Beautiful

Beautiful

@hnyiw


همین اول داستان بگم که داستان امپرگ هست عزیزان

پاهاش دور کمر تهیونگ قرار داشت و با دست هاش شونه های مردش رو گرفته بود، کیم هم پایین تنه پسر رو محکم گرفت و درحالیکه اون رو به دیوار چسبونده بود ضرباتش رو محکم تر می کرد.

_ته...آه...بسه...

هردوشون صورت هاشون توسط قطره های عرق تزیین شدو پسر کوچیکتر تا مرز بیهوشی داشت می رفت، این اولین سکسش بود و مثل اینکه همسرش قرار نبود بیخیال بشه.

تهیونگ لبهاش رو به لب های جئون رسوند و با بوسه هاش ناله های بلندش رو خفه کرد.

از لب های خواستنی پری اش دل کند و به صحنه ضربه زدن به ورودي گرم و تنگ جونگکوک چشم دوخت تا اینکه هردو با حس خالی شدنشون نفسی راحت کشیدند.

_بلخره...دست از ...سرم بر داشتی.

پسرک گفت و کیم پوزخندی زد " کی گفته بیخیالت شدم بیبی؟".

***********

جلوی آینه ایستاد و لباس خواب حریر سفید بدن نماش رو با شلوار سفید که برعکس حریر که بالا تنه رو در معرض دید قرار میداد، اون از کمر به پایین رو مخفی ساخته بود" مراسم ازدواج تهیونگ و کوک خیلی خوب بود، واقعا به همه خوش گذشت اما من زیاد حال نکردم".

یونگی بوسه ای روی گردن همسرش گذاشت " چرا عزیزم؟".

_از صبح دلم درد میکنه خیلی ام حالت تهوع دارم بیش از اندازه ام دلم هوس شهد گل می کنه، من قبلا تو خوردن اون شهد ها زیاده روی نمی کردم باعث اضافه وزنم میشه".

جیمین گفت و موهای ارغوانی رنگش رو با هدبند مشکی عقب داد که مین کنارگوشش زمزمه کرد" نکنه دارم بابا میشم؟".

با گفتن این حرف پسر سفید پوش مکثی کرد " هی فکر کنم من...".

نتونست ادامه حرفش رو بزنه و با حس عطر هایی که روی میز ارایشش چیده شده بود عوقی زد اما دستش رو جلوی دهنش نگهداشت، یونگی رو کنار زد " بهم نچسب لطفا، احساس خفگی می کنم، تا صبح برم پیش هوسوک و معاینه ام کنه".

و بعد با بستن چشم هاش بالهای پروانه ای اش که همرنگ موهاش و رگه های براق نقره ای روش بودند رو ظاهر کرد" میرم یکم هوا بخورم".

پسر بزرگتر روبدوشامبر ابی رنگی پوشید و لبخند کجی زد " مراقب بچه هام باش".

جیمین دست به کمر درحالیکه داشت از یکی از راه خروجی خونه اش که پنجره های بزرگ و بدون شیشه ای بود رد میشد سمت شوهرش برگشت" واقعا باردار شدن پری های مرد مسخره است، زود برمیگردم عزیزم".

کمرش درد می کرد روی برگ گلی دراز کشید و دستش رو روی شکمش گذاشت" سلام...کسی این تویه؟".

و بعد با خودش ادامه داد " اوه خدای من دیوونه شدم؟ اگرم باشه که فعلا تکون نمی خوره".

با اونکه جلوی یونگی جدی رفتار کرد اما با حس اینکه قراره بلخره بچه دار بشه از صمیم قلب خوشحال بود، اما می ترسید چون مَرده‌ شرایط براش سخت تر می شدحتی موقع به دنیا اومدن بچه ها بخاطر این که زن نبود زایمان سختی در پیش داشت.

************

روی تخت دراز کشید و جونگکوک جوری روی تهیونگ قرار گرفت که عضوهاشون مقابل دهن همدیگه بود.

پسر کوچیکتر با دست هاش عضو همسرش رو پمپ و بازبونش کلاهک رو خیس تر کرد و با حس پریکام کیم سرش رو پایین تر برد تا از طعمش لذت ببره.

پسر بزرگتر درحالیکه اون عضو توی کل دهانش جا گرفت پسرک رو مجبور کرد تا پایین تنه اش رو حرکت بده و هردو با ناله هایی که از درون گلو ازاد می شد لذت می بردند که تهیونگ از کمر جونگکوک گرفت و روی تخت، به پشت انداختش و اون هم پاهاش رو باز کرد " منتظر چی هستی؟".

کیم یک دستش رو کنار سر پسرش گذاشت و توی چشم های خمار و بیقرار همدم زندگیش زل زد.

_عاشقتم.

گفت و ارنجش رو خم و صورت فرشته اش رو بوسه بارون کرد، اون هم متقابلا دست هاش رو دور گردن مردش قرار داد " منم عاشقتم".

بادی وزید و از ورودی های خونه تن لخت اون دو رو لرزوند، تهیونگ ملافه سفیدی رو کشید روی جسم هردوشون و کاملا زیر اون پارچه مخفی شد، باد میوزید و با رقص ملافه، پسر بزرگتر دستش رو روی تن پسرکش سر میداد و روی تنش رو پر از مارک های بنفش میکرد.

کوک هم همسرش رو نوازش می کرد و چشم بسته ناله های ارومی می کرد که با رقص نسیم و پارچه سفید همخوانی داشت.

_آههه دوست دارم...

کیم که نیپل های مقابلش رو بین دندون هاش می گرفت و دورشون رو دایره ای شکل با زبونش خیس می کرد خودش رو کشید بالا و با لب هاش لاله گوش پسر کوچیکتر رو گرفت و گذاشت نفس های گرمش عشقش رو دیوونه کنه" دیگه نمی تونستم برای امشب صبر کنم". گفت و موهای عرق کرده عزیزش رو از جلوی صورتش کنار زد و باز هم میون گذر باد لب های همدیگه رو اسیر کردند و بوسه زدند.

هردو قلب هاشون از عشق همدیگه سنگین بود و هر لحظه بیشتر میخواستند توی اغوش هم گم بشن، عشق میون اون ها یک واژه یا حس گمشده نبود، بلکه اونها خودشون الهه عشق و برای همدیگه زاده شدند.

درحالیکه به هم خیره بودند تهیونگ سه تا انگشتش رو یکدفعه وارد ورودی که می خواست تا خود صبح بفاکش بده وارد کرد و جونگکوک سرش رو از تخت فاصله داد " آههه ته...آههه یواش تر".

اما قرار نبود رحمی درکار باشه شوهرش سرعت حرکت دستش رو بیشتر کرد و اون ملافه مزاحم رو کنار زد.

کوک به شکم خوابید و پسر بزرگتر زبونش رو روی بنداره ای که عاشق منقبض و منسبط شدنش بود، کشید .

_ته...آههه التماس می کنم... زود باش...

کوچیکتر گفت و خواست عضو خودش رو به دست بگیره تا به ارضا شدنش کمک کنه اما کیم نذاشت" حق نداری به خودت دست بزنی".

_پس...آه بجنب.

تهیونگ با وارد شدن به داخل اون سوراخ گذاشت صدا هایی که از حنجره پسرکش میاد اتاق رو پر کنه.

_آه...آه...آه...فاک... اومممم

باسن پسر رو با دستش بالا اورد و با تمام قدرت ضربه می زد و به ترشحات عرق که روی صورتش بود اهمیتی نداد، کوکی خیلی بیقراری می کرد و کیم هم دست هاش رو گرفت و پشت کمرش نگهداشت تا کمتر تکون بخوره.

صدای برخورد بدن هاشون به گوش هردوشون می رسید و تهیونگ با ناله هاش به جونگکوک فهموند که چیزی به اخر این راند نمونده.

_آهههه لعنتی زود باش...آههه آههه .

و با منقبض شدن ماهیچه های لگنش و رعشه های خفیفش به ارگاسم رسید...

*************

جیمین خواست کمی مسیر رو دور تر کنه تا از هوای ازاد لذت ببره اما شنیدن ناله های بلند جونگکوک خنده ای از سر شیطنت زد " امشب چه شبی دارن".

گفت و دست هایی دور کمرش حلقه شد به شدت ترسید و نزدیک یک مترعقب بال زد و دست هاش برای محافظت، روی شکمش قرار داد، اما با دیدن یونگی ضربان قلبش اروم تر شد " خوبه می دونی امکان داره باردار باشم چرا منو میترسونی؟".

ابی پوش نزدیک همسر خواستنی اش شد " متاسفم بیبی، فکر کردم حواست هست".

و جیمین بالهاش رو ناپدید کرد، خودش رو به اغوش مردش سپرد و اون هم به درختی تکیه اش داد " با این لباسی که تنته می خوام هر لحظه زیرم از درد فریاد بکشی، چرا یکم کمکم نمی کنی؟ ممکنه بچه تو شکمت باشه پس برای احتیاط بهتره یک جور دیگه به من خدمات بدی".

فضای اونجا تاریک و پر بود از درخشش نور ستاره ها و تپه های متوالی که درخت های پر باری با خونه هایی که کروی شکل و بزرگ، معلق روی هوا، به روی یک دره ای که تهش به زیبایی و سر سبزی ختم میشد وجود داشتند.

پسر سفید پوش که منظورش رو فهمید زانو زد و کمر بند روبدوشامبر که خیلی سست بسته شده رو باز کرد و زیر اون لباس از شلوار خبری نبود، به چشم های مین نگاه کرد " اینجا یک چیزی انگار منتظرم بوده".

_زود باش عزیزم...

عضو رو وارد دهنش کرد و یونگی از حس گرمای دهن فرشته اش پلک‌هاش رو محکم روی هم فشار داد" آههه خیلی خوبی".

با برخورد اون عضوی که به ته حلقش می خورد از دهنش خارج و با دستش کمی پمپش کرد و به بزاقی که کش اومده بود خیره و با وارد شدن یکدفعه ای دیک‌ همسرش شوکه شد.

پسر بزرگتر موهای پسر رو محکم گرفت تا ثابت بمونه و خودش با جلو عقب کردن پایین تنه اش کار رو برای هردوشون راحت تر کرد.

_آهههه ... آه...

جیمین هم ناله های خفیفی از توی تار های صوتی اش می داد بیرون " اوممم" دست یونگی که به موهاش بود و کنار زد و با گرفتن رون های سفیدش شروع به کشیدن زبون قرمز رنگش روی اون عضو کرد.

*************

_هی من هنوز کامل ارضاء‌نشدم بیا بهت نشون بدم چجوری بلدم روی دیکت حرکت‌کنم‌‌.

تهیونگ به پشت خوابید و جونگکوک به خوبی روش نشست.

_آهههه...درد داره....

اما بدون دادن ذره ای اهمیت شروع به حرکت دادن کمر به پایینش کرد و با پر بودن ورودیش حس خوبی داشت.

_آهه این عالیه....دوست دارم کیم تهیونگ.

پسر بزرگتر هم یکی از دست های پسرک رو گرفت " منم...آه...".

جئون یکی با یکی از دست هاش موهاش رو چنگ زد و در همون حالت نگهداشت و با قدرت بیشتر خودش رو می کوبید از صدای برخورد بدن هاشون لذت میبرد.

_آه...آه... دارم میام...

**************

صبح با درد توی بدنش که براش دلنشین بود بیدار شد و با جای خالی جونگکوک تعجب کرد، کش و قوسی به خودش داد و با خمیازه درحالیکه لخت راه می رفت به دنبال پری زیباش گشت " کوکی کجایی؟".

_اینجام‌.

با شنیدن صداش از توی حمام با خوشحالی وارد شد اما انگار یک کیسه سیمان کوبونده شد تو ذوقش و نقشه یک سکس دیگه‌ ای کشیده بود.

پسر کوچیکتر تن پوشش رو پوشید و از اونجا بیرون اومد" حموم خوبی داشته باشی ".

جلوی آینه موهای مشکی اش رو خشک و با عصاره گل رز بدنش رو خوشبو کرد و با رنگ‌گلبرگهاش لبهاش رو قرمز و سایه ای طلایی به طور کم‌حال پشت پلک هاش کشید.

_تو که خوشگلی برای چی وقتت رو هدر میدی؟

تهیونگ‌ گفت و انگشتش رو توی عصاره قرمز رنگ رز زد و خیلی کمرنگ به دوماهیچه های که از بوسه استقبال می کرد زد.

کوک هم با لبهای قرمزی که رنگش جلوه می کرد گردن مردش رو بوسید " می خوام برای تو زیبایی هام بیشتر باشه".

پسر بزرگتر هم به شکم جئون ضربه ارومی زد " این تو خبری نشده؟".

_نمی دونم، باید برم پیش هوسوک معاینه ام کنه، بخاطر اینکه جنابعالی از خانواده سلطنتی هستید به خورد منه بیچاره یک چیزی دادن تا زود باردار بشم واقعا چه عجله ای هست؟

شوهرش خنده ای کرد و مشغول مرتب کردن موهای طلایی فر دارش شد " خوبه خودتم میگی از خانواده سلطنتی ام بنظرت بچه دار شدنت مهم نیست؟".

جونگکوک سعی کردسکوت کنه چون تو این قضیه نمیتونست با اون پری لجباز بحث بکنه پس به اماده شدن شاهزاده اش نگاه کرد.

یک طرف موهاش رو پشت گوشش داد و طرف دیگه رو ازاد گذاشت، میز چوبی قهوه ای رو که روش اینه قرار داشت رو مرتب کرد و لحظه اخر عینکی با شیشه های زرد رو روی صورتش گذاشت.

پیراهن سفیدی با یک لباسی مثل روپوش که طرح چروک داشت رو به همراه شلوار سفید راسته اش به تنش کشید و جئون با کنایه گفت" علاءحضرت رخست میدید منم از اون اینه استفاده کنم؟ چخبره انقدر به خودت میرسی؟ توی قصر پره پری هست نمیخوام دلشون هوس تورو کنه ".

تهیونگ کمر باریک پسر رو گرفت" هرکی خواست نزدیکم بشه میدم خودت بالهاش رو جدا کنی".

بعد هم لبهاش رو روی لبهای مو مشکی گذاشت و مدام لب پایین پسرک رو با دندون هاش اسیر، اون هم زبونش رو وارد دهن مردش کرد و با مک عمیقی به لب بالایی شاهزاده ازش جدا شد.

**********

_سلام جیمین اتفاقی افتاده؟

مو ارغوانی که بخاطر دیشب دیواره های دهنش می سوخت مقابل هوسوک که روی برگ سبز رنگی نشسته بود نشست " راستش می دونم امروز روز استراحتت هست، اما میشه منو معاینه کنی؟ حالم از دیشب بده".

پزشک که بزرگتر از بیمارش بود از روی برگ گل بلند شد و شبنمی از روی گلبرگ ها ریخت روی سرش" خوب اینم از حموم اول صبحم، البته که معاینه میکنم بیا بریم توی اتاقم".

نبض رو گرفت و دستش رو روی شکم عضله ای بیمارش گذاشت و با مکثی گفت" خوب...من چی بگم؟".

پسر کوچیکتر لبش رو گزید" اتفاقی افتاده؟".

دکتر مکثی کرد نمی دونست باید این خبر رو چجوری بگه و جیمین با نگرانی روی تخت نشست بعد از شنیدن کلی کنایه بلخره تونست باردار بشه اما انگار دنیا باهاش ور افتاده بود" بچه ام مرده؟".

_نه!

پسر ارغوانی که گیج شد اخمی کرد " میشه دقیق بگی مشکل کجاست؟

_راستش به بدن ظریفت نمیاد اما شیش قلو هستن.

و فریاد جیمین کل دره رو برداشت " چیییییییی؟".

************

تهیونگ به جلسه ای که پدرش احضار کرد رفت و جونگکوک موهای تقریبا بلند مشکی اش رو کمی اسپری براق کننده زد و پیرهن ساده و بدون دکمه قرمزش رو با شلوار گشاد همرنگش پوشید و باصدای شکسته شدن وسایلی بال های نقره ای اش با رگه های سفید فوق براق زیباش پدیدار شد.

*************

_هی گفتم کم بکن، کم اون دیکتو بکن تو من هی گفتی نه چیزی نمیشه.

یونگی پشت کاناپه ای که طرح ساده کرمی داشت قایم شده بود و جیمین هم هرچی دم دستش میومد رو سمت اون پرتاب می کرد.

_من چه میدونستم انقدر ظرفیت داری.

مین گفت و همسر اعصبانی اش بال زد و حالا که پری ترسیده رو کامل میدید چنگالی رو پرتاب کرد و درست خورد وسط پیشونی یونگی.

و جیمین هم که زد وسط قفسه ی سینه خودش" اخ دلم خنک شد کاشی مغزت نصف می شد، مگه من خواهرتم که چهل تا کُره بدم بیرون؟ ".

همسر شاهزاده پری ها با لباس سرخ رنگش که با رژ لبش ست قشنگی براش ساخته بود با دوسرباز که پوششون برگ های بزرگی که تا روی سینه قرار داشت وارد خونه بهم ریخته اون دو شدند.

_اینجا چه خبره؟ جنگ راه انداختید؟

پسر باردار میز کوچیکشون رو برداشت و به یک سمتی پرتاب کرد و نزدیک بود به صورت جونگکوک برخورد کنه که دو محافظ با نیزه هاشون که قسمت تیزی اش از سنگ بود جلوی برخورد رو گرفتند.

_هی جیمین اروم باش.

قرمز پوش دوستش رو بین حصار دست هاش زندانی کرد " اروم باش".

پسر پشت کاناپه اروم سرش رو بالا اورد "باردار شده می خواد منو بکشه".

کوکی از ته دل لبخندی زد " وای خیلی خوشحالم براتون".

ارغوانی مو، که حالش بد شد خودش رو با بادبزنش باد زد" والا دیک اینه شیش تا بچه میتونه جا بده تو شکم یک بدبختی، بچه مسئولیت داره نمیخوام اذیت شن".

جونگکوک خنده اش گرفت و اون پری اعصبانی رو روی صندلی نشوند" شیش تا؟ اینکه خیلی خوبه".

_کجاش خوبه؟ شیش تا میدونی تا نه ماه شدنم چقدر چاق قراره بشم؟ اونا رسیدگی میخوان دوست ندارم یک وقت بینشون فرق گذاشته شه، خودش که فقط کرده نشسته عین خیار منو نگاه میکنه".

جمله اخرش رو با کنایه به سمت یونگی که خشکش زده بود گفت که با صدای خنده های شاپرک های دشت به منظره بیرون نگاه کردند و با پاشیدن گرده های مخصوص رشد گل که بوی خاصی داشت جونگکوک به سرفه افتاد و یقه لباسش رو از گردنش فاصله داد.

پارک با نگرانی بهش خیره شد" هی حالت‌خوبه؟".

همسر شاهزاده بزاقش طعم‌تلخی گرفت و ناگهان احساس کرد کل دل و روده اش دارن جابجا میشن پس به سمت توالت دویید و یکی از نگهبان ها پیشش رفت" سرورم چه اتفاقی براتون افتاده؟".

جونگکوک نفس زنان درحالی محتویات معده اش رو پس میوورد لب زد" بگو این گرده هارو نپاشن بوش... حالمو بد میک...نه".

و دوباره به بالا اوردن ادامه داد، توانی نداشت و سرش گیج می رفت و راه حلق تا مری اش بخاطر اسیدی بود استفراغش می سوخت.

جیمین که وضع رفیقش رو دید گفت" کلا همه اشون همین طوری ان هی اون بادمجون و میکنن تو سوراخمون بعد ما بدبختی شو باید بکشیم".

و بعد روبه اون سرباز سبز پوش دهن باز کرد" برو تهیونگ رو خبر کن تا یک بلایی سرش نیومده".

یونگی هم حواسش نبود عصاره گل شبنم وحشی رو که خودش ساخته بود رو به لباسش زد و با پخش شدن رایحه اش کوک دوباره حالش بد شد و همسرش باد بزن رو زد تو سرش" تا خودم نکردمت برو بیرون".

"ادامه دارد ".


چنل دیلی که چندنفر میخواستید:

https://t.me/Mysoulcell

Report Page