Babysitter

Babysitter

Grey

مینهو از این متنفر بود که هر اتفاقی توی خونه میفتاد هه وون باید اعلام میکرد که جیسونگ چجوری انجامش میده. دختر هفت ساله مینهو که به تازگی پرستار جدیدی داشت که بهش پیانو یاد میداد و تو تکلیف های مدرسش کمکش میکرد تمام اخر هفته درباره جیسونگ حرف زد. مینهو جیسونگ رو میشناخت. نه بخاطر اینکه اون دوستِ دوست پسرِ برادرشه، چون تو پارتی برادرش، چان، روی مینهو بالا اورد و یه گند واقعی زد. البته مینهو عادت داشت که لباس های رسمیش کثیف بشن اون یه بچه هفت ساله داشت. اما تحمل جیسونگ 22 ساله که به پول این پرستاری برای ترم جدید دانشگاهش نیاز داشت، بیشتر از حد توان مینهوی 28 ساله بود.

«جیسونگ اوپا اول سیب زمینی هارو اب پز کرد بعد لهشون کرد بعد اونارو شبیه سیب زمینی های بیرون کرد بعد توی روغن انداخت»

مینهو سرش رو تکون داد و لبخند زد« جیسونگ اوپا خیلی بیشتر از بابایی بلده مگه نه؟»

هه وون با خوشحالی گفت:«بابایی مثل جیسونگ اوپا درستش کن»

مینهو به نشونه نه سرش رو تکون داد و گفت:«بابایی وقت نداره هه وون باید برم سرکار جیسونگ اوپا امروز بعد از ظهر میاد بهش بگو برات درست کنه باشه؟»

هه وون پلک زد و سرش روکج کرد.  پدرش رو از پشت بغل کرد:«عیبی نداره بابایی هه وونی هم بلد نیست شعر هارو درست بخونه»

مینهو نفس عمیقی کشید و درحالی که ظرف غذای هه وون رو اماده میکرد، پرسید:« چرا هه وون؟ مگه جیسونگ اوپا کمکت نمیکنه؟»

هه وون لب هاش رو اویزون کرد و گفت:« اره کمکم میکنه ولی خب اونا سختن هه وونی دوست داره ریاضی بخونه»

مینهو لبخند زد و گفت:« اما همه باید بتونن شعر بخونن هه وون»

هه وون چشم‎هاش رو توی کاسه چرخوند.  از روی صندلی پشت میز صبحونه بلند شد و به اتاقش رفت. مینهو سرش رو کج کرد و به در اتاق دخترش خیره شد و از خودش پرسید:« اون برام...پشت چشم نازک کرد؟؟؟»

***

بعد از رسوندن هه وون شماره جیسونگ رو گرفت. صدای شاد جیسونگ توی ماشینش پیچید و اعصابش رو حتی بیشتر از قبل خرد کرد.« چرا یه نفر اول صبح باید این همه انرژی داشته باشه؟»

مینهو نفس عمیقی کشید و گفت:« سلام اقای هان پدر لی هه وونم.»

جیسونگ تایید کرد و گفت:« بله اقای لی اتفاقی افتاده؟»

مینهو همونطور که جلوی کافی شاپ جلوی شرکت پارک میکرد گفت:« هه وون امروز زودتر تعطیل میشه میخواستم ببینم شما میتونین برین دنبالش؟ من با مدرسش هماهنگ میکنم.»

جیسونگ با خوشحالی گفت:« البته اقای لی خوشحال میشم با هه وون وقت بگذرونم حقیقتش امروز کار زیادی ندارم و کلی وقت خالی دارم پس عالی میشه اگر-»

مینهو حرف جیسونگ رو قطع کرد و در حالی که کت و کیفش رو بر میداشت گفت:« پس مرسی ازتون من با مدرسش هماهنگ میکنم اگر میشه من رو ببخشید دیرم شده.»

جیسونگ گفت:« البته البته اقای لی ولی من میخواستم یه چیزی رو بهتون بگم.»

مینهو کتش رو دوباره روی صندلی کنارش گذاشت و پرسید:« درباره هه وونه؟»

جیسونگ لبش رو گاز گرفت و اروم گفت:« بله عامم لطفا نترسین اونقدرم عجیب نیست فقط هه وونی جدیدا خیلی پشت چشم نازک میکنه من میخواستم بپرسم اگر توی مدرسه یاد گرفته بهش بگم که دیگه تکرارش نکنه یا شما بگین ولی برادرتون گفتن که از خودتون یاد گرفته پس میشه لطف کنین-»

ابرو های مینهو بیشتر توی هم رفتن. دیگه مهم نبود جیسونگ دانشجوی رواشناسیه یا مینهو یه پدره که باید بالغانه رفتار کنه:« اقای هان فکر میکنم شما مسئول تربیت فرزند من نیستین اگر میشه لطف کنین کارتون رو انجام بدین.» و گوشیو قطع کرد و با عصبانیت از ماشینش خارج شد.

***

جیسونگ لب هاش رو گاز گرفت و به چانگبین که رو به روش نشسته بود زل زد:« روم قطع کرد.»

چانگبین خندید و گفت:«دیدی درست حدس زدم؟ فکر میکنه قراره تو تربیت هه وون دخالت کنی.»

جیسونگ با بیخیالی به سمت کامپیوتر رو به روش چرخید و گفت:«گور باباش مرتیکه فکر کرده چون خوشگله و دخترش دوست داشتنیه هر کار بخواد میتونه بکنه.»

چانگبین چشماشو ریز کرد:«پس خوشگله هاه؟»

جیسونگ سمتش برگشت و گفت:«چشمات کوره نمیبینی؟ یا چان چشماتو دراورده کسی رو جز خودش نبینی؟»

چانگبین خندید و جیسونگ رو به سمت کامپیوتر چرخوند:«عصبانی نشو و داستانتو  بنویس اقای پرستار. جلوی هه وونم همینقدر فحش میدی؟»

جیسونگ صداشو بالا برد و گفت:« منو چی تصور کردی خدا شاهده اگر تو و دوست پسرت شبیه هرکول نبودین تا الان شش بار تیکه تیکه ات کرده بودم.»

چانگبین خندید و به سمت در رفت:« اره باشه اقای عصبانی به کارت برس»

جیسونگ خندید و سعی کرد رو نوشتن کتابش تمرکز کنه.

***

هه وون به سمت جیسونگ دوید و بغلش کرد:« اوپا بابایی کوش؟»

جیسونگ لبخند زد و هه وون رو در اغوش گرفت:« بابایی سرکاره هه وون. ما میریم خونه و ناهار درست میکنیم پیانو میزنیم و تکلیف مینویسیم تا بیاد.»

هه وون پرسید:«جیسونگ اوپا تو هم تکلیف داری؟» جیسونگ با جدیت سر تکون داد و کوله اش رو به هه وون نشون داد:« یه عالمه»

هه وون گفت:« عالیه پس فقط من زجر نمیکشم دوتایی زجر میکشیم»

جیسونگ ابروشو بالا انداخت و همراه هه وون شروع به حرکت کرد:«زجر کشیدن؟ اولین باره ازش استفاده میکنی.»

هه وون سر تکون داد:« امروز سر کلاس املا یاد گرفتیم. یعنی اذیت شدن و ناراحت شدن از چیزی. مثل چیزی که تکلیف ها هستن.»

جیسونگ خندید و به حرف زدن با هه وون ادامه داد تا به خونه برسن.

***

مینهو در خونه رو با کلیدش باز کرد و وارد شد. صدای خنده های دخترش با صدای خنده های پسر کوچیکتر قاطی شده بود و باعث میشد اعصاب مینهو خرد بشه. «اون چرا هنوز اینجا بود؟ مگه خونه زندگی نداشت؟ چرا باید اینقدر هه وون و وابسته خودش کنه؟»

با سوالات بیشمارش وارد اتاق هه وون شد و جیسونگ با دیدن مینهو از پشت پیانو بلند شد و تعظیم کرد. هه وون به سمت پدرش دوید و گفت:« میشه جیسونگ اوپا امشب بمونه؟» مینهو با چشمان گشاد شده به هه وون نگاه کرد.« اون چی گفت؟ نگفتم خونه زندگی نداره؟ قراره بمونه حالا چیکار کنیم؟ همینجوری هه وونو وابسته خودش میکنه و منو به عنوان پدر هه وون داره محو میکنه من نمیتونم اجا..» رشته افکارش با حرف جیسونگ پاره شد:« نه هه وون امشب باید برم پیش یکی از دوستام» مینهو نفسش رو بیرون داد و متوجه شد از وقتی هه وون اون سوال رو ازش کرده نفسش رو حبس کرده بود. جیسونگ به سمت مینهو رفت و ابرویی براش بالا انداخت.  کتش و کیفش رو برداشت و به سمت در رفت. مینهو همراهش تا نزدیک در رفت. جیسونگ گفت:« اقای لی براتون غذا حاضر کردم توی یخچاله فقط کافیه برنج داغ کنین و همراهش بخورین. هه وون شامش رو خورده پس اگر صلاح میدونین بهتره بخوابه و اینکه هوا داره سرد میشه فکر کنم باید سیستم گرمایشیتون رو دوباره تنظیم کنید. اواسط دسامبره.» مینهو سر تکون داد و گفت:« می.. میخوای برسونمت اخه بیرون داره بارون-» جیسونگ سر تکون داد و لبخند زد:« مرسی ازتون اقای لی تاکسی میگیرم.»

مینهو سرخ شد. از اخرین باری که اینجوری سرخ شده بود نزدیک به هشت سال میگذشت. اخرین باری که یکی اینجوری مینهو رو از درون گرم کرده بود هشت سال پیش بود و بعدا مشخص شد اون پسر دوست دختر داره.

جیسونگ متوجه سرخ شدن مینهو شد و با نگرانی گفت:«بهتره برین تو اقای لی. فکر کنم دارین مریض میشین. اگر اره امشب خودتونو گرم نگه دارین من فردا براتون سوپ درست میکنم خیلی نزدیک هه وون هم-» مینهو با کلافگی گفت:« مرسی ازتون اقای هان من 28 سالمه.» و در رو روی جیسونگ بست و روی زمین نشست. هه وون به سمت پدرش اومد و گوشای پدرش رو لمس کرد:« گوشات قرمز شده بابایی» مینهو دستش رو روی دستای هه وون گذاشت و گفت:« فقط... بابایی یکم داره سرما میخوره بهتره از بابایی دور شی هه وون»

هه وون دستش رو روی دهنش گذاشت و از مینهو دور شد:« بابایی زود خوب شو وگرنه.. وگرنه هه وونی هم سرما میخوره بعد جیسونگ اوپا دیگه نمیتونه بیاد اینجا.»

"جیسونگ اوپا دیگه نمیتونه بیاد اینجا" با اکو شدن این جمله هه وون تو ذهن مینهو، مینهو متوجه شد این چیزی بیشتر از یه سرخ شدن ساده است.

***

مینهو سرما خورد. یه سرماخوردگی سخت. جیسونگ مجبور شد هه وون رو به خونه چان و چانگبین ببره و خودش به طرز عجیبی هر روز پیش مینهو بود. تمام سه روزی که مینهو توی تخت بود، جیسونگ اونجا بود. اون شبی که مینهو تب کرده بود و هذیون میگفت جیسونگ تا صبح کنارش تختش بیدار مونده بود و حتی چانگبین هم نمیدونست پرستاری که فقط سه ماهه به خونه مینهو میره چرا باید اینکارو بکنه.

 مینهو بین هذیون هاش فقط دو تا کلمه قابل فهم میگفت «هه وون . جیسونگ اوپا»

بعد از اون سه روز مینهو حالش کمی بهتر شد. اما جیسونگ همچنان اونجا بود.

همونطور که جیسونگ سوپی که پخته بود رو توی کاسه میریخت مینهو داستانی که جیسونگ روش کار میکرد رو میخوند. داستان جیسونگ درواقع بخشی از پایان نامه ای بود که قرار بود ارائه بده و مینهو به عنوان یه شخص عادی فقط قرار بود نظرش رو بگه.

جیسونگ با صدای بلند گفت:« مینهو بیا غذا بخوریم» و برنج هارو روی میز گذاشت. مینهو لپ تاپ رو روی میز گذاشت و به سمت میز رفت و روی صندلی نشست. جیسونگ هم رو به روش نشست و گفت:«پریشب که هذیون میگفتی منو جیسونگ اوپا صدا کردی.» غذا توی دهن مینهو پرید و به سرفه افتاد. جیسونگ با دستپاچگی یه لیوان اب برداشت و به اونور میز رفت تا به مینهو بده. مینهو از لیوان اب خورد و به چشمای جیسونگ نگاه کرد:«من.. بهت چی گفتم؟»

جیسونگ با شیطنت ادامه داد:« جیسونگ اوپا. بهم گفتی جیسونگ اوپا» مینهو با چشم‎های گشاد شده نگاهش کرد و سرخ شد. جیسونگ از کنارش بلند شد و پشت میز نشست و گفت:« غذاتو بخور مینهو تازه حالت بهتر شده باید کلی غذای مقوی بخوری.» و مینهو سرخ تر شد. حالا که فکرشو میکرد جیسونگ تمام مدت اینجا ازش مراقبت میکرد و این حتی باعث میشد سرخ تر شه. جیسونگ با لذت به صحنه رو به روش نگاه میکرد و غذا میخورد. مینهو به ارومی قاشق کنار کاسه اش رو برداشت و با همون سرعت حلزونی اولین قاشق رو خورد.

***

هه وون سمت پدرش دوید که بغلش کنه اما جیسونگ جلوش و گرفت:« ممکنه پدرت هنوز مریض باشه هه وون بعدا بغلش کن» هه وون اخم کرد و به پدرش نگاه کرد:« این همه جیسونگ اوپا پیشت بود زود خوب شو دیگه.» و مینهو دوباره سرخ شد و کنار دخترش زانو زد و از دخترش عذرخواهی کرد. چان با دیدن سرخ شدن مینهو به جیسونگ چشم دوخت و ابروشو به نشونه «اینجا چه خبره؟» بالا انداخت. جیسونگ چشماشو به نشونه« من باید از کجا بدونم؟» درشت کرد و چان به نشونه «دروغ نگو به من؟» دندون هاشو نشون داد. مینهو که سرگرم نوازش کردن موهاش دخترش بود، از جاش بلند شد و گفت:«اقایون اگر سوال جوابتون تموم شد بریم نمیخوام هه وون دیر به مدرسه برسه.» هه وون نگاهش رو بین عموش و جیسونگ اوپاش چرخوند.  دست باباش رو گرفت و همراهش به سمت ماشین پدرش حرکت کرد. مینهو گفت:«جیسونگ اگر میخوای برسونمت سریع باش.» جیسونگ با عجله از چان خداحافظی کرد و سمت ماشین مینهو دوید. در عقب و باز کرد و نشست و چان رو با انبوهی از سوالات تنها گذاشتن.

***

هه وون پیش مادربزرگش رفته بود و مینهو برای مهمونی سال نوی چان به خونش رفته بود. مهمونی ای که هر سال میگرفت و همه رو دعوت میکرد. که یعنی مینهو بهترین لباسش رو پوشیده تا به جیسونگ اثبات کنه کی  پدر هه وونه.

شاید هم یه چیزی بیشتر از این. بهرحال مینهو باید با بهترین استایلش ظاهر شده بود و چان رو دوباره در میون سوالاش غرق کرده بود. مینهو نزدیک به پنج سال بود که دیگه تو مهمونی های سال نو شرکت نمیکرد، چون هه وون تنها میموند.

مینهو با بیخیالی گفت:«دلم برات سوخت پس اومدم» چان سرش رو تکون داد و خندید:«جیسونگ اونور سالنه.» مینهو چشماش رو توی کاسه چرخوند:«من نپرسیدم اون کجاست؟» چان نوشیدنی ای دستش داد و گفت:«اما خونه من رو با چشمات رصد کردی»

مینهو نوشیدنی رو گرفت و سرکشید.

***

بعد از اینکه 12 امین لیوان نوشیدنی رو توی بازی خورد به سمت دستشویی رفت. مینهو ظرفیت به نسبت خوبی داشت اما 12 تا لیوان پشت هم شبیه یه خودکشی بود. با باز شدن در دستشویی جیسونگ ازش خارج شد. مینهو با دیدن جیسونگ اولین چیزی که از ذهنش گذشت و فریاد زد:« جیسونگ اوپا!» جیسونگ دست مینهو رو کشید و دوباره ولی اینبار با مینهو وارد دستشویی شد:«مینهو-» مینهو لب هاش و اویزون کرد ودستاش رو بی هدف توی هوا چرخوند:« بهت نگم جیسونگ اوپا» جیسونگ سر تکون داد:« هر چی میخوای میتونی بهم بگی پرنسس» مینهو  اخم کرد و سرش رو به نشونه نه تکون داد و گفت:« نه نه مینهو یه پرنسس نیست مینهو یه ملکه است.» جیسونگ دوباره خندید و گفت:« باشه ملکه باید صورتت و بشوری.» مینهو دو طرف صورت جیسونگ رو گرفت و جیسونگ خشکش زد. مینهو گفت:« مینهو میخواد جیسونگ اوپا رو ببوسه.» و لب هاش رو که طعم ابجو میدادن، روی لب هاش جیسونگ کوبوند.


Report Page