Bet

Bet

OneD_Smut
Hiii

"هی لیام"


"هی لو"


ضربه‌ی آرومی به شونه‌ی لویی زد و درست رو به روی ماشینی قرار گرفت که تمام افتخاراتش رو به اون مدیون بود .. ماشین قرمز رنگ عزیزش که حالا زیر نور خورشید برق میزد و چشم هر بیننده‌ای رو به خودش جذب میکرد ..


لویی، خوزه و گای کسایی بودن که دور ماشین جمع شده بودن و هر کدومشون یه گوشه‌ی کار رو گرفته بودن .. لویی لاستیکای ماشین رو تعویض میکرد ، خوزه روغن رو عوض میکرد و گای مشغول نگاه کردن چند برگه بود و روی بدنه‌ی " تُندر " مشخصات رو چک میکرد


لیام با غرور به دیوار تکیه داد و دست به سینه شد .. با اخمی ریز و جذاب ، در حالیکه به ماشین خیره بود یادآور خاطراتی شد که همون خاطره‌ها باعث شدن به این جایگاه برسه .. کسی که حتی لوییس همیلتون هم آرزو داشت برای یکبار هم که شده ازش ببره ، ولی پینِ سرسخت نمیذاشت این اتفاق هیچوقت بیوفته ..


باشگاهی که در اون عضویت داشت، اسکودریا فراری (Scuderia Ferrari) بود .. مدیریت تیم و مدیریت فنی این باشگاه به عهده‌ی سایمن کاول بود که لیام یجورایی از اون پیرمردِ عبوس خوشش نمیومد .. خودِ سایمن تقریباً از این موضوع مطلع بود و میشد گفت این حس کاملاً متقابل بود .. اگه الان هر دو به خوبی و خوشی با هم کنار اومده بودن فقط و فقط بخاطر دو چیز بود .. قراردادِ سنگینی که داشتن و استعداد لیام برای برنده شدن در تمامیِ مسابقاتِ فرمول یک!!!


تکیشو از دیوار گرفت و سعی کرد به ارومی از اونجا فرار کنه .. هیچ وقت نمیتونست به بوی روغن و بنزین عادت کنه ، پس رفت به قسمتی از محوطه‌ی سبزرنگ جایی که سباستین فتل (Sebastian Vettel) ، دوست صمیمیِ آلمانیش قرار داشت ..


ظاهراً سباستین مشغول صحبت با تلفن همراهش بود و لیام حدس زد که زمان مناسبی برای صحبت و وقت گذرون با اون مرد نیست ، پس راهش رو کج کرد و خواست برگرده که سباستین در حالیکه داشت جملاتی رو تند تند ادا میکرد به سرعت خودش رو به لیام رسوند و اونو متوقف کرد ..


"باشه اَبی .. باشه .. اوه خدای من گفتم باشه دیگه عزیزم .. نه یادم نمیره خیالت تخت .. منم قطع میکنم دیگه .. منم دوست دارم تا بعد"


با لبخند واضحی مکالمه رو قطع کرد و با لیام خندون مواجه شد ، خودش هم خندید و نفس عمیقی کشید .. لیام همونطور که میخندید دوباره برگشت اما اینبار سباستین هم پشت سرش به راه افتاد ..


"هی لیام بس کن"


بالاخره خنده‌ی لیام بلند شد که سباستین با خنده سری تکون داد و مشتی به بازوی پسر وارد کرد .. اون تنها دوست صمیمیش بود و هیچوقت یادش نمیرفت زمانیکه لیام وارد اون باشگاه شد چیزی از رانندگی بلد نبود .. براش واقعاً جای تعجب داشت که سایمن چطوری قبول کرده تا اون پسرِ جوانه 22 ساله که حتی از گرفتنِ فرمون ماشین وحشت داشت رو وارد باشگاهش کنه ، البته فهمیدنش همچین کاره سختی نبود .. پدر لیام، یکی از بزرگترین صادرکنندگان قطعات کامپیوتر بود و از همه مهمتر شهرتش زبانزده خاص و عام بود..


رعکس اون پدرِ مغرور و از خود راضی ، پسرش لیام چنین آدمی نبود..اون به راحتی با همه چیز کنار میومد..آرُن، پدر لیام، خیلی مایل بود تا به پسرش کمتر سخت بگیرن و اونو زیاد خسته نکنن اما لیام چنین عقده‌ای نداشت..اون معتقد بود با سختگیری و تمرینِ زیاده که میتونه موفق بشه و به خواسته‌ش برسه ، اما کسی که به لیام آموزش میداد از ترسِ آرُن چیزی بهش نمیگفت..


 اما سباستین دورا دور همه چیز رو میدید..


میدید که اون پسر از شرایطه بوجود اومده به هیچ وجه راضی نیست .. پس خودش پیشقدم شد..اون میدونست با وجود تمامه سختی ها و مشکلاتیِ که خودش داره این کار قرارِ براش سخت‌تر از هر چیزی باشه ، چرا که اون پسرِ آرُن پین بود و اگه تار مویی ازش کم میشد مورد خشم پدرش قرار میگرفت ..


با استرس قدم برداشت.. رو به روی پسر ایستاد..پیشنهادش رو بیان کرد و حالا این لیام بود که خوشحال تر و سرزنده‌تر از زمان دیگه‌ای پیشنهاد معلمه جدیدش رو قبول کرد..


حالا لیام پین، کسی که کنارش مشغول خندیدن بود، مرد اول فرمول یک جهان بود و از این بابت زیاد به خودش و الخصوص لیام مفتخر بود که به چنین جایگاهی به کمک اون رسیده..لیام هم از طرفی کم از اون مرده مهربون و فداکار تشکر نکرده بود..چه بسا همیشه موقع بردن کاپ به بالای سرش دست همتیمیِ باتجربه و مهربونش رو میگرفت و اون رو همراه خودش بروی سکوی نخست میاورد..


همونطور که هر دو مرد به دور از هر چیزی مشغول بگو و مگو و خنده بودن ، ناگهان سباستین با یادآوری اتفاقی و شنیدنِ حرفای سایمن قبل از ورودش به اتاق اون مرد ، ایستاد و باعث شد تا لیام با تعجب به سمتش برگرده ..


"هی..چیشد؟؟چرا یهو وایسادی؟؟"


لیام گفت و نفس عمیق سباستین رو به چشم دید ، سباستین دستاشو داخل جیب لباس مخصوصش کرد و با تردید گفت ..


"امروز قبل از اینکه برم داخل اتاق سایمن، شنیدم با یک نفر پشت گوشی صحبت میکنه..حرف از معامله و پول و اینا بود..میگفت اگه پسرتو بدی پولمو نمیخوام و از اینجور حرفا..آخرشم گفت من زیادی این چند ماه صبر کردم پس اگه اون پسرو فردا 10 صبح اینجا نبینم باید خودتو برای رفتن به پشت میله‌های زندان آماده کنی..."


سباستین به فکر فرو رفت و لیام با تعجب آشکاری به صورت اون مرد نگاه کرد.. هیچ ایده‌ای برای حرفای سباستین نداشت..میدونست کاول کثیف‌تر از اینه که بخواد مدیر یه باشگاه باشه و طبیعتاً پولی که داره به احتمال زیاد از خلاف میره تو جیبش ولی قرار بود با گرفتن یه انسان به جای پول، از خیره پول بگذره؟؟مگه اون انسان چی داشت که سایمن حاضر بود حتی پول رو هم ببوسه و بذاره کنار؟؟؟


"عجیبه"

"چی عجیبه؟؟"


سباستین با گیجی و لحن سوالی پرسید درحالیکه لیام به نقطه‌ی نامشخصی تیره بود..


"اینکه چرا سایمن حاضره بخاطر اون آدم از پول بگذره؟؟؟"


مرد بزرگتر با سوال لیام ابروهاش بالا رفت..


"و..واقعاً چرا؟؟"


لیام شونه بالا انداخت و دوباره به فکر فرو رفت اما چیزی نگذشت که دوباره پرسید :


"چیزی از اسم اون فرد نگفت؟؟"


با اخم ریزی به سباستین نگاه کرد که مرد سرشو خاروند و نامطمئن گفت :


"خب..اسمش..اومممم..زک بود؟؟؟"

"زک؟؟؟"

"شک دارم راستش"


لیام بیشتر از این دوست نداشت سباستین رو تحت فشار قرار بده پس چند باری به شونه‌ی اون مرد زد و لبخندی حوالش کرد..


"ولش کن چیز مهمی نیست فردا مشخص میشه"


سباستین با لبخند سرشو تکون داد و هر دو با هم راهشون رو به سمت پسرا کج کردن ولی ذهن لیام هنوز درگیرِ اون فردی بود که قرار بود به اینجا بیاد اما آخه برای چه کاری؟؟درایور یا قرار بود کنار لویی و بقیه پسرا به کارای ماشینا بپردازه؟؟هر چی که بود لیام دوست داشت عضو جدید باشگاهشون رو ببینه..


* * *


"اومد؟؟"


گای نچی کرد و دوباره سرشو روی میز گذاشت و به در خیره شد..اون نمیدونست چرا لیام اینقدر مشتاق دیدنِ اون پسره و هیچ ایده‌ای هم براش نداشت..فعلاً فقط همون دو نفر تو باشگاه بودن..لویی نیومده بود و میخواست استراحت کنه..خوزه برای یه هفته به کلمبیا رفته بود و سباستین هم مثل اون مرخصی داشت پس اون دو نفر امروز به پیست اومده بودن تا از عضو جدید باشگاه استقبال کنن ، اما تا الان که ساعت 11 و نیم بود خبری از اون پسر نشده بود!


" کاش خونه میموندمو نمیومدم ، جداً خوابم می.. "


کلمه‌ی آخر جمله‌شو نتونست کامل بگه و خمیازه کشید..لیام خنده‌ای کرد و خواست به شوخی به پس گردنه پسر بزنه که با دیدن غریبه‌ای اونم درست رو به روی اون و گای دستش رو هوا خشک شد و به چهره‌ی عبوس اون پسر زل زد..


"اوه خدای من تو اومدی؟؟"


گای از جاش به سرعت برخاست اما لیام هیچ تکونی نخورد..


"اسم من گایِ..گای رابین!خیلی خوش اومدی"


پسر فشار کوچیکی به دست گای داد و برعکس با لحن سردی گفت :


"زین..فامیلمم مهم نیست..وسایلامو کجا بذارم؟؟"


گای و لیام هر دو از لحن پسر جا خورده بودن اما این گای بود که سعی کرد خودشو جمع و جور کنه و وسایلای زین رو ازش گرفت..لیام اما پشت سر گای اخمی کرد و بدون محل دادن به اون تازه وارد برگشت از سالن خارج شد..


اون پسر چیزی که لیام تصورش رو میکرد نبود ..اون فکر میکرد زین هم یکیِ مثل قبلنای خودش ..لیام برای اومدن به اون باشگاه پسری بود غنی از احساسات..شوق عجیبی داشت و برق چشماش از فاصله‌ی هزار کیلومتری هم معلوم بود اما زینی که الان دید معلوم بود به اجبار اینجاست و براش مهم نیست با کی چطوری برخورد میکنه..


تنها نکته‌ی قابل توجه زین از نظر لیام سردی زیادی بود که داخل چشمای زرد رنگ اون پسر موج میزد..شاید لیام حرفای دیروز سباستین رو یادش رفته بود که میگفت اون برای بدهکاریِ کسی اینجاست..در عوضِ نگرفتن پول..


* * *


[ یک هفته ]


لویی زیرلب غر میزد و نمیتونست تنهایی لاستیک اون ماشین رو جا به جا کنه..غیر از اون و زین کسی داخل تعمیرگاه نبود..نمیتونست غرورش رو زیر پا بذاره و از اون پسره‌ی از دماغ فیل افتاده کمک بخواد پس با کمترین انرژی‌ای که داشت لاستیک رو بلند کرد اما لاستیک از دستش ول شد و صدای وحشتناکی ایجاد کرد که باعث شد اون پسر از ترس تندی به عقب قدم برداره..


زین به یکباره با دیدن اون صحنه خندید و با تاسف سری تکون داد..لویی که تازه از شوک دراومده بود صدای خنده‌های زین رو شنید و با عصبانیتی که ناشی از خستگی بود برگشت و به طرفش پا تند کرد.. خسته بود و بازوهاش درد بدی داشتن و حالا زین بدون اینکه تکونی به خودش بده و کمک دسته اون پسره تنها باشه به دیوار تکیه داده بود و بهش میخندید..


نزدیک زین شد و به سرعت یقه‌ی اون پسرو گرفت و تکونش داد و فریاد زد :


"خفه شو فهمیدی خفه شووووووو"


زین که خندش بند اومده بود و حالا مثل لویی عصبی شده بود و سعی کرد دستای پسر رو از یقیش جدا کنه..


"ولم کن..وحشی..با..توعم"


"ساکت شو فهمیدی ساکت شو..یک ساعته اونجا دارم لاستیکارو به سختی جا به جا میکنم اونوقت تو اینجا ایستادی و به جای کمک میخندی؟؟؟هااااان؟؟؟"


زین مونده بود چطور از دست اون پسره عصبی نجات پیدا کنه که لیام خسته به داخل گاراژ اومد و در حالیکه کلاه کاسکتش رو از سرش برمیداشت نگاهش قفل اون دو تا پسر شد که ظاهراً گلاویز شده بودن ، پس کلاهشو روی میز گذاشت و به سرعت به سمت اون دو نفر رفت و تلاش کرد تا دستای لویی رو از یقه‌ی زین جدا کنه و تقریباً موفق هم شد و لویی به عقب پرت شد..


دوباره خواست به سمت زین حمله ور شه که لیام بازوهاش رو گرفت و لویی هم سعی کرد نیشخند زین رو نادیده بگیره..لیام اونو روی صندلی نشوند و ازش خواست آروم باشه ، بعد با اخم غلیظی به طرف زین برگشت..


"میشنوم"


زین پوزخندی زد و چشماشو چرخوند..جوابی نداد!چند ثانیه گذشت اما زین جوابی نداد..لویی دوباره بلند شد که لیام با تحکم چیزی به اون پسر گفت و نشوندش و باز با عصبانیت به طرف پسر برگشت..


"لال که نیستی؟؟؟نه؟؟؟زر بزن..بگو چرا داشتید دعوا میکردید؟؟؟"


زین دوباره چیزی نگفت اما صبر لیام هم حدی داشت ، پس به سرعت به طرفش رفت و درست زمانی که خواست داد بزنه زین با فریاد گفت :


"اههههه بس کنید دیگه..خسته نشدید اینقدر سرتونو کردید تو کون من؟؟اصلاً چرا هر روز یکیتون پاپیچم میشه ، بابا ولم کنید..ولم کنیییییییید.."


لیام متوقف شد..

حالا زین زبون باز کرده بود پس تند و سریع در حالیکه اون پسر در حال نفس نفس زدن بود ، پرسید :


"بگو چرا اینجایی؟هان؟چرا یهو سر و کلت پیدا شد؟؟یالا حرف بزن"


زین سرشو انداخت پائین و لرزش دستاشو پنهان کرد..نفس عمیقی کشید و سکوت کرد..چی میگفت؟؟میگفت پدرش یاسر مالیک بخاطر ندادن بدهکاریش به سایمن اونو فروخته؟؟میگفت یاسر حتی یبارم به زین نگفته پسرم یا مثلاً میگفت من حاصل یه تجاوزم که اینقدر بختم سیاهه؟؟چی داشت برای گفتن؟؟


"خودمم نمیدونم چرا اینجام..روزی که اومدم اون دیوثِ کاول گفت بزودی یکی از شماها میره و من میتونم جاش مسابقه بدم..همین"


با آروم ترین لحن ممکن گفت اما این لیام بود گیج به اون پسر نگاه میکرد..شاید این اولین باری بود که به اون پسر با اخم زل نزده ، ولی مسئله اینجاست اون جای کی اومده؟؟اون یا..یا..سباستین؟؟


"کی؟؟کی باید ب..بره؟؟"


با استرس به پسر زل زد که زین نگاهه سردشو بالا و با پوزخند گفت :


"نترس تو....."

"یالا بگو اون کیههههه؟؟؟"


دوباره لیام داد زد که زین به آرومی لرزید اما خودشو نباخت..


"سباستین..سباستین فتل"


لیام خندید اما نمیدونست چرا؟؟

برای چی اون نره و سباستین بره؟؟چرا یهو همه چیز به هم ریخت؟؟اصلاً این پسر چی داشت میگفت مگه اون کیه؟؟


لیام کاملاً گیج بود..


"دروغ نگو..دروغ نگو زین..این..این امکان نداره..سبا..سباستین....."

"فکر میکنی من خواستم که هم‌تیمیت بره؟؟شرمنده رفیق..کاره اون بالاییِ..سایمن"

"چییییییییییی؟؟؟"


لویی فریاد زد و لیام بی حال روی صندلی کنارش افتاد..


"چرا چرت میگی مرتیکه؟؟اون پیرِ مادر فاکر چرا باید راننده‌ی باتجربه و چندین و چند سالشو به توعه مادرجنده ترجیح بده..هان؟؟؟؟"


زین با بی‌تفاوتی شونه بالا انداخت و بی‌توجه به حاله خرابه لیام و غرولند های لویی روی میز نشست و سیگاری رو برای خودش روشن کرد..


"ببین لیام؟؟ما باهاش حرف میزنیم خب؟؟گور بابای پسره..سباستین باید بمونه مگه نه؟؟د یه حرفی بزن لیامممممممم"


لویی همونطور رو به روی لیام نشسته بود گفت اما لیام دستاشو تو موهاش کرده بود و بدجور درگیری ذهنی داشت..اون اصلاً دلش نمیخواست برای یه ثانیه هم حرفای اون پسرو باور کنه..دوست نداشت چهره‌ی غمگین و سرخورده‌ی سباستین وقتی برای همیشه از اینجا میرفت رو ببینه..میخواست سایمن رو با دستاش خفه کنه اما مجبور بود مثل همیشه ساکت بشینه و حرف نزنه..


کاش..حداقل کاش بجای سباستین اون میرفت..

کاش سایمن جای سباستین اسم لیامو می‌آورد..

اصلاً از تمام ایناها گذشته چرا زین باید قربانی میشد؟یعنی پدرش اونو نمیخواست؟


سرشو آورد بالا و با چشمای سرخش به نیمرخ پسر زل زد که با اخم به اطراف نگاه میکرد و سیگار میکشید..اون اخم داشت..نگاهش سرد بود..زیاد حرف نمیزد..سرش بیشتر اوقات پائین بود اما الان میتونست به فیسش بیشتر دقت کنه..پسری که 20 سال رو به راحتی داشت.. اگه پدرش کمی فقط کمی میتونست به اون پسر محبت کنه و عشق بورزه، در حال حاضر ظاهرش هم مثل درونش میشد..


نه زین گناهی داشت نه سباستین..

پس راه درست چی بود؟؟


اون با زین در طول این یک هفته همش پی لج و لجبازی بود ولی اگه اون از اینجا میرفت چه بلائی سرش میومد یا سباستین قرار بود چی راجع به جداییش از باشگاه به رسانه ها بگه؟؟


"ببین زین بیا..بیا با هم رو راست باشیم..بیا واسه یبارم که شده مثل دیک رفتار نکنیم و آدم باشیم..بگو که تو جداً چرا اینجایی؟؟چرا باید جای بهترین راننده‌مون، کسی که بیشتر از همه‌ی ما سابقه‌ی کاری داره بیای؟؟"


لیام ساکت به لویی نگاه کرد که با آرامش سوالشو از زین پرسید و بعد سرشو برگردوند سمت پسر ساکتی که سیگارش رو دود میکرد و بلزهم سرش پائین بود..


زین گوشه‌ی داخل لبشو گاز گرفت و به نقطه‌ی نامعلومی خیره شد..


"یاسر، بابام، که در واقع بابام نیست تو کارِ خلافه نمیدونم چی ولی میدونم که با سایمن شریکن..اون ورشکست میشه و از طرفی سایمن میبینه که یاسر ورشکست شده، کلی پول بهش میده و یاسرم طبق معمول همه رو به گا میده...."


کامی از سیگارش گرفت و ادامه داد :


"سایمن حدود یک ماه پیش هر روز به یاسر زنگ میزد که پولم چیشد و خب اون طفره میرفت و بهونه میاورد که آخر کاری سایمن فهمید که بابام همه پولاشو خورده و آه در بساط نداره..منم که سرم تو کاره خودم بود هر روز با رفیقام میرفتم پیستای خیابونی و ارزون، مسابقه میدادم..کار میکردم اما پول چندانی در نمیوردم..یه روز اتفاقی فهمیدم که یاسر منو به سایمن فروخته..‌بهم گفت جولو پلاستو جمع کن و برو پیش اون مادر جنده..حداقل هر چی که بود، قرار بود از دست اون لاشخور راحت بشم پس وقت تلف نکردم و اومدم..وقتی اومدم اینجا رفتم دفتر سایمن که بهم گفت بزودی یکی از بازیکنا از جمعمون میره و تو میتونی به جاش مسابقه بدی..برام مهم نبود اون کیه ولی وقتی فهمیدم سباستین فتلِ، جا خوردم..اگه قبول نمیکردم باید کف خیابون میخوابیدم ولی قبول کردم و الان اینجام..."


سرشو آورد بالا و با مردمکای قرمزش به لویی و لیام نگاه کرد که مات و مبهوت به اون پسر خیره شده بودن..


"همش همین بود حالا ولم میکنید؟؟"


لویی مکثی کرد و بی‌صدا برگشت طرف لیام که هنوز خیره به زین بود..معلوم بود که بخاطر حرفای زین، از دسته سایمن و یاسر عصبانیه و همزمان داره نقشه میکشه که سباستین از اینجا نره..


اون کسی بود که باعث شده لیام به اینجا برسه..تو بعضی از مسابقات از خودش گذشت تا لیام به جاش پشت فرمون بشینه و بدرخشه..گاهی اوقات در برابر حرفای سایمن ازش دفاع میکرد..آیا اون میتونست نسبت به اون مرده فداکار و مهربون بی‌اهمیت باشه؟؟


درسته که لیام با وجود 27 سال سن هنوز جای درخشیدن داشت اما خودش مهم بود یا کسی که اونو به این درخشش رسونده؟؟


دل کندن از این پیست، از دوستاش، از تندرِ عزیزش و دنیای فرمول یک خیلی سخت بود ولی همه‌ی اینا می‌ارزید اگه سباستین میموند و دوباره روحیه‌ی تیم میشد..اینطوری لیام هر شب با فکر راحت سر روی بالشت میذاشت..


"با من مسابقه بده"


هر دو پسر با گیجی : "چی؟؟؟"


لیام با اطمینان زیادی سرشو آورد بالا و اخم کرد..


"زین با من مسابقه بده"


زین یه تای ابروشو میده بالا..


"مسابقه؟؟چه مسابقه‌ای؟؟؟"


لیام بلند شد و رفت درست رو به روی زین قرار گرفت :


"تو با من مسابقه میدی و این مسابقه یه شرط برای هر دو طرف داره"


لویی از پشت یقه‌ی لیامو گرفت و کشید و برش گردوند :


"داری چه گهی میخوری عوضی؟؟مسابقه دیگه چه کوفتیه آشغال؟؟؟"


لیام با خشم دست لویی رو از خودش جدا کرد و به عقب رفت..


"من باید برای نگه داشتن سباستین هر کاری بکنم فهمیدی؟؟؟؟اون رفیق و معلمه منه..نمیذارم الکی الکی با یه مشت حرفای چرت و پرت از این باشگاهی که یه عمر توش زحمت کشیده با حقارت بره..من سرمو میدم ولی نمیذارم کسی پاشو از این باشگاه بیرون بذار..فهمیدییییییییی؟؟؟؟"


لویی حالا ساکت شده بود و نفس نفس میزد..حق با لیام بود..


لیام با همون خشم برگشت طرف زین که با اخم عمیقی و همراه با کینه به اون مرد نگاه میکرد..


"تو فردا همین ساعت به پیست میای و سه کوارتر با من مسابقه میدی..اگه بردی که برای همیشه اینجا میمونی و من میرم...."


لویی اومد اعتراض کنه که لیام دستشو بالا آورد..


"ولی اگه من بردم ، سباستین اینجا میمونه و ..تو..تو.. روز اخری که اینجایی رو توی تخت من میگذرونی

* * *


گای در حاله صحبت با لویی بود و سعی میکرد اونو آروم کنه و خوزه با اخم دست به سینه یه جا ایستاده بود و پاهاشو تکون میداد..


لیام بی‌توجه به هر سه پسر دستکشای ضد حریقش رو دستش کرد و به سمت کلاهش رهت..زین پشت فرمون نشسته بود و دستاش یخ کرده بودن ، قلبش محکم میکوبید و استرس داشت..از پشت کلاهش هیچ چیز معلوم نبود ولی نگرانی از داخل چشماش بیداد میکرد..


لیام کلاهش رو سرش کرد و بعد از چک کردن لباسش سمت گای رفت و دست روی شونه‌ی اون پسر گذاشت ، گای ایستاد و برگشت..نگاهی توام با نگرانی و ناراحتی به لیام انداخت و بغلش کرد..


"رفیق..مواظب خودت باش خب؟؟"


باشه‌ای گفت و دوباره بغلش کرد ، نشست پشت رل و نگاه کوناهی به زین انداخت ، سرش به سمت رو به رو بود و کوچک ترین تکونی نمیخورد..مشخص بود استرس داره و دیدن اطراف براش هیچ خوشایند نیست..


گای رفت بالای سکو و پرچم رو گرفت..

لیام پاش رو چند بار روی پدال فشار داد و فرمون رو سفت چسبید..

زین هم همینکارو تقلید کرد و به خودش امیدواری داد که اون پیروزِ میدانه!


گای پرچم رو محکم در هوا تکون داد و با روشن شدنه سه چراغ ، هر دو پسر با قدرت و به سرعت پاشونو روی پدال فشار دادن و این زین بود که با سرعت از لیام جلو زد..لیام خودشو نباخت و با آرامش درونی همیشگیش روی پیست تمرکز کرد وقت بود.. هنوز کوارتر اول تموم نشده بود


زین جلو بود و صدای تپش قلبش به خوبی به گوش میرسید ، بدنش از حس رقابت و حرص میلرزید و تیغه‌ی کمرش عرق کرده بود..دور اول رو تموم کرد و به کوارتر دوم رسید که لیام در یک قدمی پسر قرار گرفت و به سرعت جلو زد ، زین مات و مبهوت موند ، ثانیه ای نگذشته بود که به خودش اومد و فرمون رو سفت گرفت و دوباره گاز داد..


نیشخند لیام بیشتر شد و به راحتی دور دوم رو رد کرد و این یعنی پایان کوارتر دوم..زین هنوز نباخته بود و روحیِ رقابتیش رو داشت..اخمش بیشتر شد و تا جایی که توان داشت پدال رو فشار داد و به لیام نزدیک‌تر شد..


این کوارتر آخر برای هر دو مهم بود..


به هر حال اگه هر کدوم از اونا میباخت باید باشگاه رو ترک میکرد، اما این مسئله برای زین حیاتی‌تر از این حرفا بود..


هردو پسر با فاصله‌ی کمی نسبت به هم حرکت میکردن و هر از چندگاهی از هم جلو میزدن 


با نزدیک‌تر شدن به خط پایان نفس هر دو حبس شد ، پی در پی از هم سبقت میگرفتن و این جنگ تن به تن نفسگیر تر شده بود..


حالا زین چند میلیمتری جلوتر از لیام بود و لیام دوست نداشت به این راحتیا به اون تازه وارد ببازه ، اما زین هر لحظه ازش دورتر و دورتر میشد و لیام چاره‌ای نداشت جز اینکه سرعتشو ببره بالا و از باختن جلوگیری کنه..


با اخم غلیظی پاش رو روی پدال فشرد و فرمون رو بین انگشتاش محکم تر گرفت ، به یک باره چرخوندش و کنار زین قرار گرفته بود


زین ماشین رو به سمت لیام کشید تا شاید اون پسر تسلیم شه و سرعکش رو کم کنه ، اما این لیام بود که با دیدن نزدیک شدنش به کناره‌ی پیست و چسبیدن زین به تندر عزیزش ، پاش رو تا حد توان رو پدال فشار داد و از پسر جلو زد 


لحظه‌ای بعد ، قبل از اینکه زین توان انجام کاری برای بردن داشته باشه ، کوارتر سوم به پایان رسید و پرچم توی دست خوزه بالا رفت


زین با فاصله‌ی چند ثانیه از خط پایان رد شد و به سرعت دستی رو کشید ، خط لاستیک های ماشین مشکلی رنگ پسر کوچیک تر با صدای بدی روی دل جاده نق انداخت و لحظه‌ای بعد از حرکت ایستاد


زین حالا با عصبانیت و نفس نفس به رو به روش خیره بود ، جایی که لیام در بین اغوش دوستاش فرو رفته بود و باهم در حال خوشحالی بودن


تموم شد ، باخت ... زندگیش رو ، آیندش رو ، بدنش رو 


با اعصابی خط خطی از ماشین پیاده شد و در رو کوبید ، قدم های محکمش رو به سمت اتاقی که وسایلش داخلش قرار داشت برداشت و وارد شد 

با حرص دست کش هاش رو کند و لباس هاش رو داخل کولش چپوند


لیام با سختی خودش رو از بین اون سه تا پسر بیرون کشید و تشکر بلندی در مقابل تبریک هاشون کرد ، نگاهی به اطراف انداخت و با دیدن در های باز ماشین اخم کرد 


به سمت اتاق استراحت قدم برداشت و با شنیدن کوبیده شدن صدای در کمد از اونجا بودن زین مطمئن شد 


به آرومی جلو رفت و کلاهش رو از سرش برداشت ، به چارچوب در تکیه داد و به زین خیره شد 


" چیه؟! اومدی به روم بیاری که باختم؟! مرسی پسر ... خودم میدونم " 


با حرص و درحالی که زیپ کولش رو میبست گفت و بلندش کرد ، روش شونش انداخت و به سمت در حرکت کرد تا از کنار لیام رد شه


لیام تکیشو از چارچوب برداشت و درست وسط در ایستاد ، به زینی که حالا رو به روش قرار داشت زل زد و خیره به چشم هاش گفت 


" یه قول و قراری داشتیم ! " 


مشت زین به سینش کوبیده شد و لحظه‌ای بعد صدای عصبیش توش گوشش طنین انداخت


" تو نمیتونی ، فهمیدی مرتیکه؟! نمیتونی همینطوری و بخاطر یه شرط مسخره بهم دست بزنی "


با اخم لیام رو به کناری هل داد و درست زمانی که میخواست از کنارش رد شه به عقب کشیده شد


لیام پسر رو با تمام توان به دیوار کوبید و اتصال بین لب هاشون رو برقرار کرد ، محکم میبوسید و توجهی به بدن زین که زیر پیکرش وول میخورد و به سینش مشت میزد نداشت 


زین توی دلش لعنتی به هیکل درشت مرد فرستاد و با تمام توان به عقب هلش داد ، لیام تنها فاصله‌ی کمی گرفت و با نفس نفس به طلایی های پسر خیره شد


" تو ... قول ... قول ... دادی ... نکنه میخوای ... میخوای ... بزنی زیرش ! ... آره ؟! انقدر ... بزدلی؟! " 


اخم غلیظی روی پیشونی زین نشست و صورتش رو جلو برد


 بزدل 

ترسو 

بی جربزه


تمام کلماتی که از بچگی مدام میشنیدشون و مورد تمسخر قرار میگرفت ، اینبار دیگه قرار نبود سکوت کنه


عصبانیتی که توی وجودش جمع شده بود رو به دست هاش انتقال داد و بدن شل شده‌ی لیام رو به سمت دیوار رو به رو هل داد ، بدون اتلاف وقت بهش چسبید و حالا زین بود که با خشونت و لب های مرد مقابلش رو میمکید و گاز میگرفت


دست های لیام زیر رون های زین قرار گرفت و پسر رو بلند کرد ، بی توجه به کسایی که اطرافشون بودن از اتاق خارج شد و جلوی چشم های بهت زده‌ی اون سه نفر به سمت ماشین حرکت کرد


کمر زین رو به در ماشین چسبوند و گاز محکمی از لب هاش گرفت ، با عقب رفتن سر پسر و ناله‌ی ای که بخاطر درد از بین لب هاش خارج شد ، از فرصت استفاده کرد و لب هاش رو به زیر گوش زین چسبوند 


زین بی وقفه به لا به لای موهای لیام چنگ میزد و نفس های عمیق میکشید ، چشم هاش رو بسته بود و سعی میکرد به اتفاقی که داره بینسون میوفته به عنوان یه سکس عادی نگاه کنه


نه مجازات برای باخت


لیام پوست زین رو عمیق مکید و روی طول شاهرگش رو پر از لاوبایت کرد ، بدون اینکه از پوست شیرین پسر دل بکنه ، با دست راست در ماشین رو باز کرد و زین رو به داخل گذاشت 


کمی روش خم شد و بعد از گذاشتن لاوبایت آخر فاصله گرفت ، ثانیه‌ای کوتاه بین هردو پسر ارتباط چشمی برقرار شد و در آخر این زین بود که لیام رو به عقب هل داد تا از روش کنار بره و سریع تر به مکان مورد نظر ببرتش


لیام چند قدمی رفت و در رو بست ، به سرعت روی صندلی راننده جا گرفت و نگاه کوتاهی به زین انداخت ، بعد از روشن کردن ماشین راه افتاد و با سرعت نسبتا زیادی به سمت خونه حرکت کرد


زین خودش رو به سمت مرد کشید و دست هاش رو به جلوی شلوارش رسوند ، به سرعت کمربند و دکمه‌ی شلوارش رو باز کرد و در برابر نگاه متعجب لیام پوزخند زد


ضربه‌ی آرومی روی رون مرد نشوند تا کمی از صندلی فاصله بگیره و شلوارش و باکسرش رو تا روی زانو پایین کشید


به سمت پایین خم شد و دیک لیام رو بین انگشت هاش گرفت ، لیام با حس سرمای انگشت های زین و پشت بندش گرمایی که اطراف دیکش حس کرد ، آه علیظی کشید و فرمون رو فشرد


زین به ارومی سرش رو پایین تر برد و دیک هارد نشده‌ی لیام رو کامل کاور کرد ، زبونش رو دورش حرکت داد و درحالی که پر سر و صدا به کارش ادامه میداد سرش رو عقب و جلو کرد


لیام دندون هاش رو روی هم فشرد و سعی کرد تمرکز و حواسش رو روی جاده‌ی رو به روش نگه داره ، جی پی اسی که جلوش قرار داشت فاصله‌ی نسبتا کمی رو تا خونه نشون میداد و لیام دعا میکرد که بین راه اتفاقی براشون نیوفته


زین بی خیال سرعت حرکت سرش رو بیشتر کرد و بزرگ شدن دیک لیام بین لب هاش رو به وضوح حس کرد ، رگ های عضو مرد کم کم درحال برجسته شدن بود کار زین داشت سخت تر میشد 


سرش رو کامل عقب کشید و نفس نفس زد ، بالز های لیام رو جایگزین دیکش کرد و عمیق مکیدشون ، با دست هندجاب نسبتا سریعی به مرد داد و از شنیدن صدای ناله های ریزش لذت برد


لیام با نزدیک شدن به خونه ، بی طاقت پاش رو بیشتر روی پدال فشرد و سرش رو به صندلی کوبید ، ریمورت در رو از همون فاصلهکی زیاد فشرد و با سرعت وارد پارکینگ شد


فریاد زدن اسم زین همراه شد با ترمز کردن و ایستادن ماشین ، لیام چنگ محکمی به موهای پسر زد و سرش رو عقب کشید ، بهش اشاره کرد از ماشین پیاده شه و خودش هم با سرعت پیاده شد


بی توجه به شلوارش ، زین رو سمت خودش کشید لب هاشون رو به هم چسبوند


درحالی که همدیگرو میبوسیدن از جاده‌ی طویل بین باغ گذشتن و بین راه ، این کفش ها و لباس هاشون بود که روی زمین میوفتاد


با رسیدن به راه پله ها ، هردو کاملا لخت بودن و بدن هاشون روی هم کشیده میشد ، لیام دوباره پسر رو از روی زمین بلند کرد و توی اغوش گرفتش 


زین درحالی که زبون گرم لیام رو ساک میزد پاهاش رو دور کمرش حلقه کرد و اوم عمیقی کشید ، با دست ازادش با نیپل سمت راست لیام بازی کرد و گاز ریزی از زبونش گرفت 


لیام زین رو بیشتر به خودش چسبوند و در اتاق رو با پا پشت سرشون بست ، به سمت تخت حرکت کرد و زین رو روش خوابوند


زین با محکم تر کردن حلقه‌ی پاهاش از فاصله گرفتن لیام جلوگیری کرد و مجبورش کرد تا توی همون پوزیشن روی تخت بیاد


لیام روی زانوهاش بین پاهای زین جا گرفت و سرش رو کمی عقب کشید ، دستش رو به سمت عسلی کنار تخت دراز کرد و درحالی که دنبال لوب میگشت لب هاش رو به گردن پسر چسبوند


ریز بوسید و پایین اومد ، زبونش رو بین سینه هاش کشید و رد خیسش رو تا نیپلش ادامه داد ، میک عمیقی بهش زد و با پیدا نکرد لوب گاز حرصی ای ازش گرفت


ناله های زین حالا بلندتر از قبل شده بودن و بدنش زین بدن داغ لیام وول میخورد ، با حرص دست مرد رو کنار زد و دست خودش رو برای پیدا کردن لوب جایگزین کرد


لیام حالا تمام حواسش رو به پوست خوش رنگ زین که با تتو های مختلف پوشیده شده بود داد ، بوسه‌ای روی نافش گذاشت


پایین تر رفت و دیکش رو بین لب هاش گرفت ، زین آه غلیظی با حس گرمای دهن لیام کشید و به لوبی که پیدا کرده بود چنگ زد ، کمرش رو از تخت فاصله دادو لیام رو بیشتر برای ساک زدن ترغیب کرد


لیام قسمتی از دیک زین رو با دست کاور کرد و با سرعت اهسته ای مشغول ساک زدن شد 


زین درحالی که ناله میکرد کمی از لوب رو روی انگشت هاش ریخت و دستش رو به رینگ خودش رسوند ، سرمایی که لوب به وارد میکرد با گرمای دهن لیام تضاد پیدا کرده بود و باعث میشد تا عقب از سرش بپره


کمرش رو به تخت کوبید و اسم لیام رو داد زد ، لیام با دیدن عجله‌ی پسر از دیکش جدا شد و دوباره روی بدنش قرار گرفت


دست هاش رو دو طرف سرش گذاشت و بهش خیره شد ، سر دیکش رو به آرومی بین خط باسن زین کشید و وقتی که پسر باسنش رو بیشتر به پایین تنش فشار داد اروم واردش شد


پلک های زین محکم روی هم فشرده شد و ناله‌ی بلند و دردمندی از بین لب هاش خارج شد ، قطره اشک کوچیکی از کنار چشمش به سمت پایین چکید و با فرو کردن ناخون هاش توی کمر لیام دردش رو کم کرد


تا زمانی که مرد کاملا واردش شه نفسش رو حبس کرد و در اخر با صدای هق مانندی به بیرون فرستادش ، سر لیام رو پایین کشید و با بوسه‌ی که روی لب هاش نشوند بهش فهموند که حرکت کنه


لیام آهسته شروع به حرکت کرد و ضربه های آرومش رو داخل رینگ زین زد ، بین لب های پسر آه کشید و گاز محکمی بخاطر تنگی رینگش ازشون گرفت


سرعت ضربه هاش رفته رفته بیشتر شد و حالا صدای برخورد بدن های خیسشون به خوبی به گوش میرسید ، هردو پسر حسابی نفس کم اورده بود و مجبور شدن که از لب های هم دل بکنن


لیام پیشونیش رو به شونه‌ی زین چسبونده بود و نفس های عمیقش روی پوست پسر پخش میشد ، زین پاهاش رو دور کمر مرد پیچیده بود و صدای ناله های حتی برای لحظه‌ای هم آروم نمیگرفت


هردو روی لبه بودن و توانایی نفس کشیدن ازشون گربنه شده بود ، با برخورد دیک لیام به پروستات زین ، پسر جیغ بلندی کشید و ناخون هاش رو توی کمر مرد فرو کرد


پشت هم اسمش رو فریاد زد و ازش خواست که تند تر به ضربه زدن ادامه بده ، لیام سرعتش رو تا اخرین حد ممکن بالا برد و ثانیه ای بعد به اوج رسید


به ضربه زدن درست روی پروستات زین ادامه داد تا به پسر برای به ارگاسم رسیدن کمک کنه و کنار گوشش لب زد


" کامان پسر ، زود باش زین ، برام بیا "


زین با شنیدن صدای مرد طاقتش تموم شد و چشم هاش به عقب برگشت ، نفس توی سینش حبس شد و لحظه‌ای بعد با آهی غلیظ به اوج رسید


بی حال بدنش رو روی تخت ول کرد و نفس نفس زد ، با چشم های خمار به لیام خیره شد و موهای اشفته ای که به پیشونیش چسبیده بودن رو کنار زد


لیام با لبخند خسته‌ای به زین زل زد و به ارومی از روش کنار رفت ، توی اغوش گرفتش و قبل از اینکه فرصت کوچک ترین حرفی بهش بده گفت


" با سایمن حرف میزنم "


END


zi
Li
Lou
jose
Robin


.

.

.

هی لاولیااا ، چطورید خوبید؟

عسل به نمایندگی از خودش و زینا صحبت میکنه ، امیدوارم که از اسمات لذت برده باشید ، اگه غلط املایی داشت خودتون ببخشید دیگه

زحمت ایده و همه چیزش رو زینا کشید و از وسطای مسابقش با من بود <:

دوستتون داریم


- 𝙐𝙣𝙠𝙣𝙤𝙬𝙣𓂃𓈒𓏸 زینا

- 𝙐𝙣𝙠𝙣𝙤𝙬𝙣𓂃𓈒𓏸 عسل


Report Page