Autumn

Autumn


پاییز، فصلی که برای خیلی ها یادآور رنج و غمه٬اما برای من معنای دیگه ای داره. میگن پاییز همون بهاریِ که عاشق شده. صحبت از عشق شد.. 

برای خیلی ها حرف از عشق که می شه٬ناخودآگاه رنج و اندوه به سراغشون میاد؛ اما برای من، وقتی همراه فرد مورد علاقه ام، دست تو دست توی خیابون ها قدم میزنیم، عشق معنای دیگه ای داره.

اون دختر تمام ارامش غروب رو توی خودش داره، اون پرستیدنیه!

———

Hoseok ;


سرم رو چرخوندم و به دست هامون که توی هم قفل شده بود نگاهی انداختم.

لبخندی از روی سرخوشی زدم و با شصتم پشت دستش رو نوازش کردم که باعث شد بهم نگاه کنه.

- این لبخند قشنگ از کجا اومد دیگه؟

با پیچیده شدن صدای خنده ی گوشنوازش، لبخندم پررنگ تر شد.

+ مگه میشه وقتی کنارمی خوشحال نباشم؟

با دیدن گونه های رنگ گرفته اش، من هم خندیدم، دستمو دور گردنش حلقه کردم و بوسه ای به شقیقه اش زدم.

همونطور که با هم هم‌قدم شده بودیم و اروم از کنار مغازه ها میگذشتیم، نگاهی به اسمون ابریِ بالای سرم انداختم.

از نسیم خنکی که میوزید هم میشد حدس زد هوای امروز ابریه.

بیخیال سرمو چرخوندم و دوباره به اطراف نگاه کردم.

با شنیدن صدای ذوق زده ی ا/ت، متعجب به چیزی که بهش اشاره میکرد نگاه کردم.

- خدای من هوسوک اون بچه رو نگاه کن! چقدر نازه!

با دیدن‌ ذوق کیوت و شنیدن صدای هیجان زده اش خنده ای سر دادم و اون رو به خودم فشردم.

+ ا/ت تو خودت از اون بچه ناز تری!

همونطور که مشغول ذوق کردن برای بچه بود و من محوش بودم، با حس قطره ی آب که از بالا روی صورتم فرود اومد، با کنجکاوی به اسمون نگاه کردم و رد خیسی رو از ‌روی صورتم پاک کردم.

با دیدن ابر های سیاه و قطره های بارون که حالا با شدت بیشتری شروع به باریدن کرده بودن، ا/ت رو سمت خودم چرخوندم.

+ داره بارون میگیره بهتره بریم یجایی که خیس نشیم

کتم رو از تنم در اوردم و بالای سر جفتمون نگه داشتم.

قدم هامونو سرعت بخشیدیم و با شتاب بیشتری سمت مقصد نا معلومی میدویدیم.

 با دیدن کافه ای در انتهای خیابون، بهش اشاره کردم و سمتش رفتیم.

بعد از چند ثانیه، با رسیدن به در چراغونِ کافه، زیره سایه بون قرار گرفتم و دست هامو تکیه گاه زانو هام کردم و نفس نفس زدم.

با جا اومدنه نفسم دوباره صاف ایستادم و سمت ا/ت چرخیدم

+ خیلی که خیس نشدی؟

با خنده سرش رو تکون داد و کتم رو بهم برگردوند.

نگاهی به فضای اطراف کردم، دستگیره ی در رو گرفتم و به پایین فشارش دادم.

با باز شدن، باد گرم به صورتمون برخورد گرد و باعث لبخندمون شد.

با دست ا/ت رو به داخل هدایت کردم و خودمم هم پشت سرش داخل شدم.

اطراف رو نگاه کردم.

با کشیده شدن دستم توسط ا/ت، روی صندلی رو به روییش نشستم.

نفس آسوده ایی کشیدم و به پشتی صندلی تکیه دادم و با بخند به ا/ت خیر شدم.

- جای قشنگیه اینجا، مگه نه؟

با صداش به خودم اومدم

+ به قشنگی تو نمیرسه ولی اره

و چشمکی بهش زدم.

ا/ت اروم خندید و روی میز، سمتم خم شد

با دیدنش که به سمتم خم میشد، صاف نشستم که با برخورد لبِ نرمش روی لب خودم، لبخند کمرنگی زدم.

با سرعت عقب کشید و با خجالت دستشو توی موهاش برد.

نگاهی به پنجره ی کنارمون انداختم و به بیرون خیره شدم.

قطرات بارون با شدت به زمین برخورد میکردن و باعث براق به نظر اومدن اسفالت زمین شده بودن.

با دیدن فضای رمانتیک بیرون، نگاهمو به ا/ت دادم که موشکافانه به منوی توی دستش خیره بود.

دستمو روی دستش کشیدم و منو رو ازش گرفتم و سمت دیگه ای گذاشتمش.

توی چشم های براقش نگاه کردم و دست های گرم و ظریفشو بین دستم فشردم.

+ بهم قول بده همیشه کنارم باشی و ترکم نکنی !

با دیدن لبخند بزرگش، متقابل لبخندم بزرگتر شد.

- هوسوک، اینطور رمانتیک میشی نمیگی من چقدر ممکنه ذوق کنم؟

خنده ایی کرد و ادامه داد

- قول میدم

و دستمو بالا اورد و بوسه ی کوتاهی روش نشوند.

من هم کارشو تقلید کردم و برای بار دیگه به چشمای کشیده و زیباش خیره شدم.


Report Page