Baby

Baby

Part 1

صدای سوت زدن مردم اذیتش می‌کرد

دم کلوب پر بود از آدم و این داهیون رو اذیت می‌کرد

بوی سیگارش اذیتش می‌کرد

صدای باباش که بهش زنگ زده بود تا بگه باید تکلیف پسر جوان ایتالیایی رو مشخص کنه اذیتش می‌کرد

این روزا همه چی اذیتش می‌کرد

کت مشکی آور سایز شو درآورد و روی یکی از صندلی های خالی نشست. بادیگارد هان مث همیشه بیرون بود چون داهیون حوصله شو نداشت

سردرد لعنتی ش دوباره برگشته بود با وجود اینکه به تمومی دستورات روان پزشکش گوش داده بود...

کیف شو باز کرد و به سیگار روشن دیگه روشن کرد

این چهارمین سیگار امشب ش بود.

این همه ناخوشی براش عجیب نبود... برای آدمی که هیچ وقت محبت مادر ندیده طبیعی بود

خب تقصیری عم نداشت

مادر بیچاره ش سر زایمانش مرد و باباشم هیچ وقت ازدواج نکرد.. ولی دست از هرزه ها برنمی‌داشت

همه میگفتن داهیون شبیه باباشه طمع کار و لجوجه اما داهیون میدونست اگه یه بار طعم عشقو بچشه دیگه طمع کار نمی مونه. عشق... مینا همیشه بهش میگفت باید سعی شو بکنه تا عشقو پیدا کنه. مینا تنها دوست داهیون بود. یه دختر پولدار ژاپنی که مادرش به دلیل ازدواج با یه مرد کره ای طرد شده بود.

کام عمیقی گرفت و خودشو توی صندلی رها کرد. چرا اومده بود؟ اره به خاطر اینکه اون دختر معروف رو ببینه. همه ازش حرف میزدن توی کل گانگنام پیچیده بود یه دختر 17 ساله میتونه از هر آیدلی بهتر برقصه و تنها جایی م که می رقصید اون کلاب بود.

_ خانم ها و آقایان نوبت به اجرای بعدی می رسه

جیغ و هورای مردم سالن رو پر کرده بود

دختری با لباس قرمز روی صحنه آماده شد. اندامش تناسب عجیبی داشت موهاش تا شونه ش می رسید و چشم هاش شیطنت عجیبی داشت. پاهای بلند و لاغرش جذاب بود. تعظیم کوتاهی کرد.

رقصیدن اون دختر اول تنها بود و با حرکات ساده شروع شد اما بعد چند دقیقه مردی جوان تر که معلوم بود ازش چند سال بزرگ تره باهاش همراه شد

داهیون غرق دیدن اجرا شده بود... اون دختر براش.. عجیب بود.

نمیتونست تمرکز شو به پسر بکنه.. تموم مدت به حرکات رقص دختر خیره شده بود. نمی‌دونست چش شده ولی تا وقتی که اون رقص تموم شه سیگارش رو پاک فراموش کرد.

آخر اجرا دختر با لبخند تعظیم و به جمعیت نگاه کرد

: چشمای قشنگی داره

و سیگار بعدی شو روشن کرد

نوبت اجرای بعدی شد. داهیون دیگه نمیتونست صبر کنه. از جاش بلند شد و به طرف پشت صحنه رفت

نمیدونست چه حسیه که به دنبال اون دختر کشوندتش

و نفهمید که چرا با چنین سرعتی مشتی به صورت پسر زد و اونو پخش زمین کرد

خون از بینی پسر جاری شد

مومو ترسید

داهیون با پاشنه کفشش روی سینه مرد را فشار داد: گورتو گم کن مردک

پسر از جایش بلند شد و لنگان خودش را نجات داد

نفس نفس زدنای مومو تمومی نداشت. داهیون به مومو نگاه کرد : حس کردم به زور میخواد ازت لب بگیره برای همین... نمیخواستم بترسی

مومو دستشو روی قلبش گذاشت و خودشو روی صندلی انداخت : نه فقط... خیلی برام جالبه که اینجوری زدیش

داهیون تعجب کرد : چرا برات جالبه؟

_ خب... خیلیا هستن که اگه جات بودن هیچ عکس العملی نشون نمیدادن و راه شونو میرفتن اما تو بهم کمک کردی

داهیون عصبی شد

_ یعنی غیر از این بازم مزاحم داشتی

_ راستش در حد این دفعه نه ولی چرا داشتم

داهیون جلوی دختر اومد و خم شد تا هم قد مومو بشه

_ دوست پسر نداری

مومو خندید... پاکت سیگار داهیون رو توی جیبش دید.

_ میشه؟

داهیون به دستای مومو نگاه کرد.

_ حتما

نخ سیگار را به انگشتان نحیف دخترک داد و فندک را روشن کرد

مومو کام عمیقی گرفت و به چشمان مشکی داهیون خیره شد: هیچ وقت دنبالش نبودم

_ خوبه

_ تو چی اونی...

_ اونی؟!

مومو خندید : فک کنم ازم بزرگ تر باشی

_ خوشم نمیاد اونی صدام کنی مومو

_ اسم تو چیه اونی؟

_ گفتم دوست ندارم اونی صدام کنی

مومو موهای داهیون رو کنار زد

_ اسمت چیه اونی

_ داهیون

_ دوس پسر داری

_ چطور

_ احساس میکنم ازت خوشم میاد اونی

داهیون سیگار را از لبان قرمز دخترک گرفت و گفت : یادت رفته بود 17 سالته دختر کوچولو بهتره بری خونه. میدونی نمیخوام دیگه ببینم یه پسر دیگه داره مزاحمت میشه

و سیگار را روی لبانش گذاشت

_ چقد خوردی اونی

_ ویسکی؟ چیزی نخوردم

_ احساس میکنم خیلی داری میری جلو

و از جاش بلند شد

هودی اش را پوشید و موهایش را با کش مشکی اش بست

داهیون گفت : کجا با این عجله

مومو لبخند شینطت امیری زد و گفت : بهت یه نصیحت میکنم اونی

_ هوم؟

_ عاشق شدن دردناکه.

داهیون خندید : عاشق شدی مومو؟

مومو به در تکیه داد و دست به سینه گفت : نه ولی میدونم اگه واردش بشی دیگه نمیای بیرون

داهیون به طرف دخترک قدم برداشت و نزدیکش شد


_ اگه قرار باشه عاشق تو بشم، برام مهم نیست چی پیش بیاد

مومو خندید انقد بلند که شانه‌هایش لرزید

_ اونی نباید انقد خنگ باشی ما هنوز قرار نذاشتیم که اعتراف کنیا

و با انگشتانش موهای داهیون را گرفت

داهیون به چشمان قهوه ای دختر نگاه کرد : خوشگلی

_ خیلیا بهم گفتن

_ عع

_ ولی اگه بهم یه چیز دیگه بدی شاید باهات یه قرار بذارم

_ چی

_نمیتونی بدی

_ میتونم

_ حتی عشق؟

داهیون نزدیک تر آمد. بوی الکل از دهان دخترک را حس کرد. دختر مست بود

_ پس مستی

_ اونییی بهم عشق میدی ؟

داهیون لبخند زد و با دستانش گونه های دختر را لمس کرد : فعلا باید بریم خونه دختر کوچولو

_ هوی دختر کوچولو کیه؟

_ آدرس خونه تو داری

_ شاید خونه تو؟

داهیون خندید

_ پس اگه بگم وقتی لمست میکنم تپش قلبم بیشتر میشه یادت میره؟

_ نه اونی با تو چیزی یادم نمیره

_ با این حالت تنها جایی که میتونی بری خونه منه

Report Page