Baby girl

Baby girl

Yasna

نامجون


با سرعت میروندم تو راه فقط به ریحانه فکر میکردم که بلائی سرش نیاد انقدر تو فکر بودم که نفهمیدم کی و چطور رسیدم سریع از ماشین پیاده شدم و پسرا هم پشت من سریع از ماشیناشون پیاده شدن دم در کلوب پریا رو دیدیم که حالش زیاد خوب نبود ته با عصبانیت سمتش رفت تا با خودش ببرتش من و کوک سریع وارد کلوب شدیم که یسنا ریحان و پیدا کنیم همین که وارد شدم با سیل عظیمی از جمعیت مواجه شدم با چشمام دور و برم و نگاه کردم تا بتونم ریحان و پیدا کنم که با دیدن صحنه ی رو به روم جریان سریع خون و تو رگ هام حس کردم اون عوضی کی بود به چه حقی داشت زن منو لمس میکرد با عصبانیت به اون سمت رفتم و اون عوضی و از کنار ریحان بلند کردم افتادم روش تا میخورد شروع کردم زدمش بین زندم بهش حرف میزدم

با چه جرئتی به زن من دست میزنی ....

با گفتن هر حرف تن صدام بلند تر میشد و شدت ضرباتم بیشتر تا حدی که انقدر زدمش داشت خون بالا میاورد دورمون شلوغ شده بود و همه سعی داشتن جدامون کنن که سریع تهیونگ و کوک اومدن و جلومو گرفتن تا نزنم اون مردتیکه رو بکشم با عصبانیت بازومو از دستاشون کشیدم و از سر جام بلند شدم همینطور که از عصبانیت نفس نفس میزدم سمت ریحان برگشتم که با نگاهم ترسید و تو خودش جمع شد معلوم بود کل مدت شوک بهش وارد شده سمتش رفتم و دستشو و کشیدم و کیف و پالتوشو برداشتم و به سمت در کلاب حرکت کردم


ریحان

از ترس زبونم بند اومده بود نمیدونستم چی بگم و فقط پشت سرش کشیده میشدم معلوم رود خیلی عصبانیه چون رگ گردن و دستش باد کرده بود و تند تند نفس میکشید وقتی به ماشین رسیدیم درشو و باز کرد و منو پرت کرد داخل با این حرکتش یکم دردم اومد ولی با ترسی که داشتم فراموش کردم سریع ماشین و دور زد و اومد داخل نشست ماشین و روشن کرد و با سرعت سمت خونه حرکت کرد تو کل راه از ترس خودمو به در ماشین چسبوندم و چیزی نگفتم حتی آروم آروم نفس می کشیدم که چیزی نشنوه بلاخره بعد چند دقیقه سخت و طاقت فرسا رسیدیم از ماشین پیاده شدم اما چون هنوز اثرات الکل مونده بود سرم گیج میرفت تعادلمو داشتم از دست میدادم که نامجون سریع سمتم اومد و دست و کمرمو گرفت من و به خودش چسبوند و تا دم در خونه منو نگه داشت همین که در خونه رو باز کردیم خودمو رو مبل انداختم و دستام و رو سرم گذاشتم نامجونم با عصبانیت تو خونه راه میرفت و کلافه دستش و تو موهاش میکرد بعد از چند دقیقه که یکم آروم شد شروع کرد به حرف زدن

تو با چه جرئتی پاتو تو کلوب گذاشتی؟ با چه جرئتی مست کردی؟ ها ؟ جواب بده میدونی اگه دیر می رسیدم چی میشد میدونی اگه اصلا نمیومدم چی میشد ؟

با گفتن هر حرف تن صداش بالاتر میرفت و منو میترسوند اما منم که آدم لجباز حاضر به جواب نمیتونم در برابر هر چی سکوت کنم

با همون جرئتی که جنابعالی بهم دادی . هه مگه برات مهمه ؟ چه عجب آقای کیم نامجون یادی از ما کردن چه عجب فهمیدن همسری هم دارن زندگی هم دارن

با گفتن این حرف از سر جام بلند شدم و نزدیکش شدم و با دستش به سینش میزدم که با هر ضربم هی عقب میرفت

من مگه برای تو مهممم؟ چیشد یادم افتادی ؟ برو سر کارت برو کمپانی عزیزت برو همونجا اصلا زندگی کن نیا خونه .. اصلا نمیخواد زنگ بزنی و احوال بپرسی همون........

با گذاشتن لباش رو لبام ساکتم کرد و نتونستم ادامه حرفم و بهش بزنم با دستش کمرمو گرفت و جاهامونو عوض کرد و چسبوندم به دیوار پشتش با حرص و عصبانیت خواستم ازش جدا بشم که نذاشت و محکم تر منو نگه داشت همینطور می بوسید که گاز محکمی از لبم گرفت و باعث شد صدای اخم بلند بشه طعم شوری خون و حس کردم و با درد بهش نگاه کردم که بعد یه بوسه طولانی ازم جدا شد و خمار تو چشمام نگاه کرد

اگه همکاری نکنی باهام اینطوری میشه بیبی

با اخم نگاش کردم و خواستم که از کنارش رد شم که نذاشت و محکم منو گرفت و بلند کرد و گذاشت رو شونه هاش از ترس هی جیغ می کشیدم

هی مردتیکه منو بزار زمینننک... الان میوفتم

بی توجه به حرفم سمت اتاق مشترکمون رفت و رو تخت پرتم کرد خواستم ازجام بلند شم که تیشرتش و سریع کند و روم خیمه زد تو چشمام نگاه کرد و گونمو نوازش کرد

چطور تونستم این همه مدت بدون تو روزامو بگذرونم

بعد گفتن حرفش سریع لباش و رو لبام گذاشت و وحشیانه می بوسید مثل یه آدم تشنه ای که تازه به آب رسیده باشه میون بوسه هاش گاز های کوچیکی هم میگرفت که بهم بفهمونه همراهیش کنم .. بعد اینکه حسابی از لبام سیر شد سمت گردنم رفت و شروع به مارک کردنش کرد صدای اه و ناله هام کم کم داشت بلند میشد اما با گاز گرفتن لبم سعی در خفه کردنشون داشتم که با گاز گرفتن ترقوم توسط نامجون جیغم هوا رفت

چندبار بهت بگم که حق خفه کردن صدای ناله ها تو نداری باید صداشو بشنوم وگرنه تنبیه میشی و در ضمن کسی جز من حق

با انگشتش چندبار به لبم زد

حق گاز گرفتن و لمس کردن لبتو نداره

از این تحکمش و دستورش لذت میبردم خوشم میومد که انقدر تاکیید میکرد سر این موضوع دوباره شروع کرد به بوسیدن لبم و لمس کردن بدنم همینطور غرق بوسه بودیم که جر خوردن لباس تو تنم و حس کردم با تعجب چشمام و باز کردم که خمار ازم فاصله گرفت به لباس پاره شدم نگاه کردم

هیییی من این لباس و دوست داشتم ... چرا اینکار و کردی

با پوزخند صورتشو و نزدیکم آورد و چونم و گرفت

من قبلا راجب این لباس بهت تاکیید کردم و شرطمم بهت گفتم اما تو زیرش بدی و حرفام و جدی نگرفتی اینم نتیجش

با حرص نگاش کردم خواستم کنارش بزنم که نذاشت و سرشو تو گردنم فرو کرد و تند تند لیس میزد و می بوسید با کاراش کنترلمو از دست داده بودم و فقط ناله میکردم... لباسی که پوشیده بودم طوری بود که نیاز به سوتین نداشت و با پاره کردن لباس توسط نامجون من لخت فقط با لباس زیر روبه روش بودم

سینه هامو با دستاش می مالید و می بوسید یکی از سینه هام تو دهنش کرد و اون یکی و با دستش می مالید با این کارش صدای ناله هام بلند تر شد و سرشو بیشتر با دستام به خودم فشار دادم دستشو از رو سینم برداشت و اروم پایین تر رفت که باعث میشد ناخودآگاه لرزم بگیره وقتی دستشو رو عضوم حس کردم سرمو محکم از پشت به بالش فشار دادم و ناله کردم با دستش شروع کرد به مالیدن عضوم بعد کم کم انگشت هاش و واردم کرد که باعث شد جیغ بنفشی بکشم از درد اشکم در اومده بود بعد از چند دقیقه درد جاشو به لذت داد و دیگه برام عادی شد با حس اینکه نزدیکم صداش زدم که فهمید و ازم فاصله گرفت سریع از روم بلند شد و شلوار و باکسرشو با یه حرکت در آورد با دیدن عضو بزرگش آب دهنم و با صدا قورت دادم دوباره روم خیمه زد و عضوشو رو ورودیم تنظیم کرد با اون یکی دستش صورتمو نوازش میکرد و لبامو می بوسید که یهو درد بدی و تو پایین تنم حس کردم که باعث شد تو دهنش ناله کنم از درد اشکم در اومده بود یکم تو همون حالت موند تا بهش عادت کنم بعد اینکه مطمئن شد بهترم شروع به حرکت کردن کرد ازم فاصله گرفت و ضربه میزد

اوه فاکک.... بیبی با اینکه این همه رابطه داشتیم چقدر تنگی

شدت ضربه هاش و بیشتر کرد و دستام و تو دستش گرفت بعد از چند ضربه محکم هر دو با هم خالی شدیم و نامجون با اه بلند ازم خارج شد و کنارم رو تخت افتاد از خستگی نفس نفس میزدیم و به هم نگاه میکردیم که نامجون بغلم کرد و سرم و رو سینش گذاشت و همینطور که موهامو نوازش میکرد شروع به حرف زدن کرد

بهت قول میدم که دیگه تنهات نذارم متاسفم که این چند روز انقدر سختی کشیدی فردا با کمپانی حرف میزنم که یکم بهم مرخصی بده با هم وقت بگذرونیم

با یه سفر عاشقانه چطوری؟

با تعجب سرمو بلند کردم

چی؟ کجا؟

پاریس... ماه عسلم که نتونستیم بریم حداقل این بشه ماه عسلمون... فردا هم بعد کمپانی اگه موافق باشی کارای سفر و حل میکنم

با خوشحالی لباشو بوسیدم و نگاش کردم

عاشقتم زورگوی من

با خنده موهامو بوسید

منم عاشقتم لجباز من

.......................


Report Page