Baby boy

Baby boy

https://t.me/SmeraldoZone

_بیبی... کجایی؟

در خونه رو بست و توی خونه سرک کشید.با ندیدن یونگی اخمی کرد و به سمت اتاقش به راه افتاد که یکهو جسم سفید کوچکی خودش رو توی اغوش پسر پرت کرد. یونگیش بود. نفس راحتی کشید و دستهاش رو دور تن دوست پسرش حلقه کرد و بالا کشیدش.

+ته ته... برگشتیییییییی

یخاطر ذوق و صدای بچگونه هیونگش خندید و لپ سفید و صورتی یونگی رو بوسید.

_برگشتتممممممم. دلت برام تنگ شده بود.

یونگی سرش رو کمی عقب برد و با چشمهای نیمه پر به تهیونگ خیره شد.

+اهوم، یه عالمه دلتنگت بودم. دیگه حق نداری بری سفر کاری. میدونی چه بلایی سرم اومد تنهایی؟

تهیونگ کمی نگران شد. اون هیونگ لوس آسیب دیده بود؟؟سریع بدن سفید دوست پسرش رو چک کرد تا اثری از زخم یا اسیب ببینه اما فقط با پاهای لخت و هوس انگیزش با اون تتو ها توی شورتک کوتاهش مواجه شد که بدجور بهش چشمک میزد. 

_آسیب دیدی یونِ من؟؟ 

یونگی لبهاش رو آویزون کرد و از بغل دوست پسرش پایین اومد اما ازش جدا نشد. مثل گربه خودش رو لوس کرد و سرش رو توی سینه تهیونگ مخفی کرد.

+تنها که بودم... به... به..

تهیونگ که جون به لب شده بود از اتفاقی که برای پسر ممکن بود بیوفته، اجازه حرف زدن بهش نداد.

_تنها که بودی چی؟

یونگی با چشمهای اشکی و لبهای اویزون بهش خیره شد.

+یه عالمه از شیرکاکائو هایی که گرفته بودی رو خودم تنهایی خوردم و دل و درد گرفتم

تهیونگ پوکر تر از این نمیشد. اینهمه استرس و ترس رو فقط بخاطر شیرکاکائو و دل درد به جون خریده بود؟ یونگی شوخی میکرد دیگه؟بعضی وقتا واقعا باور نمیکرد که چطور یونگی میتونه 3 سال ازش بزرگتر باشه. اون هیونگ خیلی لوس و بغلی بود. ولی تهیونگ انکار نمیکرد که چقدر عاشقشه.

_به خاطر یه دل درد اینقدر منو سکته دادی؟

یونگی مطیع سر تکون داد و تهیونگ نفس عمیقی کشید.

_نباید الان بخاطر اینکه ددی رو سکته دادی تنبیهت کنم گربه کوچولو؟

یونگی جیغی زد و سریع به سمت اتاق دوید

+قیافه ترسیدت خیلی باحالههههههه دددددییییی

و با اینکار مثلا از دست تهیونگ فرار کرده بود.تهیونگ هم با حرص به دنبالش رفت.

_صبر کن ببینم کوچولوی شیطون. فقط میخواستی منو حرص بدی و خودتو لوس کنی. اگه بگیرمت حسابتو میرسم. صبر کنننن

و صدای جیغ های شاد یونگی و غرغرهای حرصی تهیونگ تمام خونه رو پر کرد. 

Report Page