Bb

Bb

🍁🐾ᶜᵃʳᵉʷᵒʳᶰ🐾🍁

#پارت_۳۸۴

💫🌸دختر حاج آقا🌸💫


براش پشت چشمی نازک کردم...نمیخواستم‌محلش بزارم به تلافی تمام کم محلی هاش و بعد گفتم:

-ممنون با تاکسی میرم....

خیلی جدی و دقیقا باهمون حالتی که من ازش بیزار بودم گفت:

-بیا سوار شو هر جهنمی بخوای بری خودم میرسونمت....

اول نگاهی به اطراف انداختم و بعد

با تردید سوار ماشینش شدم...!

درو بستم و بدون اینکه بهش نگاه کنم‌زل زدم به رو به رو....

اولش با سرعت می روند ولی بعدش که از کوچمون دور شدیم سرعت ماشینو کمتر کرد و گفت:

-چته یاسمن !؟؟ جدیدا فازسنگین شدی....!؟ هوم !؟ نو پیدا کردی آره !؟ما کهنه شدیم!!

فورا سرمو به سمتش چرخوندم و نگاه عاقل اندرسفیهی بهش انداختم‌.‌‌‌خدایاااا رورو برم.....

پسره چُلدنگ....فحش جدید چی بود؟؟؟ آهان....چلدنگ آشغال کله!

هی خواستگاری رو مینداخت واسه بعدا بعد میپرسید چمه !!!

خدا رحمتت کنه بروسلی....خیلی خوشبحالت....که اگه تو زندگی با امثال این مارموز مواجه میشدی با یه غودا میتونستی دخلشو بیاری!!

چی میشد منم‌غودا کردن بلد بودمممم!

لبهامو بهم فشردم تا اون حرفهای که پشت دهنم تلنبار شده بودن و آماده ی بیرون پریدن بودم همونجا بمونن و کارخرابی نکنن.....

دست به سینه رومو ازش برگردوندم....

-هان!؟ چیه!؟چرا ساکت شدی!؟؟ الان ترگل ورگل کردی بری پیش کی هان !؟؟؟

نه! انگار نمیشد ساکت موند.....

سرمو چرخوندم سمتش و گفتم:

-خیلی.....خیلی....

هی میومد نوک زبونم که بگم خیلی آشغال کله ایی ولی هی جهت خراب نشدن اوضاع خودمو کنترل میکردم ....

-بگو...خیلی چی....!

-خیلی بدی!

پووووف! بد بهتر از اون فحش های توی ذهن خودم بود....

پوزخند زد....زودی گفتم:

-پوزخند نزن واسه من ... تو منو دوست نداری....منو نمیگیری‌‌‌‌.....

رو کرد سمتمو گفت:

-مگه آدامسی بگیرمت‌....

با اخم و بغض و دلخوری گفتم:

-منظورم اینه تو نمیخوای با من عروسی کنی....تو منو دوست نداری‌‌.‌..من بیخودی منتظر توام....تو آخرش یا مینارو میگیری یا یه دختر نکبت عوضی عبدل آبادی بی شعور...خاک تو سرت ایمان با این انتخابت...من چی کم دارم آخه ! واقعا که برات متاسفم....

متعجب نگام کرد و گفت:

-مغرت تاب برداشته ها....این دری وری ها چیه میگه بچه....داری به کی فحش میدی!؟

-به همونی که میخوای بگیریش.....

کنج لبشو به حالت لبخند داد بالا و گفت:

-به خودت داری فحش میدی!؟

با تاکید و خشم گفتم:

-نخیر به تو و اون دختر دیوثی که بخاطرش منو فراموش کردی....خیلی بدی....اصن ماشیو نگه دارم میخوام‌پیاده بشم....

یه چند لحظه سرشو رو به آسمون گرفت و گفت:

-خدایا....یه کم‌پول به من و یه کم‌عقل به این دختر بده...تو حالت خوب نیست انگار ها یاسمن !؟؟ این حرفها چیه آخه میزنی !!!

من بهت چیگفتم....هاااان !؟؟ گفتم‌تو مال منی‌.‌‌‌‌....من تو رو میخوام....تورو دوست دارم...جز تو هیچوقت هیچ زمان به هیچ دختر دیگه ای فکر نمیکنم....

نمیدونم چرا یهو تمام اون خط و نشونهایی که تو ذهنم واسش کشیده بودم پر شدن...

وقتی اونطوری محکم میگفت منو میخواد....جز من دختری رو دوست نداره دلم میخواست بپرم بغلش ماچ آبدارش بکنم....اما بجاش خیععععلی سخت خودمو نگه داشتم و گفتم:

-پس چرا به بابات چیزی نگفتی.....؟

خونسرد گفت:

-فعلا وقتش نیست....

با عصبانیت گفتم:

-پس وقتش کی میرسه.....!؟

سرشو به سمتم چرخوند و یه جور بد نگام‌کرد...از اون‌نگاها که میگفت


"حالا دیگه صداتو واسه من میبری بالا ؟؟؟

بزنم‌دهن مهنتو سرویس کنم‌ !؟؟؟"


آهسته و قبل اینکه واقعنی اینکارو بکنه خودم گفتم:

-ببخشید.....

چپ‌چپ نگام کرد و بعد به رانندگیش ادامه داد...

Report Page