد.
وقتى كه بالاخره به لبه ى پنجره رسيد تموم شد. زندگى جئون جونگكوک ٢٧ ساله با برخورد گلوله ى جيمين به اون از پشت به پايان رسيد. زندگى اى كه ١١ سالش رو توى خلاف غلت زده بود. زندگىاى كه تمام خوشيا رو ازش گرفته بود و تنها كسى كه بهش اعتماد داشت بهش خيانت كرده بود.
جيمين بر خلاف ميل باطنيش اون گلوله رو شليک كرد ولى تو شغل اون هميشه اولويت با وجدان كارى و مسئوليت هاش بود نه رفاقت و فكر كردن به زمانى كه با رييس يكى از باندهاى بزرگ مافياى كره گذرونده بود و چه چيزهايى از زندگى سنگدل اون فهميده بود.
وقتى رفت بالا سر جونگكوک و ديد كه در حالى كه قطرهاى اشک روى صورتش خشک شده روى زمين افتاده و جون داده تنها چيزى كه تونست بهش فكر كنه متاسف بودن براى كارى كه انجام داده بود، بود.