Beginning

Beginning


حال نیز پس از چندین سال صبر و عذاب،سرنوشت خدایان را دست داشت.

روزی که عنوان خدا را از جایگاهش پایین میکشید و بر نام خود گره میزد.

در این لحظه ی سهمگین قرار بر سهل شدن شیاطین و سخت شدن خدایان سفیدی در این خاک ابر الود بود.

امروز زمین و اسمان رنگی جز خون نخواهند داشت. کسی چمیداند،شاید نه تنها زمین بلکه کل خلقت در این ثانیه، بر قرمزی متهم بودند.

لبخند موذی همیشگیش را به رخ تیزی خنجرش کشید؛

وقت لحظه شماری بود.

دست بر قفل کوچک در گذاشت و لحظه ای بعد خود را کنار تخت پادشاه پیدا کرد.

نگاه کشنده اش را به جسم ظریف غرق در خواب کوباند و حال صدای قهقه هایش بود که لرزه را به جان محکوم میکرد.

شمشیر را بالا گرفت و

یک،دو،سه

به اتمام رسید و این فوران خون الود پوست سفید روی نرمی تخت بود؛ که خبرِ پایان حکومت نور و جانشینی تاریکی بر جهان را فریاد میزد.

Report Page