bb

bb

gggg


کی فکرشو میکرد..

امپراطور کره معشوقش یه مرد باشه.

در حالی که رعیت و نجیب زاده ها تصور میکردن که در قصرش با زنان زیبا و باکره خوش گذرونی میکنه

امااینطور نبود

این موضوع وقتی فاش شد که سه نفر از ندیمه های قصر درحال قدم زدن در حیاط، امپراطور درحال نوازش محافظ شخصی خودش جانگ هوسوک دیدند

......

_سرورم این شایعه ای که راجب ما پخش شده ممکنه به حکومتتون اسیب بزنه

یونگی درحالی که پشتت به هوسوک بود برگشت و با اخم بهش نگاه کرد

نگرانی در صورت امید زندگیش موج میزد

_تو عشق منو شایعه میدونی؟

چند قدم بهش نزدیک شد

هوسوک دستشو مشت کرد

_ نه منظورم این نبود فقط....

هوسوک قسم خورده بود از امپراطورش محافظت کنه ولی با بی احتیاطی که کرده بود خودشو سرزنش میکرد

یونگی حرف اون احمقا براش مهم نبود تنها چیزی که براش ارزش داشت اون محافظ دوست داشتنیش میبود

دستشو به کمرش گرفت

_هوسوک.. من میخوام باهات ازدواج کنم

هوسوک با تعجب نگاش کرد

_نمی خوام دیگه عشقمون مخفی بمونه

هوسوک میخواست باهاش مخالفت کنه

اما منطقی که بهش فکر میکرد فهمید با ازدواج با اون اتفاقی خاصی نمیوفته بلکه کمی اوضاع بهتر میشه همچنین اخرین ارزوی هوسوک براورده میشه پیوند ابدی با دلیل زندگیش

پس فقط لبخند زد یه دستشو نوازش وار روی صورتش و دست دیگش پشت گردنش گذاشت

بوسه گرمی رو شروع کردند هوسوک موافقت خودشو اعلام کرد

بعد از اون یونگی برنامه عروسیشون رو خیلی زود چید یه جشن خیلی بزرگ بر پا کرد

با اینکه با مخالفت عظیمی رو به رو شد ولی اون قدرتش بیشتر بود

فقط به تشکیل خانوادش با هوسوک فکر میکرد

دو بوسه به دست عشقش زد به صورتش نگاه کرد

_دوستت دارم

_منم دوستتون دارم سرورم.










Report Page