Backstage

Backstage

@BTSFNC
Backstage


ངName ▹ Backstage

ངCouple ▹ Jumgkook & Yn

ངGenre ▹ Romance - Fluf

ངWriter ▹ BE

ངChannel ▹ https://t.me/btsfnc

- - - - - - - - - - - - - - -


اون پسر کیوت ترین فردی بود که تاحالا دیده بودی، موهای نعنایی کیوتش روی چشماش میوفتاد و جلوی دیدش و می‌گرفت، لباسای گشادش هم همیشه براش دست و پا گیر بودن. مهربون و خوش اخلاق بود و همیشه جوری رفتار می‌کرد که همه عاشقش بشن. پشت صحنه‌ی همه اجراهای گروه تئاتری که با هم توش عضو بودید، حلقه‌ای از مردم دورش جمع می‌شدن و می‌خواستن باهاش صحبت کنن.

اونقدری دوست داشتنی بود که دل تو رو هم برده بود. یکسالی ماهی می‌شد که با هم توی رابطه بودید و کم کم داشتید خودتون و آماده می‌کردید که با خانواده‌ی همدیگه آشنا شید.

به دیوار تکیه داده بودی و به مقدمات آشنایی با خانواده جونگکوک فکر می‌کردی. جونگکوک هم مشغول صحبت با بقیه بازیگرا و عوامل پشت صحنه و طرفدارا بود.

تصمیم گرفتی از فکر بیرون بیای و بری پیش بقیه، در کمال ناباوری دیدی یه دختره از بازوی جونگکوک آویزونه و جونگکوک هم داره با انزجار ازش فاصله میگیره.

نمی‌دونستی بخندی یا جدی برخورد کنی. نزدیک تر رفتی که صدای دختره رو شنیدی

- وااایییی جونگکوکاااا تو خیلییی خوبی تو بازیگر مورد علاقه‌ی منییییی

جونگکوک هی سعی می‌کرد ازش جدا شه و فاصله بگیره ولی دختره با عشوه‌ی بیشتری سعی می‌کرد بهش نزدیک شه.

-ممنونم... اما...

-کوکیااا میشه با هم بریم بیرون؟

به جونگکوک اعتماد داشتی پس تصمیم گرفتی نگاه کنی ببینی خودش چجوری از پس دختره ی آویزون بر میاد...

جونگکوک نفس عمیقی کشید و با زور ازش فاصله گرفت:

-ببخشید اما استیج بعدی نیم ساعت دیگه شروع میشه و باید برم برای بازی کردن آماده شم، روز خوش

قبل اینکه جونگکوک بره دختره دوباره دستش و گرفت:

-اما من ازت خوشم میاد...

با شنیدن این حرف به وضوح جونگکوک قاطی کرد، چهره‌ش تو هم رفت و با خشونت دستش و از تو دست دختره بیرون کشید. تو هم دست به سینه وایسادی و منتظر شدی تا ببینی قراره چی بشه...

جونگکوک با لحن محکم درحالی که چشمای دختره خیره شده بود سرش داد زد...

-هی تو! من نامزد دارم، فهمیدی؟ مزاحمم نشو...

با حرص چرخید و خواست راهشو بکشه بره که تو رو جلوی خودش دید...

با تعجب نگات کرد و بعد رنگ صورتش سرخ شد...

- تو... تو اینجا چیکار می‌کنی... عزیزم؟

با مهربونی سمتش رفتی و بغلش کردی:

+ داشتم نگاه می‌کردم به اینکه چقدر همه از متعلقات من خوششون میاد...

دختره با دیدن تو قدماش و تند کرد و از سالن بیرون رفت...

- یعنی تو همه رو دیدی؟

خندیدی و بغلش کردی:

+اره لاوم، دیدم چطوری از پسش بر اومدی و بهت افتخار می‌کنم...

اونم دستاش و دور کمرت حلقه کرد و پیشونیت و بوسید:

-منم به اینکه تو رو دارم افتخار میکنم

دوباره بغلت کرد و سرت و بوسید:

- خب حالا چجوری قراره تسویه کنیم؟

متوجه نشدی درباره چی حرف میزنه... یکی از ابروهات و دادی بالا و یه مشت به بازوش زدی:

+کوکیااا من که امروز ناهار و حساب کردم!

- منظورم اون نبود بیبیم، من تو رو نامزدم محسوب کردم و این یعنی بهم بدهکاری...

با اخم کوچیکی نگاش کردی:

+ دقیقا چی بهت بدهکارم؟

- یه کاری که نامزدا زیاد با هم میکنن

با خجالت زد زیر خنده...

+ یه جوری حرف میزنی انگار من هیچوقت تاحالا...

با دیدن چهره‌ی سرخ شده‌ش از خجالت حرفت و قطع کردی و خندیدی...

-میدونم ا.ت...

لبخندی زد و با انگشت زد روی نوک دماغت :

-امشب تو اتاقم می‌بینمت، برای تسویه حساب!

لبخند شیطونی زد و به سمت اتاق گریم رفت...

Report Page