BabyDoll

BabyDoll

T.me/Romance_BTS

لبخند معذبی به همکارش که میز کارش درست کنار خودش بود و چند دقیقه ای میشد که بهش خیره شده بود زد و به خوندن ادامه ی پرونده مشغول شد؛ تایم کاریش تموم شده بود ولی باید تحقیقات این پرونده رو هر چه زودتر انجام میداد و مجرم رو دستگیر می‌کرد.. اما با وجود نگاهای کیم تهیونگ، تمرکز روی پرونده غیر ممکن بود. 

ساعتی گذشت و تک تک همکاراش اتاق تیم رو ترک میکردن و به خونه هاشون میرفتن و اون هنوز مشغول خوندن و بررسی بود، و کیم تهیونگ؟ همچنان نگاهای عجیب و خنده های عجیب ترش رو حواله ی ا/ت می‌کرد.. معلوم نبود اون پسر به چی فکر میکنه و همین ترشحات مغزی پنهونش باعث شد که ا/ت امشب رو بیخیال تحقیق روی پرونده بشه و اداره رو ترک کنه! 

-تهیونگ شی من دیگه میرم.. برای امشب زیاد کار کردم 

+ا/ت یه لحظه صبر کن 

متعجب به سمتش برگشت و نگاهش رو به چشمای مشکی رنگ پسر رو به روش داد:"اولین باره غیر رسمی باهام صحبت میکنی.. بقیه هم با نونا و سونبشون همین طوری صحبت میکنن تهیونگ شی؟" 

چند ثانیه سکوت، و بعد نیشخند عجیب پسر مو فرفری.. دلیل این نیشخند رو نمی‌دونست. 

+آیگو آیگو.. ا/ت این برای وقتیه که باهم صمیمی نباشیم

یکی از ابروهاشو بالا انداخت و دست به سینه ایستاد:" ما الان باهم صمیمی هستیم؟ "

یه نیشخند دیگه.. این خنده ها و این نگاه ها فقط باعث عصبانیتِ بیشتر دختر میشد.

-جوابمو بده.. از وقتی پشت این میز لعنتی نشستم مدام نگاهم میکنی و میخندی.. و اینم از الان که نیشخندات باعث میشه دلم بخواد یه مشت روی اون گونت پیاده کنم! 

پسر ابروشو بالا انداخت و از روی صندلیش بلند شد و فاصله ی کوتاه بینشون رو با قدماش طی کرد، خیره توی چشمای شکلاتیش انگشت شصتش رو بالا آورد و روی گونه ی ا/ت کشید.. دختر صورتش رو عقب کشید و این کار باعث پوزخند ملایم تهیونگ شد.

+صمیمی؟ ا/ت ما یه چیز فراتر از این کلمه هستیم

-ولی من یادم نمیاد با همکارم جز صحبتای کاری صحبت دیگه ای کرده باشم تهیونگ شی

سرش رو به نشونه مثبت تکون داد:"اوکی.. بیا بگیم تو هیچی نمیدونی که واقعا هم همینطوره.. ولی بزار امشب، همینجا با یه حقیقتی رو به روت کنم" 

ا/ت مشکوک نگاهش کرد..صمیمیت،همکارش و حقیقت؟.. هیچی از حرفای اون پسر نمیفهمید؛ تهیونگ گوشیش رو از روی میزش برداشت و چند ثانیه بعد اون رو به سمت دختر رو به روش گرفت. 

+اینا برات آشنا نیستن؟ 

چشماش رو توی کاسه چرخوند و گوشی رو از دست پسر گرفت، با دیدن پیامای توی گوشیش و اسم خودش اون بالا خون توی رگاش یخ بست، همچین چیزی امکان نداشت..دستش رو جلوی دهنش گرفت و بار دیگه با تعجب بیشتر مشغول خوندن پیاما شد.

-این.. این امکان ‌ن‌نداره.. یعنی تمام مدت من با همکارم چت میکردم؟

جلوتر اومد و سرش رو کج کرد و خیره به دختر لب زد:"چت؟ ا/ت این بیشتر از یه چت سادست.. تو به حرفای هرشبمون که باعث میشد دلم بخواد فرداش توی همین اداره مال خودم کنمت میگی چت؟"

اب دهنش رو صدا دار قورت داد و با چشمای درشتش به تهیونگ خیره شد، مدتی بود که با شخصی اینترنتی آشنا شده بود و حرفاشون به جاهایی بیشتر از علایق و روزمرگی کشیده شده بود، و اون حتی فکرشم نمی‌کرد که اون شخص یک روز همکار خودش از آب در بیاد!

-پس اون.. اون عکسا؟ عکسایی که میفرستادی برای کی بود؟

+اگه منظورت چهرست که خیلی راحت میشه از این عکسا پیدا کرد اما عکسای دیگه..

انگشت شصتش رو آروم روی لبای دختر کشید و با چشمای خمار تک تک اجزای صورتش رو از نگاه گذروند:"عکسای دیگه خودم بودم.. تموم اون عکسای لعنتی که هرشب قبل از حرفای آتیش به جون اندازمون برات میفرستادم از بدن خودم بود!"

سرخی گونه هاش رو به وضوح حس کرد و سرش رو پایین انداخت.. حالا متوجه منظور تهیونگ از صمیمیت شده بود، درسته.. رابطه ی اونا حتی فراتر از این کلمه بود و ا/ت این رو تازه فهمیده بود.

لبخندی به خاطر سرخی گونه های دخترک زد و اون رو به آغوشش کشید، موهای صافش رو نوازش و بوسه ی پر از عشقی رو مهمونشون کرد

+میدونم تا حالا رابطمون و حرفامون فقط در حد پیام بوده.. اما امشب میخوام این رابطه رو به واقعیت بیاریم.. بهم بگو ببینم..

دختر رو از خودش کمی فاصله داد و سرش رو پایین آورد، چشماش رو ریز کرد و زبونش رو طبق عادتش روی لباش کشید:"دوست داری امشب ددیت همونجور که دوست داری ریز به ریز بدنت رو فتح کنه و روی لبات بوسه بزنه بیبی دال؟.. با این تفاوت که امشب واقعا لبای ددی رو روی تنت حس میکنی!"

~~~

لبهاشون درجنگ باهم بود و تنشون بین آب گرفتار شده بود، آب سرد بود و بدنشون داغ.. دختر میون بوسه لبخندی زد و از پسر جدا شد، نگاه خیره و خمارشون به همدیگه لبخندشون رو پررنگ تر کرد و باعث از سر گرفتن بوسه شد، بوسه ای که حالا بعد از چند ماه رابطه یک بوسه ی حقیقی بود و عشق و شهوت رو بهتر منتقل می‌کرد و چقدر که هردوشون دلتنگ این لحظه بودن..

نورای داخل حمام بدنشون رو به نمایش میذاشت و حرکت دستاشون روی بدن همدیگه رو تماشایی تر می‌کرد.

تهیونگ سرش رو توی گردن ا/ت فرو برد و لیسی به لاله ی گوشش زد:"خیلی وقته که منتظر امشبم بیبی.. بزار کاری کنم هر روز به خاطر اینکه مال منی حس خوشبختی کنی"

ا/ت کوتاه خندید و دستاش رو دور کمر لخت تهیونگ حلقه کرد:"بیبی هم خیلی وقته دلش میخواد همچین شبی رو باهات تجربه کنه.. تهیونگا..ازت میخوام کاری کنی که برای آروم تر کوبیدن دیکت داخلم با صدای بلند بهت التماس کنم"

شاید گفتن همون جمله کافی بود، کافی برای اینکه تهیونگ با لبخندی مستانه به سمتش هجوم ببره و دختری که عاشقشه رو برای خودش کنه!

Report Page