Baby

Baby

◜𝘭𝘦𝘯𝘪 .


+چطوری انجامش بدم که نترسه؟!

مینهو یک بار دیگه طول و عرض اتاق رو طی کرد و به عملیات خطیری که پیش رو داشت فکر کرد‌.

به نشیمن رفت و کوچولوی شیرینش رو زیر نظر گرفت.

کت هایبرد عسلی در حال بازی با پازل رنگی رنگی اش بود و توجهی به مینهو نداشت.

مینهو لب هاش زو خیس کرد و به تفکر ادامه داد.

_دست هاشو ببندم؟

گاز میگیره خب...

دهنشم ببندم؟

اونقدر لگد میندازه تا از حال بره.

پاهاشم ببندم؟

شاید سازمان حمایت از هایبرد ها اگه از افکار این مرد با خبر میشد،نه تنها کت هایبرد عسلی رنگ رو ازش می گرفت،بلکه اون رو به اسایشگاه روانی منتقل می کرد.

اما مینهو هیچ نیت بدی نداشت...

اون مرد فقط یه پدر بود که نمی دونست چطوری ناخن های بلند شده پیشی کوچولوش رو بگیره.

این کار معمولا به عهده همسرش جیسونگ بود و حالا که جیسونگ به ماموریت یک هفته ای رفته بود،تمام کار های پسرشون فلیکس به عهده مینهو بود.

مینهو ناخنگیر رو پشت سرش قایم کرد و نزدیک فلیکس نشست.

_کاپ کیک؟داری چیکار میکنی؟

هایبرد کوچولو تکه ای از پازل رو بالا اورد.

_بازی.

مینهو پسرک رو بلند کرد و توی بغلش نشوند.

_چه پسر خوبی...ببینم امروز تو مهد چیکار کردین؟

فلیکس با دمی که از هیجان اتفاقات اون روز یک جا بند نمیشد،شروع به تعریف داستان با زبان کودکانه اش کرد.

مینهو هم با ملایمت ناخن هاش رو می گرفت و توی بحث همراهیش می کرد.

به محض تموم شدن کارش،پسرک رو زیر بغل زد‌.

_وقت حمامه لیکسی.

بچه گربه اش تقلا کرد و سعی کرد فرار کنه.

_فلیکس...اروم بگیر.نمی خوام وقتی بابات برگشت یه گوله چرک پشمالو تحویلش بدم.

بین راه با وعده بستنی و کارتون پسرک رو گول زد.

پدر بودن اصلا اسون نبود...

#minsung #flix

Report Page